منطقِ نمادين گزارهها
منطقِ نمادين گزارهها
قضيه در زبان طبيعى كه همان زبانىست كه قواعد آن به صورت ناخودآگاه توسط افراد جامعه رعايت مىشود با نمادهاى لفظى يعنى همان نظام واژگان مىتواند بهراحتى و به طور مؤثر معنا و مصداق پديدههاى پيچيده را انتقال دهد و از آنها خبر داشته باشد.
واكنشهاى مفهومى در زبان بازتاب دارد. معنا به واسطهى مفهوم ذهنى و عقلى كه واقعيت و خلق ذهنىست، در ساختار زبان با واژگانِ مرتبط و متناظر كه نمايندهى نظام مفاهيم منسجم و مرتبط و فاقد اتفاق و تصادفاند، انتقال مىيابد.
زبان طبيعى منطق با نمادهايى از جنس مفاهيم امكان برقرارى ارتباط را آسان مىكند؛ اگرچه زبان نمادى منطق، اين ارتباط را آسانتر مىسازد و زبان دقيق نمادىِ رياضى، مفاهيم را بدون ابهام و بهروشنى و بسيار كوتاه بيان مىكند. بنابراين آسانى زبان نمادى منطق از شرايط لازم آن مىباشد و براى منطق استفاده از اين زبان به دليل احتمال خطاى كمتر و وضوح و روشنى بيشتر ضرورت دارد.
زبان نمادين و ديدارىساختن ساختار استدلال، ابتلا به مغالطهها بهخصوص مغالطههاى لفظى و لغزشهاى حاصل از آن را پيشگيرى مىكند و به تحليل فرآيند استدلال سرعت مىبخشد و راهگشاى گويايى براى ارزيابى اعتبار استنتاج مىباشد و منطق را به حوزههايى ورود مىدهد كه در توان قوانين منطق سنتى نيست.
تحليل منطق قديم به نحوى با مولفه ( سازه )هاى زبانى آميخته شده است و در تحليل منطق جديد صرف نقش منطقى عبارات مورد نظر مىباشد. منطقِ موضوع محمولى به جملههاى زبان طبيعى ساختارهايى را نسبت مىدهد كه خواص منطقى آنها را دچار ابهام مىكند. زبان منطق اگر فقط منطقى باشد و با بحثهاى زبانشناسانه خلط نگردد، چون زبانى عقلى و داراى مفهومى يكسان است، ميان تمامى فرهنگها و زبانهاى ممكن و محتمل مشترك مىباشد.
پيشتر گفتيم معنادارى شرط قضيهى منطقىست. منطق با مفاهيم مرتبط با معنا و مصداق درگير است، اما مفاهيم بريده از معنا فاقد منطق مىباشد و تركيب قضيههايى كه تناسب معنايى ندارد و موضوعهاى نامرتبط را كنار هم مىآورد، استنتاج معتبر را نمىسازد. بنابراين تلاش براى منحصركردن شخصيت منطق به بخش صورى و زبان نمادين آن و غفلت از زبان طبيعى مادى، مغالطهاىست كه استنتاج را باطل مىسازد.
منطق فلسفه نمىشود كه فقط صورى باشد و قواعد آن بدون توجه به ساحت معنا و مادهى برهان، قانونى و كاربردى گردد. معنادارى شرط قضيه و تناسب معنايى و توجه به حفظ انسجام هرچه بيشتر ميان اجزا و روابط آنها كه با روش مطالعهى ميانرشتهاى و تفكر شبكهاى حاصل مىشود، شرط مقدمات و مفروضات قياس مىباشد و بدون حفظ و وجه معنايى يا دلالتشناسانه و به صرف اعتبار شكل و صورت، نمىتوان منطق را از پارادوكس و تناقض حفظ نمود. زبان صورى و نمادين منطق و حتى قاعدههاى صورى آن مىتواند به پارادايم گرفتار شود، اما آنچه وجه باقى علم مىباشد، ماده، روح معنا و محتواى درست مىباشد.