وب سایت معرفی و خرید کتاب های صادق خادمی

دسترسی سریع و پنل کاربری

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

عشق و همدلى علمى

عشق و همدلى علمى

حوزه‌ى آگاهى ذهن با حوزه‌ى فيزيولوژيك حركتى و كاربست و جنبش تن و نيز با حوزه‌ى شعور عاطفى و انگيزشى و هيجان‌هاى سطح ناخودآگاه در ارتباط و تعاملى پيچيده است و به احساس، منطق مى‌دهد تا احساس را به‌جا، در زمان درست، به دليل درست و به‌طور درست و معقول به كار گيرد. هوشيارى عاطفى و شعورِ شور ( EQ  ) ضمن كاراساختن فرد بر مديريت اضطراب‌ها و مهار تنش‌ها و انگيزه‌ها، فرد را در كاربست هوش عقلانى و منطقى و قدرت مغزى ( IQ ) فعّال و خلّاق مى‌سازد. بنابراين هوش هيجانى در دايره‌ى مهارت‌هاست.

پيش‌تر از نقش زبان انگيزشى در آموزش گفتيم. آموزش و يادگيرى بر پايه‌ى تركيب و شكوفايى هر دو هوش عقلانى و احساسى محقق مى‌شود. دانش، توانمندىِ حافظه و قدرت حل مسأله بدون عامل‌هاى عاطفى و ارادت و يكّه‌شناسى آموزشى و استادمحورى مريدانه سرزنده، شكوفا، خرسند، شاد و پويا نمى‌گردد. اين همان گوهر ولايت شيعى‌ست.

ذهن همانند رايانه، پردازشگرى مركزى براى محفوظات و معلومات ندارد، بلكه با تعامل با حوزه‌ى عاطفى و نيز با تمركز و توان استجماع و جمع‌كردن انرژى‌هاى خود و همنشينى و سازگارى دوستانه به هستى و انس مستمر و وفادار با پديده‌هاى متناسب و تمركز بر نيروبخشى و حصول وحدت، به آگاهى لازم و علم خلّاق و توانمندى بر اقدام و كاربستِ آگاهى و مديريتِ دستگاهمند، دُوْرى، شورانگيز و صميمى دست مى‌يابد و روند آموزش يا هر سازمان ديگرى را از آفت رياست و آسيب استبداد، اختناق و عادت‌كردن به انفعال و پذيرشى‌بودن صرف مصون مى‌دارد.

پديده‌ها و رخدادها ذرّه‌هايى از انرژى هستند كه به تناسب، برخوردار از جذب و همزيستى شده‌اند. بنابراين حيطه‌ى شناختى معطوف به حيطه‌ى غيرشناختىِ عاطفى و درگير با آن است و در آگاهى نمى‌شود اين دو حيطه را از هم تفكيك كرد. حوزه‌ى عاطفى حوزه‌ى علايق، نگرش‌ها و ارزش‌هاست.

عشق، چنان‌كه بعدتر و در فصل دوم خواهيم گفت نگه‌داشتِ داشته و پيدايى‌ست. هستى و پيدايى عين آگاهى و دانش و محبت و عشق است. مطالعه‌ى عواطف، سازه‌اى از علم‌شناسى و در گستره‌ى منطق و تعقل است و نمى‌توان علم و مودّت را به‌صورت متمايز ديد. هم مودّت و عزيزشمردن و محبت و علاقه‌ى متقابل و فداكارى دوسويه و اشتياق به بودن با غير خود حاوى آگاهى و دانش است و هم آگاهى و دانش داراى بار عاطفى و مودّت و ارادت است. آگاهى و دانش بدون توجه به سازه‌ى بسيار گسترده‌ى عاطفه و حس دوست‌داشتن و احترام متقابل و لذت و رضايت و كاميابى دوسويه فهميده نمى‌شود. دوسويگى مودّت با دريافت و اهداى برابر و متقابل ارزش و احترام و عزّت و محبت، مودّت را متعادل مى‌گرداند.

انرژى و توانايىِ فعاليت، حاصل تعاملِ انواع نيروهايى‌ست كه پايان‌ناپذيرند و تعامل آن‌ها به تناسب و جذب و همنشينى و همدلى محقق مى‌شود. افرادى كه درگير ايجادشدن مودّت و دوستى‌كردن و اوج‌گرفتن دوستى با محبتى خالصانه و دوست‌داشتن هستند، ربط، سازگارى و همزيستىِ بيش‌ترى را نشان مى‌دهند.

از اين همزيستى مرتبط به همدوسى ياد مى‌شود. همدوسى در اين‌جا روابط منطقى، منظم، يكپارچه، چسبندگىِ سازگار و قابل فهم است كه جذب متناسب و انسجام، همبستگى و هماهنگى ميان اجزايى مى‌آورد كه به‌طور كامل با هم تناسب دارند و كلى را مى‌سازد كه عملكرد آن از كاربست جمعِ تك‌تك اجزا بهتر است. زمانى كه افراد به‌گونه‌اى فكر مى‌كنند، احساس ديگرى دارند و رفتارى متناقض بروز مى‌دهند، در حالتى ناكارآمد و غيربهينه هستند كه ناهمدوس ناميده مى‌شوند.

همدوسى از فعل دوسيدن به معناى همچسبىِ ربطى و سازگار، در ارتباط‌بودن با يك‌ديگر و هم‌پيوستگى‌ست كه در اين‌جا به معناى زيسته‌ى مربوط، متناسب و ارتقابخش مى‌آيد.

علم و آگاهى بدون پديده‌ى مودّت، الفت، انس و دوستى با پديده‌هاى هدف و همنشينىِ متناسب، نه توليد مى‌شود و نه دقت و صفاى هرچه بيش‌تر مى‌يابد. مودّت و محبت، محافظ آگاهى‌ست و دانش را از علم‌واره‌ها و فريب وهم و ديگر رهزن‌ها و از انواع مغالطه‌ها و نيز از رخوت و سستى و كاهلى و توقف مصون مى‌دارد و به آن حرارت و مستى و توازن و تعادل هرچه بيش‌تر مى‌بخشد تا به فساد و تباهى نگرايد.

وحدتِ با هستى، كسى و چيزى را بيگانه نمى‌گذارد و باز هر چيزى از من و ذهنِ خودبسنده با ريزش اشتغالات ذهنى و رسيدن به سكوت ذهنى و گشودگى و بسط و جريان آزاد و بدون انتظار و توقع انرژى، شكوفا و متعين و آشكار مى‌شود. ذهن هر چيزى را كه اراده كند با انشاى خويش به پيدايى عقلى و بازنمايى مثالى و ذهنى مادى مى‌رساند و ادراك قلبى نيز به‌طور ارادى به فاعل شناسا حضور يا به معلوم احضار يا وصول مى‌دهد.

براى دستيابى به دانش متناسب، بايد تحمل و تاب‌آورى داشت و تاب‌آورى در دانش با صافى‌كردن دستگاه ادراكى و صيقل‌دادن آيينه‌ى ذهن و ارادت قلبى و دلسپردگى و برخوردارى از شور و صميميتِ شكوفا ممكن مى‌گردد. البته خود دانش و آگاهى مى‌تواند هم صافى ذهن گردد و هم به شخصيت فرد آگاه تواضع، فروتنى و عدم توقع و انتظار دهد و او را از خودخواهى و خودمحورى نجات دهد و به توان جذب بكشاند.

عقل‌ورزى و مفهوم‌گرايى محض و فاقد هوش عاطفى هرچند در قدرت مغزى با توانمندى بسيار بالا ظاهر شود، فرد از جاه‌طلبى، لجاجت، انتقادگرى، حساسيت‌هاى بالا، زدورنجى، شكننده‌بودن، كمرويى و سردى در امان نيست و در اجتماع و برخورد با ديگران چهره‌اى متوازن و متعادل ندارد و درگير افراط و تفريط و ناسازگارى مى‌گردد. مهارت استفاده از هوش عاطفى و بهره‌بردن از كاميابى با شاخصِ نكاح ( = عشق متعيّن كه در بحث عشق از آن خواهيم گفت ) و توليد هيجان است كه فرد را در تعامل با ديگران متعادل، شاد و سرزنده مى‌گرداند و ترس و نگرانى را مهار و تعهد و مسئوليت‌پذيرى و اخلاق، مهرورزى، اعتماد شخصيتى، توجه به زيبايى‌هاى زندگى و هنر، زندگى معنادار، مثبت‌نگرى، توانمندى ابراز شخصيت، ابتكار و خلّاقيت و تبديل خصومت به توان نوآورى كه لازمِ بقاست، توازن، تعادل، محبوبيت و نفوذ در قلب‌ها، بسط، انعطاف‌پذيرى، سازش و سازگارى، تفاهم، وقار و آرامش را موجب مى‌شود و قدرت مغز و توانمندى‌هاى تنى را به فعاليت سالم و اقدام و كاربست سوق مى‌دهد.

انس و قرب و اتحاد و وحدت و مسانخت و جذب كه در فصل دو م از آن‌ها خواهيم گفت و جوهر شناخت قلبى‌ست، راه شناخت مصداق و حقيقت عينى وجود و جوهر ربط، حمل و وصل است. ربط‌پذيرى و نيز قابليت حمل و وصول تابع وجود و تعيّن با انس و همدلى و همنشينى متناسب و بهره‌گيرى از شعور عاطفى و شهودى‌ست و تعريف‌هاى وجودى ـ ظهورى را مى‌سازد. تعريف درست و حقيقى
براى وجود و با وجود است. تعريف حقيقى به مصداق و به وجود و به‌گونه‌ى ايصالى و به ربط مى‌باشد، نه فقط اِرايىِ مفهومى. بنابراين افزون بر تعريف مفهومى در مقام آموزش، تعريف وجودى ـ ظهورى و تعريف مصداقى و ايصالى و انسى جايگزين تعريف مفهومى و آلوده مى‌شود تا پازل مسأله‌ى شناخت تكميل گردد. حصر نظام ياددهى به تبديل مفهوم به مفهوم، درگير كاستى و خلل و خطاى وهم فراوان به‌خصوص جعل آشنايى به‌جاى آگاهى‌ست.

آگاهى انسى با مودّت و اظهار دوستى، مبتنى بر نظام آموزشى ربط مصداق به مفهوم يا ربط مصداق به مصداق است. آينده‌ى نظام ياددهى و يادگيرى همين نظام است. ربط انسى مصداق‌ياب مبتنى بر عشق تا حصول وحدت مى‌باشد. انسان اگر به ساحت روح و وحدت با حقيقت بار يابد، مى‌تواند حقايق را شهودى بلكه حقيقى و قابل ربط و وصول مصداقى سازد.

علم به تمامى حضور است و چنين نيست كه راه منحصر انتقال علم حضورى، تبديل آن به علم مفهومى و ذهنى باشد و نشود علم حضورى را انتقال داد. پذيرش اين مبنا به تحول عظيم در امر آموزش منجر خواهد شد.

حضور علمى و آگاهانه مى‌تواند با درگيرى با محبت و احساسات و انگيزش و صفاى ذهن و نفس يا كدورت آن و نيز جمعى يا انزوايى شدن، قوى و شديد و در نهايت روشنى يا ضعيف و نازل و در اجمال و ابهام گردد.

احساساتى مانند شادى، سرخوشى، ترس و خجالت در دورهى جنينى شكل مى‌گيرد و برانگيختگى به كمك شبيه‌سازى، توانايى يادگيرى كودك را بسيار رشد و افزايش مى‌دهد. حتى بلندسخن‌گفتن يا بلندخواندن كتاب، در يادگيرى بهتر كودك مؤثر است.

علم و محبت دو سيستم انرژى‌اند كه با هم ارتباط تنگاتنگ و اشتباكى و متناظر با قابليت تحويل‌پذيرى دارند و به ريخت آگاهى‌ها جريان مى‌يابند و شخصيت‌ها و هويت‌ها را مى‌سازند. هم آگاهى به ارادت و محبت تبديل مى‌شود و هم اردات و محبت به آگاهى و هم خيرخواهى براى ديگران و نشر تأليفى دانش و دستگيرى از افكار كه به مراتب از هرگونه دستگيرى و تأمين نياز ديگرى مهم‌تر و بالاتر است، بر سطح و كيفيت آگاهى مى‌افزايد. هرچه سطح دانش و آگاهى بالاتر باشد، مودت و محبت شديدتر مى‌شود و پيوند يادگيرنده و ياددهنده شيرين‌تر و محكم‌تر مى‌گردد. اين پيوندِ وثيق با هرگونه مظاهر مهرورزى و عملكرد محبت‌آميز و قرابت، مشاركت و همپايىِ در شادى و غم يكديگر كه ظهور يابد، آگاهى‌زاست.

چنين نيست كه دانش فقط در ساختار مدرسى مبتنى بر آموزش رسمى و قرابت تعليمى و حضور علمى به انتقال و توليد علم و آگاهى بينجامد.

دانش، هويتى جمعى و اشتراكى دارد و نظام يادگيرى بر پايه‌ى سهيم‌ساختن توانايى‌هاى ديگران و ارادت و انس مى‌باشد. يادگيرى از كسانى شكل مى‌گيرد كه مى‌شود به آنان ارادت و از آنان خوشامد داشت و لذت برد؛ كسانى كه براى يادگيرنده قهرمان و سلبريتى يا از معاريف يا مشاهير هستند. روند يادگيرى با بروز پديده‌ى ارادت و محبت، قدرتِ استماع و شنيدن مى‌گيرد و آن را بسيار سريع‌تر و دقيق‌تر محقق مى‌سازد. تن و نيز ذهن افراد علاقمند و خاطرخواه كه در ابراز علايق و كاربست هوش انگيزشى حاذق‌اند، پيوستگى بيش‌ترى با هم و با جهان پيرامونى و با انرژى‌ها و حرارت يك‌ديگر دارد. در ميان اندام‌هاى بدن، لب‌ها بيش‌ترين نقش را در دريافت احساسات دارند و بيش از نوك انگشتان حساسيت‌پذيرند. نخستين حسى كه در دوره‌ى جنين شكل مى‌گيرد حس لامسه است. از هفته‌ى هشتم دوره‌ى جنين لب‌ها و گونه‌ها و تا هفته‌ى دوازدهم تمامى بدن حس لامسه را درك مى‌كنند. آخرين حسى نيز كه با مرگ از دست مى‌رود، حس لامسه است و با اين حس مى‌توان با فرد محتضر تا آخرين لحظه ارتباط عاطفى آگاه به‌خصوص بوسيدن داشت.

بوسه به‌طور مستقيم موجب افزايش ضربان قلب مى‌شود و اين تحريك‌سازى چنان گسترده است كه بيش از ورزشى كه به تعريق بينجامد، انرژى مصرف مى‌كند. اين امر به‌خصوص در زنان واكنش بيش‌ترى نسبت به مردان را سبب مى‌شود.

صفاى باطن و قدرت نبوغ، بعد از مودت و محبت پاك و وحدت تشكيكى، بيش‌ترين و دقيق‌ترين گيرندگى را نسبت به سيگنال‌هاى معنايى داراست.

بعد از اين خواهيم گفت اگر انسان از تنمندى مادى فراتر رود و قلب باطنى بيابد، مى‌تواند از طريق قلب و عشق باطنى با پديده‌ها انس و وحدت بگيرد و بر حالات و احوال آن‌ها آگاه شود. انسان قلبمندِ باطنى كه به مرتبه‌ى روح رسيده است، توانمندى اجتماع، همزيستى، الفت و وحدت ارادى با هر پديده‌اى و آگاه‌شدن بر آن را با معرفت روحى مى‌يابد؛ خواه آن پديده در ناسوت باشد يا در حضرات ديگر. از چگونگى آن در فصل دوم و در تبيين اصناف مقرّبان خواهيم گفت.

صادق خادمی وب‌سایت
صادق خادمی | متولد 1356 | نویسنده کتاب آگاهی و انسان الاهی | سی سال سابقه تحصیل و تحقیق در حوزه فقه، فلسفه و عرفان | فوق لیسانس فلسفه و کلام اسلامی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *