عقل مفهومى و اكتسابى
عقل مفهومى و اكتسابى
حس، وهم، خيال و تعقل از مراتب ادراك و آگاهىاند. ادراكات حسى و دريافتهاى وهمى و خيالى تمامى جزئى هستند، اما عقلِ مفهومى به فهم معنا در قالب مفاهيم كلى و قضاياى برهانى و سنجش آنها مىپردازد.
درك حسى، جزئى و مرتبط با مسمّاى عينىست و مفهوم برآمده و انشايى از آن ـ كه ذهن خلاق در مرتبهى عقل، ويژگىهاى اختصاصى درك نخستين را تجريد مىكند ـ معقول يعنى معنايى كلىست كه مىتواند و شأنيت آن را دارد كه بر بيش از يكى اگرچه بهطور فرضى، صدق داشته باشد. جزئى و كلى صفت عارض بر مفهوم است. جزئى به موازات تشخص خارجى و اين تناظر كه بر يك مصداق مشخص صدق مىكند، جزئىست.
عقل اكتسابى و مفهومى در تحقق آگاهىِ دقيق و برهانى مؤثر است و به انسان توان شناخت عميق مفاهيم و قواعدى كلى را در قالب قضايا مىدهد كه تابع نظام هستى و پديدههاى آن است و شناخت درست و صادق الگوهاى ثابت را در وراى تفاوتهاى ظاهرى وقايع گوناگون، و جهانبينى درست را بهطور نسبى و بهگونهى توليدى و خلاق، از جهان عين به دست مىدهد و علم به معناى قطع و جزمى مىآفريند كه خلاف آن احتمال داده نمىشود. چنين علمى، انسان را از توانايى اتخاذ مؤثرترين واكنش نسبت به وقايع محيط پيرامونى برخوردار مىكند. اما قطع اگر به علم تبديل نشده باشد، بهخودىخود ارزش مطابقت با واقع را ندارد.
عقل مفهومى حجت ذهنىست كه معيار صدق و درستى حجت ظاهرى و اعتبار نبوت و تصديق معجزه و داورى و امضا در اين خصوص با آن است و چنانچه شكوفا شود، به ساحت حكمت نائل مىآيد و خود را تسليم حكمت، معرفت، عشق و وحدت مىكند.
گزارههاى ذهنى با جمعيت خود جهان عقلانى بشر را مىسازند. جهان مفهومى عقلانى از چنان اهميتى برخوردار است كه حجّت باطنى دانسته مىشود و تشخيص درستى يا نادرستى ادعاهاى انسان الاهى با آن است.
عقل چنانچه فقط حسابگرى كند و از آگاهى استدلالى و مفهومى فراتر نرود، مىتواند درگير قضايا و مفهومهاى كلى و بريده از معنا گردد و بهجاى آنكه پلى براى وصول به معانى و حقايق گردد، رهزن حقيقت شود؛ چراكه مفاهيم عقلى به خودى خود دواى هيچ دردى نيست و با حصر در گزارهها و مفاهيم صرف، نهتنها نمىشود راه باطن را گرفت و به حقيقت وصول يافت، بلكه اين مفاهيم چنانچه هماهنگ با واقع نباشد يا داراى درك و وصول نباشد يا به عقيده و ايمان و عمل نرسد، مىتواند انسانيت انسان را مسخ و باژگونه سازد.