هوش و علم جمعى
هوش و علم جمعى
تحقيقات در زمينهى اصول يادگيرى مبتنى بر عملكرد مغز نشان مىدهد ذهن خاصيت اجتماعى دارد و مغز در كنار مغز ديگر بهتر ياد مىگيرد و مجموعهمغزها قدرت انديشارى را ارتقا مىدهد. همكارى گروهى به رشد مغز منجر مىشود.
هوش، كه در راستاى تن، احساس و انديشه، در ساحت ناسوت، امرى مادىست ميزان و سنجهى توانايى ذهن مادى براى فكركردن و درك و شناخت ديگران و شناسايى احساسات و پاسخهاى عاطفى مناسب به آنها و همچنين توانايى گوشدادن است. هوش جمعى توانايىِ داشتن گروهى دستگاهمند و ارتباط با جامعهى انديشه و علم است. قدرت ارتباطگيرى و ميزان تأثيرگذارى فرد بر گروه همانند توان حل مسأله از عاملهاى دخيل در سنجش هوش است. هوش، فرايندى روانتنىست. روانتنى در ارتباط با روابط بين سيستمهاى فيزيولوژيك، شناختى، احساسى و رفتارىست.
هوش همانند موفقيت، صفت و ويژگى گروهِ آگاهى و تيم دانش و تابع صفاى ذهن و معاشرت سالم و شركت در فعاليتهاى هيجانزاست و فقط بهصورت فردى لحاظ نمىشود، بلكه به ذهن و آگاهى جمعى وابسته است و توانايىهاى فردى بايد با آگاهىهاى ديگران همنشين و مجاور شود تا از سطحىانديشى خارج گردد و اثربخش شود.
كيفيت گروه و تقسيم درست و منظم و قانونمند وظايف و صدق و صفاى اعضا و توان همكارى و تشويق يكديگر و نيز قدرت رقابتپذيرى گروه از سنجههاى موفقيت و ارزيابىِ كاميابىست، نه لحاظ يك فرد بهتنهايى.
افرادِ ازخودراضى، خودمحور، مغرور و درگير احساساتِ مهارنشده و منفى و فاقد تعامل، درك و فهم پايينتر و علم سطحى دارند و كمتر به فهم عميق مىرسند و بيشتر درگير توهم مىشوند؛ توهماتى كه براى آنان لذتبخش است و نمىخواهند از آنها دست بردارند.
اين افراد نيستند كه جامعه را به سلامت مىرسانند، بلكه همراهى جمعى و هماهنگ و متناسب يك جامعه، به آن سلامت و سعادت مىدهد.
زندگى ناسوتى براى تشكيل خانواده و نيز تحقق مشاركت اجتماعىست. آگاهى و دانش به همكارى با ديگران و تعامل تن با محيطزيست وابسته است.
علم يعنى توان توجيه رويدادها توسط يك جامعهى فكرى و دانشى و با كار تيمى توليد مىشود و نتيجهبخش مىگردد.
ارزش انسان به علم و آگاهى اوست و ارزش دانش به جمعيت و كمال بلكه به تماميت آن است، يعنى ارزش انسان و امتياز آدم و سنجهى او به ميزان علم و ادراك و آگاهى و به مقام جمعى اوست كه اگر جمعيت را بروز دهد و آن را در ظهور خويش داشته باشد، اصل براى نظام آفرينش است.
نسخهى تنزليافتهى جمعيتِ انسان، همگرايى جمعى و همانديشى با جامعهى دانش است. انسانيت انسان به عصمت عملى او نيست، بلكه به آگاهى نسبى و همانديشى شبكهاى او حول استادى كارآزموده و حكيم است.
بهطور كلى در سيستم مشاعى وجود و ظهور و صفات ذاتى و اقتضايى كه در باطن فعليتِ تمام دارد و قوه و استعداد نيست، ظهورات در هم انعكاس جمعى و مشاعى دارند و هيچ چيزى بهگونهى فردى و انزوايى محقق نمىشود؛ هرچند هر پديدهاى خود داراى وحدت و بساطت مىباشد و تركيبى در هيچ عالمى رخ نمىدهد، اما تفكيكى نيز در جايى حاكم نمىباشد و همزيستى به تناسب و ربط منطقى و جذب محقق مىشود.
در بحث آگاهى و علم نيز انسان در انزوا و تنهايى از توضيح و تبيين و آوردن استدلال براى سادهترين پديدهها و دستگاههاى مكانيكى و مهندسى مادى يا بعضى بيمارىها و روش درمان آنها يا تجزيه و تحليل پديدههاى طبيعى در ناآگاهىست و به صورت غالبى در هالهاى از توهم به سر مىبرد تا چه رسد به موضوعات معنايى و تجردى فلسفى و سختتر از همه ماورايى، غيبى و ربوبى.
انسان منزوى و تنها به پديدهى توهم دانش و علموارهها بيشتر گرفتار است. بهخصوص كه در عصر غيبت، كسى نمىتواند ادعاى آگاهى مطلق و عصمت تامّ را داشته باشد. براى همين، نيازمند انديشهورزى گروهى و جمعى و تعامل با هوش و دانش جمعىست كه قدرت استنتاج عميقتر، پيچيدهتر و انشايىترى از دادهها دارد. افزون بر اين، كسى نمىتواند خود را بريده از ارگانيسم مشاعى و درهمتنيدهى آفرينش فرض كند و براى خود و ديگران و حواس و آگاهىها كه برخوردار از ساختارى شبكهاىست، مرز و محدوديت و بيگانگى و بينونت قرار دهد و خود را بىنياز از ديگران بپندارد.
افراد بريده از ديگران و منزوى بهخصوص اگر درگير عقدهى حقارت و خودكمبينى باشند، شكافها و اختلافها را بزرگ و رقيبتراشى و قطبسازى و دوردارى همه از هم را بهطور تعمدى دستگاهمند مىكنند و دگرپذيرى و نظر مخالف را مقابله مىپندارند، نه تعامل به هدف رشد و ارتقاى آگاهى و از مانعان آگاهى مىگردند.