معناشناسى قضيه
معناشناسى قضيه
گزارهها و گفتهها داراى معناى مراد و انتقالدهندهى علم و آگاهىست. تعريف معنا را پيشتر همان چيزى دانستيم كه مفهوم به موازى آن پيدايى يافته است. معنا با وضع لفظى حكيمانه در گفته و كلمه تجلى و ظهور مىيابد و آشكار و منتقل مىشود.
فهمِ ظرافتهاى شخصيت معنايى بر عهـدهى معناشناسىست. اين شاخهى نوظهور از دانشهاى بشرى با دانش زبانشناسى، فلسفهى تحليلى زبان، هرمنوتيك، فلسفهى دين، تفسير و تأويل و نظريههاى فهم ارتباط تنگاتنگى دارد و پيش از اين بهتفصيل در اصولفقه به شيوهاى نظاممند مورد تيزبينى قرار گرفته است. اين نوشته در پى بررسى اصول و وجوه معناشناسى بهطور تفصيلى نيست و تنها به روشنگرىِ اجمالى و مورد نياز براى فهم روايات باب معارف كه در فصل دوم مىآيد، بسنده مىكند.
فكر، هم واقعيت ذهنى را بر اساس جهان عينى و با كشف محورهاى اساسى و بنيادين مىسازد و هم بهرهمندى از زبان را به منظور برقرارى ارتباط با ديگران ممكن مىگرداند و راه را براى به اشتراكگذاشتن فكر و معنا و انديشهورزىِ گروهى و براى فرايند ياددهى ـ يادگيرى هموار مىكند.
زبان و انديشهورزى و ابزار فكر، تمامى بهگونهى اشتراكى و جمعى و در ساختار حمايت و دلگرمىِ كارگروه و تيم نتيجهبخش است.
معناشناسى، تجزيه و تحليل گفته و مطالعهى روشمند معناست، به آنگونهاى كه مورد نظر گفتهپرداز است. معناشناسى، بررسى و تحليل روشمند مجموعههاى معنادار و جهانها، منظومهها و سازمانهاى منظم معنايى، در جهت كشف مراد و فهم نيت گفتهپرداز است. معناشناسى در پى فهم فحواى كلام و كليت مفهوم گفتهپرداز است، نه فهم تكتك واژههاى گفتهشده آن هم در نظامى مفهومى، گزارهاى و جهان فهم و شبكهى معنايى.
معناشناسى بدون آشنايى و انس و ربط گفتهخوان با زبان گفتهپرداز ممكن نيست. زبان، نظاممندى گفته متناسب با هستىشناسى و جهانبينى گفتهپرداز و جهان معنايى اوست. از اين رو زمينهى معناشناسى را بررسىها و ژرفايابىهاى وجودى ـ ظهورى تشكيل مىدهد.
برونداد تحليل ارائهشده بايستگى ژرفپژوهى در مجموعه گزارههاى اطلاعاتىست. اين گزارهها درآمد نگرههاى انسانى به وجود و پديدارهاست. نگرهاى كه در دستگاه فاهمهى انسانى ظاهر شده و در تحليلها و ژرفكاوىهاى دستگاه فكرى او با عنوان « مبادى انديشه » تأثير مىگذارد. از اين مبادى به عنوان مبانى يا «پيشفرضها » ياد مىشود.
پيشفرضهاى اطلاعاتى و ابزارى
پيشفرضها، يا نقش اطلاعاتى دارند و يا تنها ابزارى براى فهم معنا هستند. نخست بايد مهمترين پيشفرضهاى هستىشناختى را به دست آورد كه بر فهم گفته تأثير دارد و مبانى معناشناسى متن شناخته مىشود؛ زيرا فهم متن و گفته با ذهن بسيط و بدون هرگونه پيشفرضى محال و غيرممكن است. درك بسيارى از قواعد بنيادين نيازمند آگاهى قبلى به مبانى فلسفى و عرفانى و ملاحظهى منابع تخصصى يا عمومى آنهاست.
پيشفرضهاى اطلاعاتى در فهم معنا و مراد گفتهپرداز، نقش دارند. اين پيشفرضها مىتوانند زمينهى فزونى يا كاستى معنا را فراهم سازند. همچنين در تبيين بسيارى از پيشفرضهاى ابزارى دخالت دارند.
در مرحلهى بعد افزون بر شناخت پيشفرضهاى اطلاعاتى، براى شناخت معناى مراد لازم است پيشفرضهاى ابزارى را شناخت. پيشفرضهاى ابزارى، دانشهايى هستند كه در فهم مفاهيم و موضوعات و فهم ظاهر و معناى اولى گفته دخالت دارند، مانند واژهشناسى، ادبيات، معانى، بيان و… .
پيشفرضهاى اطلاعاتى پايه و مبنايى كه بر پيشفرض ديگرى مبتنى نيستند، منحصر در معرفتهاى بديهىست. از پيشفرضهاى اطلاعاتى بنايى در بحث ولايت و ذيل حديث لولاك سخن خواهيم گفت.
ابزار ابتدايى آگاهى و يادگيرى و ياددهى، عقل و ذهن است و انسان از طريق ادراك حسى و فهم ذهنى، علمى و عقلى و نيز شهود و رؤيت قلبى خود به عالم واقعيت راه پيدا مىكند و در آيينهى درك و فهم و شهود و آگاهى به تماشاى جهان مىنشيند و از راه درك حسى و فهم عقلى، واقعيتنما مىشود و از طريق رؤيت قلبى، حقايق را مىيابد. انتقال آگاهى و معرفت افزون بر ارايهى مصداق، با بيناذهانى و مفهومىساختن از طريق ابزار شناخت معقول معارف كه عقل و خرد بشرى و نيز ابزار انتقال معنايى آن كه زبان است، ممكن مىشود. برتر از آن، ياددهى به روش ربط و وصول مصداقىست كه از آن خواهيم گفت.