وب سایت معرفی و خرید کتاب های صادق خادمی

دسترسی سریع و پنل کاربری

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

شهود فعل منبسط

شهود فعل منبسط

آنچه تا بدين‌جا شهود مى‌شد صفات ذاتى حق‌تعالا بود كه بى‌پايان، نامحدود و عين ذات الاهى‌ست، اما ذات ربوبى خداوند داراى صفات فعلى بى‌نهايت است و پديده‌هاى فعلى، ظهور حضرتش مى‌باشند.

ظهور فعلى داراى دو مرحله‌ى ظهور مطلق و منبسط و ظهور مقيد است. در اين‌جا از ظهورِ فعلىِ منبسط، شرح اسمى‌اش مى‌آيد.

ظهور فعلىِ منبسط، كه تعينى عقلى‌ست، وجه خلقىِ ولايت الاهى‌ست كه از آن به احديت سارى و ربّانى ياد مى‌شود، اما شأن حقّى ولايت، مظهرِ اندكاكىِ تعيّن احدى‌ست.

ظهور فعلى منبسط از سويى صاحب مقام جمع‌الجمعى خَلق و از سوى ديگر مظهر خَلقى تمامىِ كمالات احديت حق‌تعالا و مقام واحديت است كه اين كمالات را در تمامى حضرات خلقى از جبروت تا ناسوت، به تحويل و نزول،  سريان مى‌دهد؛ به‌گونه‌اى كه هم وحدت احديت و كمالات واحديت را داراست و هم فيضى ربّانى‌ست كه در تمامى كثرات از جمله كثرات تغييرپذير ناسوت جلوه دارد.

سريان فيض منبسط، همراهى اين فيض و ظهور آن با پديده‌هاست از آن‌جهت كه پديده مى‌باشند، به‌گونه‌اى كه پديدارى و دوام آن‌ها به اين همراهى وابسته است. در اين اعتبار، پديده‌ها هيچ‌گونه كژى و ناراستى ندارند و همه داراى شرف و ارزشى يكسان مى‌باشند و شرف و ارزش، تنها در پيشى‌گرفتن برخى از پديده‌ها به اين همراهى‌ست.

از آن‌جا كه هر چيزى كه تعين مى‌يابد، محدوديتش در نما و سطح و در همان تعين آن است و با ملاحظه‌ى باطن، وحدت و صرافت و بساطت پايدار است، كثرت‌نمايى خَلق امرى انبساطى و صرف ظهور و پيدايى و وجهِ ازاويى‌ست و استقلال و وجودى براى آن نيست و بحث وجودها در ميان نمى‌باشد تا نيازمند رابط وحدت و كثرت باشد، بلكه وجود با وحدت عينيت دارد و عشق و حبّ ظهورى‌ست كه در يك تجلّى و پيدايى فراگير و در يك فعل ظهورى منبسط و بى‌پايانِ ذات حق‌تعالا با هر تعينى مستغرق در عشق و وحدتى مشاعى ميان نماهاست كه وحدت عشق و عالى‌ترين و برترين وحدت را دارد و خوديتى استقلالى در طول و عرض وجود براى اين نما و وجه منبسط نيست؛ وجهى كه برترين اسم ذاتى حق‌تعالا و ظهور يكتا و منبسط اوست كه تفاوتش با ذات عارى از تعين، مقيدبودنش به قيد سريان، عموميت و فـراگيـرى‌سـت و در همه‌ى تعينات و وجوه فعلى ذات حق‌تعالا سريان و ظهور دارد و پيدايى و ظهور فعلى، تمامىْ آثار و احكام مقام تفصيل و سريان اين ظهور است.

مراد از سريان همان ظهور و پيدايى خَلقى و فعلى‌ست. اين ظهور و تعين در هر مرتبه با تعين و ظهورى خاص همراهى مى‌كند و نه خود ذات حق‌تعالا بدون آن‌كه از تعين خود تجافى كند. ذات حق‌تعالا به اعتبار ربط با ظهور فعلى منبسط و وجه اطلاقى خلقى خود، در تمامى ظهورها و ساير وجوه خَلقى سريان دارد. ظهور منبسط چون تعين برتر حق‌تعالا در مقام فعل است، صرف و تام و بسيط و برخوردار از تمامى نماهاى فعلى‌ست. بنابراين جلوه‌ى برتر، اثر تمام ذات اقدس است و اثر تمام ذات مستقل، تمام اثر ذات است و چون تمام ذات صرف، صرف هستى‌ست، تمام اثر خلقى آن نيز صرف و تامّ ظهورى‌ست. انسان الاهى اين ظهور بسطى را در خود شهود مى‌كند و به آن آگاهى دارد؛ ظهورى كه برخوردار از هر پيدايى و نماست.

سرآغاز مجموعه‌ى نظام مشاعى و درهم‌تنيده، خَلقى احدى و ظهورى منبسط و جمعى‌ست كه همه را به‌طور جمعى به هم وابسته و مرتبط و دخيل كرده و با آن‌كه هر نما و پديده‌اى عهده‌دار كارى و مسؤول وظيفه و حكم خويش به حكم حق‌تعالاست، نمى‌شود در اين كل، نمايى را جدا و منعزل و به‌طور تجزيه‌اى و منفرد و بريده از وحدت ديد و حق‌تعالا، هم در ذات و هم در صفات و هم در فعل و در همه‌ى نماها به‌طور جمعى و مشاعى در عشق و وحدت، كاراست.

مشاهده‌ى اين وحدت كه يك جمعيت ذات و ظهور را در يك حضور و مجلس ذات و در يك محضر ذات و در يك ظهور و در يك ذات گرد آورده است و جز لقاى ذات و حضور ذات نيست، بالاترين شهود و آگاهىِ فعلى و خَلقى انسان صافى و داراى اقتدار، تمكين و جمعيتِ جمع‌الجمع است.

انسانِ الاهى از آن رو الاهى‌ست كه به امتنان و موهبت الاهى برخوردار از چنين لقا و شهود پاك و صافى‌ست.

انسان الاهى با اقتدار و همت و تمكين و طمأنينه و ايمان شهودى امتنانى و هيمان و عشق به عيان و حضور حق‌تعالا مى‌بيند جز حق‌تعالا از طريق نماى منبسط و احدى بدون دخالت قرب و بُعد، مؤثرى نيست با آن‌كه هر نما و ظهورى نيز وجهِ
ازاويى دارد و چيزى حتى در اين‌جا مضمحل و مستهلك نمى‌شود، در اين جمع‌الجمع، همه چيز وجهِ ازاويى و عينيت دارد و هرچيزى اعم از وجود و حق‌تعالا و ظهور به‌جاى خويش نيكوست.

وجه ازاويىِ ظهور، در جايى از دست نمى‌رود؛ يعنى ظهور به‌ضرورت ازلى چيزى نيست جز وجه و چهره‌ى حق‌تعالا و ازاويى كه حتى نمى‌شود به استقلال ادعاى وحدت داشته باشد.

آگاهى در اين تعين، مصداق علم عنايى و ظهور منبسط است كه همه‌ى پيدايى‌هاى متأخر را به صورت بسيط داراست و سمت فاعلى نسبت به ظهور آن‌ها دارد. به تعبيرى اگر ظهور منبسط پيداى نوپديد خداوند است، پديده‌هاى ديگر، پديدارهاى نوپديد ظهور منبسط در همان ظهور واحد حقّى‌ست بدون آن‌كه در اين وساطت، استقلالى داشته باشد و واسطه‌بودنش نيز به وجه ازاويى‌ست. يك فيض واحد منبسط و مطلق الاهى كه تعيناتى بى‌شمار به عشق و سخاوت دارد و بى‌شمارى تعيناتش آن را متعدد يا گرفتار تكرار نمى‌سازد.

حق‌تعالا در يك تجلّى و تعيّن ذاتى، ظهور منبسط و تمامى پديده‌هاى ظهوريافته از آن را پيدايىِ خَلقى داده و ظهور حق‌تعالا داراى وحدتى‌ست كه دوبردار نيست و در پيدايى خويش يكتاست. اين تجلى واحد سارى خودش تمامى ظهورات خلقى را تعيّن و چهره‌ى ظهورى و مرتبه و ترتيب و ترتّب مى‌بخشد و چگونگى تعيّن خلق، تابعِ كنشگر و تعين‌بخش است.

شأن فاعلى در پديدارسازى پديده‌هاى مادى، مثالى، ملكوتى يا روحى و جبروتى و مجرد، با اين حقيقت سارى الاهى‌ست؛ چه پديده‌هاى ديگر از لوازم عينى و نسبت‌هاى ظهور و تعين منبسط است؛ آن هم نه لزوم ماهوى يا ذهنى. اين اضافه و لازمِ عينى، مستلزم تشخّص لازم در عين همان ظهور واحد است، نه كلّيت آن. از اين رو پديده‌هاى لازم، هم مظاهر شخصى و خارجى‌اند و هم خود علمند، نه واسطه‌اى كاشف از پديده‌هاى عينى.

خَلق الاهى با حقيقت سارى پيدايى مى‌يابد و بر دلِ معيّت قيّومى خداوند اداره مى‌شود و در سير صعود ارتقا مى‌گيرد. حقيقت سارى سِمَت فاعلى براى پيدايى خلق در سير تحويلى و نزولى دارد. اين دو صفت و دو دست فعلى پروردگار، ظهوربخشى و نگه‌دارى خلق را عهده‌دار است و هيچ پديده‌اى را در هيچ جايى تنها نمى‌گذارد.

جهت اظهار پديده‌ها با جهت علم به پديده‌ها در ظهور منبسط يكى‌ست. به همين اعتبار، پيدايىِ هر پديده براى ظهور منبسط عين آگاهى به آن است.

از اين سو هر پديده‌اى كه احديت ربّانى سارى و ظهور منبسط را رؤيت كند، به شهود حضرت حق‌تعالا نائل شده است و چهره‌ى او را در هر جايى مى‌بيند. اين شهود كه در سير نزول به موهبت حقى و از سنخ علم و آگاهى‌ست، در سير صعود در سفر سوم و مقام ولايت كلى به برگزيدگان الاهى موهبت مى‌شود.

روايت زير مى‌تواند به اين مرتبه از علم و آگاهى اشاره داشته باشد :

« حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ اَلْحَسَنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عِيسَى اَلْفَرَّاءِ عَنْ أَبِي اَلصَّامِتِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : يَقُولُ إِنَّ مِنْ حَدِيثِنَا مَا لاَ يَحْتَمِلُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لاَ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لاَ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ. قُلْتُ: فَمَنْ يَحْتَمِلُهُ؟ قَالَ: نَحْنُ نَحْتَمِلُهُ ».[1]

ابوصامت گويد: از امام‌صادق  علیه السلام شنيدم كه فرمود: بعضى از احاديث ما چنين است كه نه فرشته‌اى مقرب آن را تحمل مى‌كند و مى‌پذيرد و نه پيامبرى رسالى و فرستاده‌شده و نه بنده‌اى مؤمن. ابوصامت گويد: عرض داشتم پس چه كس توانايى پذيرش و تحمل آن را داراست؟ امام  علیه السلام فرمود: فقط ما آن را برمى‌تابيم.

گروه‌هاى يادشده، يعنى ارواح و فرشتگان مقرّب، مرسلان و مؤمنان چون تعين منبسط ندارند، از علم آن نيز بى‌بهره‌اند و اهل‌البيت  : آن را تاب‌آورى دارند. مى‌شود تعبيرهاى أمّالكتاب، كتاب مبين و مشيّت را كه به علم فعلى حق‌تعالا و منبع و مخزن دانش خَلقى تفسير مى‌شود، تمثيل‌هايى از اين شهود گرفت. قرآن‌كريم مى‌فرمايد :

( حم وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنآ عَرَبِيّآ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ  ).

حاء ميم، سوگند به كتاب روشنگر! ما آن را قرآنى عربى قرار داديم؛ باشد كه بينديشيد و چنين است كه آن در كتاب اصلى ( لوح محفوظ ) به نزد ما سخت والا و پرحكمت است. زخرف / 1 ـ 3.

( الْكِتَاب  )، هرچيز داراى منطق و مستند درست است كه به همين اعتبار، لازم و ضرورى‌ست. تعبير ( حَكِيمٌ  )، جمعى و اجمالى‌بودن اين مرتبه از منبع دانشى و معرفتى قرآن‌كريم را بيان مى‌دارد. شاهد معناى گفته‌شده اين آيه‌ى شريفه است :

( الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ  ).

الف لام راء كتابى‌ست كه آيات آن استحكام يافته سپس از جانب حكيمى آگاه به‌روشنى بيان شده است. هود / 1.

فراز ( حم  ) و ( الر  ) مى‌تواند پديده‌هاى شگرف معنايى و مَظهرى و برخوردار از تعين منبسط را گفته باشد كه به حكم « الامثال فى ما يجوز و فى ما لا يجوز واحد » معرفى شده‌اند.

تعين ( وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ  ) در آيه‌اى ديگر اين‌گونه توصيف شده است :

( وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الاَْرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِيكِتَابٍ مُبِينٍ  ).

و كليدهاى غيب تنها نزد اوست. جز او ( كسى ) آن را نمى‌داند و آنچه در خشكى و درياست مى‌داند و هيچ برگى فرو نمى‌افتد مگر ( اين‌كه ) آن را مى‌داند و هيچ دانه‌اى در تاريكى‌هاى زمين و هيچ تر و خشكى نيست مگر اين‌كه در كتابى روشن ( ثبت ) است. انعام / 59.

اين تعين، افزون بر عنوان ( وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ  ) برخوردار از عنوان ( إِمَامٍ مُبِينٍ  ) است. قرآن‌كريم مى‌فرمايد :

( وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ  ).

و هر چيزى را در كارنامه‌اى روشن برشمرده‌ايم. يس / 12.

در روايت، مصداق آشكار آيه‌ى شريفه اميرمؤمنان  علیه السلام معرفى شده است :

« عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ (عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ) قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الاْيَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ( وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ  ) قَامَ أَبُوبَكْرٍ وَ عُمَرُ مِنْ مَجْلِسِهِمَا فَقَالاَ يَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ التَّوْرَاةُ؟ قَالَ: لاَ. قَالاَ: فَهُوَ الاِْنْجِيلُ؟ قَالَ: لاَ. قَالاَ: فَهُوَ الْقُرْآنُ؟ قَالَ: لاَ. قَالَ: فَأَقْبَلَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: هُوَ هَذَا إِنَّهُ الاِْمَامُ الَّذِي أَحْصَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِيهِ عِلْمَ كُلِّ شَيْءٍ »[2] .

ابوالجارود گويد: امام‌باقر  علیه السلام از پدرش از جدّش روايت فرمود: هنگامى‌كه اين آيه: ( وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ  ) بر پيامبر  صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، ابوبكر و عمر از جاى برخاستند و گفتند: اى رسول‌خدا! ( إِمَامٍ مُبِينٍ  ) همان تورات است؟ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خير. آن‌دو گفتند: آيا انجيل است؟ باز پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خير. آن‌ها پرسيدند: آيا قرآن است؟ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خير. در همان لحظه، اميرمؤمنان علیه السلام وارد شد و پيامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اين همان ( إِمَامٍ مُبِينٍ  ) است؛ او امامى‌ست كه خداوند تبارك‌وتعالا، علم همه‌ى اشيا را در او جمع كرده است.

مى‌شود روايت زير از امام‌حسن عسكرى  علیه السلام ناظر به تعين منبسط فعلى باشد كه واسطه‌ى كارپردازى حق‌تعالا در خلق است :

« قُلُوبُنَا أَوْعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ شِئْنَا وَ اللَّهُ يَقُولُ ( وَمَا تَشَاءُونَ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ).»[3]

دل‌هاى ما ظرف مشيّت خداست. وقتى او بخواهد ما خواهيم خواست. و خداوند مى‌فرمايد: و تا خدا نخواهد ( شما ) نخواهيد خواست (انسان / 30 ). به‌قطع خدا داناى حكيم است.

نخستين روح خَلقى، عقلى منبسط، كلى و سِعى‌ست كه پيدايى برتر مى‌باشد و ظهور اسم اللهِ وصفى‌ست.

سِعِى‌ست يعنى در برابر چيزى قرار نمى‌گيرد و ديگرى و مقابل براى آن نيست، بلكه يگانه‌اى‌ست كه در متن هر پديدارى و درون و باطن هر پيدايى حضور دارد بدون آن‌كه تعين آن‌ها را به خود بگيرد.

روح منبسط و كلى، نخستين تعين فعلى و نمود مجرد، بسيط، سعى و مطلق است كه تمامى كمالات عالم ارواح، مثال و ناسوت را به صورت جمعى و بسيط فعلى داراست و نماها و ظهورهاى فعلى ديگر به واسطه‌ى او ظهور يافته و در تحت تدبير او قرار دارند. در اين عالم، تمامى نيكويى‌ها به صورت وحدت، جمع، كليت و ارسال نمودار است. هريك از اين اسما، مَظهر احدىِ جمع الاهى‌ست. روح منبسط و كلى، ظهورى ممتاز و برتر و داراى مقام جمعى خلقى حقى و جمعيت تمام و كمال ربوبى و وصول به ذات حق‌تعالاست و شناخت هويت ذات را دارا مى‌باشد. از اين روح كلى و منبسط به عقل اول تعبير شده است و اوّليت آن در قياس با مَظهر تعين احدى و مقام خاتميت كه بعد از اين خواهيم گفت، جمعيت جمع‌الجمعى را دارا نيست.

جناب صدرا براى اثبات حشر عقل خالص به‌سوى خداوند و فنايش از تعين خلقى و جاودانگى و بقايش به بقاى خداوند چنين برهان آورده است كه: چون ميان عقل و حق‌تعالا حجابى نيست، ناگزير حق‌تعالا بر روح عقلى تجلى مى‌كند و تجلى در آن‌جا صريح و عين ذات است، چون هيچ جهت و صفت زائد و اضافه‌اى بر حق‌تعالا و حيثيت و اعتبارى زائد بر او نيست، پس ذات و حقيقت عقل همانند آينه‌اى شفاف است كه در آن چهره‌ى حق‌تعالا يعنى مثال او مشاهده مى‌گردد و در ذات عقل هم چيزى جز چهره‌ى حق و تجلى او نيست و آن‌جا دو چيز نمود ندارد : تعين عقل و تجلّى حق بر او، چون محال است كه دو تعين در يك چيز تكرار يابد و همچنين امكان ندارد كه از خداوند به جهت واحد دو وجه ظهور يابد. عارفان براى همين گفته‌اند خداوند در يك چهره و وجه دوبار تجلى نمى‌كند. از اين‌جا دانسته مى‌شود كه تعين عقل به‌طور عينى عبارت است از تجلى حق‌تعالا به چهره‌ى ذات خود به آن و چهره‌ى ذات حق همان نفس (اصل و حقيقت ) ذات اوست نه چيزى زائد بر آن و اين همان مطلوب است[4] .

[1] ـ صفار، محمدبن حسن، بصائرالدرجات فى فضائل آل‌محمد، پيشين، ص 23.

[2] ـ ابن‌بابويه، محمدبن على، معانى‌الاخبار، قم، جامعه‌ى مدرسين حوزه‌ى علميه‌ى قم، 1361 ش، ص 95.

[3] ـ طوسى، محمدبن حسن، الغيبة للحجة، قم، دارالمعارف الاسلامية، 1411 ق، ص 247، ح 216.

[4] ـ ر. ك  : صدرالدين شيرازى، محمدبن ابراهيم، رسالة الحشر، تصحيح و ترجمه‌ى محمد خواجوى، تهران، مولى.

صادق خادمی وب‌سایت
صادق خادمی | متولد 1356 | نویسنده کتاب آگاهی و انسان الاهی | سی سال سابقه تحصیل و تحقیق در حوزه فقه، فلسفه و عرفان | فوق لیسانس فلسفه و کلام اسلامی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *