غيبت ولايت
غيبت ولايت
غيبت براى كسىست كه حضور و آگاهى ندارد و به ذهنى آشفته و متشتّت و به ابرهاى متراكم و مههاى شبههآلود و چيره مبتلاست. چرايى و فلسفهى غيبت ولايت، در تيررس عقل غايب از آگاهىهاى درست نيست و ناگزير از تسليم در برابر مدارك تاريخى معتبر و شرعىست.
خورشيد هستى و فروغ پديدههاى آن در كمال پيدايىاند و اگر حضور باشد، نه غيبىست و نه غيبتى، بلكه خورشيدِ حقيقت، روشنىبخش زندگانىِ همزيستانش بهروشنىست. به تعبير قرآنكريم :
( اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ ).
خدا نور آسمانها و زمين است. نور / 35 .
غيبتِ عمومى ولايت، براى مَحرمان توحيد و همزيستانِ معرفت و حقيقت و برخوردار از ولايت الاهى، به منزلهى مشاهده و حضور است. در روايت است :
« حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ اَلصُّوفِيُّ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنْ عَبْدِ اَلْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحَسَنِيِّ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي صَفْوَانُ بْنُ يَحْيَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي زِيَادٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ اَلثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي خَالِدٍ اَلْكَابُلِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى سَيِّدِي عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ زَيْنِ اَلْعَابِدِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ… فَقَالَ لِي: … إِي وَ رَبِّي إِنَّ ذَلِکَ لَمَكْتُوبٌ عِنْدَنَا فِي اَلصَّحِيفَةِ اَلَّتِي فِيهَا ذِكْرُ اَلْمِحَنِ اَلَّتِي تَجْرِي عَلَيْنَا بَعْدَ رَسُولِاَللَّهِ صَلَّىاللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ.
قَالَ أَبُو خَالِدٍ فَقُلْتُ: يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ ثُمَّ يَكُونُ مَا ذَا؟
قَالَ: ثُمَّ تَمْتَدُّ اَلْغَيْبَةُ بِوَلِيِّ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَلثَّانِي عَشَرَ مِنْ أَوْصِيَاءِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اَلاَْئِمَّةِ بَعْدَهُ يَا أَبَا خَالِدٍ إِنَّ أَهْلَ زَمَانِ غَيْبَتِهِ اَلْقَائِلِينَ بِإِمَامَتِهِ وَ اَلْمُنْتَظِرِينَ لِظُهُورِهِ أَفْضَلُ مِنْ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ لاَِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَعْطَاهُمْ مِنَ اَلْعُقُولِ وَ اَلاَْفْهَامِ وَ اَلْمَعْرِفَةِ مَا صَارَتْ بِهِ اَلْغَيْبَةُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَةِ اَلْمُشَاهَدَةِ وَ جَعَلَهُمْ فِي ذَلِکَ اَلزَّمَانِ بِمَنْزِلَةِ اَلْمُجَاهِدِينَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِالسَّيْفِ. أُولَئِکَ اَلْمُخْلَصُونَ حَقّآ وَ شِيعَتُنَا صِدْقآ وَ اَلدُّعَاةُ إِلَى دِينِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سِرّآ وَ جَهْرآ وَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ اِنْتِظَارُ اَلْفَرَجِ مِنْ أَعْظَمِ اَلْفَرَجِ »[1] .
ابوخالد كابلى گويد به حضور امام زينالعابدين علیه السلام رسيدم… پس به من فرمود: بله، به پروردگارم سوگند كه غيبت، نوشتهشده در صحيفهاى كه نزد ماست و در آن محنتهايىست كه بعد از رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بر ما خواهد آمد.
ابوخالد گويد: اى فرزند رسولالله بعد چه خواهد شد؟ فرمود: بعد از وقوع غيبت، غيبت بر ولىّ خدا عزّوجلّ طولانى و دراز شود و او دوازدهم از اوصيا و جانشينان رسول خدا و ائمهى بعد از اوست.
اى ابوخالد! مردم زمان غيبت كه معتقد به امامت ايشان هستند و منتظر ظهورش مىمانند، از مردمان هر زمانى برترند؛ زيرا خداى تبارك و تعالا عقل و فهم و معرفتى به آنها موهبت كرده كه غيبت نزد آنها چون مشاهده است و آنها را در اين زمان همانند جهادگر در ركاب رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم با شمشير قرار داده است. آنان بهحق مخلصان و بهدرستى شيعيان ما و فراخوانانِ به دين خداى عزّوجلّ در پنهان و آشكار مىباشند. و فرمود : انتظار فرج از بهترينِ اعمال است.
غيبت و عدم حضور، قبض، بسته و افقىشدن و ناآگاهىست. غيبت و نداشتن حضور در محضر انسان الاهى، براى نامحرمان حضرتش و بريدگان از درگاه ولايت است. خورشيد ولايت هميشه تلالؤ و درخشانى دارد، اما كسى كه غرق مىشود و به غيبت و گمشدگى و انغمار مبتلا مىگردد، از رؤيت خورشيد در حرمان و مبتلا به حجاب است.
در عصر غيبت، حضور و آگاهى و عشق و وحدت، بهطور عمومى و همگانى چهرهى باطن مىيابد و مخفى و پوشيده مىگردد و عقل نورى و حكمت و باطن و قلب و رؤيا و رؤيت و معرفت زير باران توجه عنايى، جان مشتاقان و منتظران را بىواسطه به جانان جان پيوند مىزند تا غيبت و انتظار را از آنان بگيرد و حضورى تمام به آنان دهد.
موهبت رؤياهاى صادقه و راهگشا يا هشداردهنده و زبانگشايى آنها با تعبير شفاهى و سينهبهسينه كه بازى ذهن و بازنمايىِ آلودهى خيال متصل نيست و استخاره كه از ابتدايىترين و البته دقيقترين مسيرهاى ارتباطگيرى درست و وصولدهنده با غيب جهانهاى ديگر است، راهنماى عصر غيبت به عنايت الاهىست و آدمى را به توفيق نيروى جذب ربوبى كه در كائنات است، به يافت واقعيتهاى درست و به توفيق شناخت يا حضور در محضر انسان الاهى و بهرهگيرى از او وصل مىدهد.
استخاره اگر بر پايهى قلب باشد نه رجوع به دانستههاى مفهومى و علمى كه گاه تا حد خرافه تنزل مىيابد، حكم مشورت با امام معصوم و صاحب ولايت الاهى علیه السلام را دارد؛ چراكه استخاره لطف، عنايت و پناهى الاهى براى راهنمايى بندگان در عصر غيبت است و باطن و غيب عالم را به ناسوت مىكشاند. همانطور كه حضرت موسى علیه السلام عصايى چوبى را معجزهى پيامبرىاش مىدانست و جادوى خوفآور ساحران را با آن باطل كرد و حقيقت را عيان نمود يا دم گاوى داور قطعى و قاطع نزاعى شد و حقيقتِ قاتلى پنهان و خاموش را فاش كرد، در اين عصر نيز عالمان و اوليايى هستند كه استخارهى آنان كار عصاى موسى و گاو بنىاسرائيل را در كشف حقيقت مىكند. اين امر هيچ استبعادى ندارد؛ بهخصوص كه امرى تجربهپذير در فراز و نشيب زندگانى و براى همراهانِ موصوف به ( وَمَنْ تَابَ مَعَکَ ) مىباشد.
غيبت؛ فرصت سنجهى نظريههاى رقيب
غيبت، دادن فرصت به تمامى نظريههاى رقيبِ طرح ولايت و امامت است تا هركسى كارآمدى و تماميت ادعاهاىشان را سنجه كند و مرتبهى علم و معرفت آنان را بيازمايد.
در غوغاى غيبت، ناآگاهى و غرقگى در شذوذات و انحرافات بديعِ انديشارى و سبكسرىها و قبايح عملى و فراوانى ادّعاها، اپيدمى و همهگير مىشود.
تاريكى غيبت، همهچيز را در ظلمتى عميق و طولانى مىكشاند و شهادت و عيان را از فاعل شناسا مىگيرد و فاعلهاى شناخت، كنشگرانى نابينا مىشوند كه دست بر پيل مىكشند و حقيقت را نمىيابند و داورى و قضاوتشان فاقد حضور و شهادت است و هر ذهنِ شناساپندار در هر موضع تاريكى نه يك نظريه، كه ايدهها مىدهد.
در عصر غيبت، انديشههاى رايج، منطق مادى و محتواى حِكَمى و مبتنى بر قلب باطنى و عقل قدسى ندارد و مفاهيم در صورتها و شكلهاى تنى و شعارهاى ميلى و نفسانى منغمر مىگردد.
عصر غيبت، غيبت صاحب ولايت و پوشيدگى و خفايىست كه زبانِ تمامى آگاهىهاست و اين آگاهى و معرفت است كه در غيب مىشود. آگاهى، سخنگوى الاهى و زبان ولايى ندارد و دين، ايمان، آگاهى، معرفت ولايى و عشق و وحدت پنهان مىشود و كثرتگرايى و تكثّرطلبى بىبهره از عيار حقّانيت استيلا مىيابد.
وقتى ولايت در غيبت باشد، وحى قرآنكريم كه نيازمند نطق است، زبان ولايى و تماميت تبيين نخواهد داشت و نور قرآنكريم مهجور و غريب و خانگى و همزيست دلهاى اولياى پنهان خداوند مىشود. با غيبت ولىّ و مهجوريت قرآنكريم، حرمانِ از ارتقا و معراج، فراگير و عمومى مىشود و سيرها بهطور غالبى افقىست و بهندرت مىشود كه كسى برخوردار از عنايتِ سير عمودى و كمالِ پذيرش ولايى و پناهِ مولا و پشتيبانىِ الاهى گردد.
عصر غيبت، عصر غيبتِ معرفت، حكمت و آگاهىست. با غيبت آگاهى، اين ناآگاهى، جهل، هوس، فساد و استكبار است كه ميدان مىيابد با مفهومهايى برساخته و مدرن و جهانهاى گفتمانى با قياس پوچى كه ذهنهاى پشههاى ضعيف و فرومايگان را به گِلماسهها مىنشاند با شخصيتى خاكى و همگامى با هر بادى و هر مُدِ ستيهنده و ارزشستيز و تنوعپذيرىِ سيرىناپذير و اشباعنشونده؛ تا چه بادى و به كدام سو وزيدن گيرد و چه چيز مُد و چهرهى غالب و احساسبرانگيز شود براى اندك زمانى كه احساس با آن يار است.
عصر غيبت عصر انديشههاى مُدشده و چهرهسازىهاى روزمرّه و فرقهسازىها و گروهبازىها و توليد جناحها و حزبهاى رنگرنگ با تپش افسانههاى باطل است. حقيقت نيست و افسانههايى كه به هيچ قرائتى جمع نمىشوند و تشتت و تفرقه و كثرت و تكثر خَلقى دارند، موجسوارند. قرائتهاى متعدد و پلوراليسم و تكثرگرايىِ خَلقى و محروم از حق، لازم غيبتِ آگاهى و لازم استكبارِ ذهنهاست. لازم تكثرگرايى و تعدد قرائتها هم كذب، توجيهناپذيرى، ناسازگارى، عدمتماميت، افول، سستى، خستگى و بريدگىست نه جمع حق و درستىها.
با چيرگى انديشههاى باطلى كه در سوداگرى رقيبان يكديگرند، فراگيرى اختلاف، ازهمگسيختگى، پراكندگى، بريدگى، درگيرى، انزوا و تنهايى قهرىست. در اين عصر، دل و قلب بهندرت يافت مىشود، و ذهنهاى مادى بهحسب چيرگى غرايز طبيعى و تمايلات نفسانى بر آنها چنان از هم دور است كه ازدواجها هم افراد را همزيست و همنَفَس نمىكند و زوجها با بيگانگى كنار هم و همخانهاند و خانواده و جمعيت و واحد جامعه نمىشوند و با عزوبت و تنهايى همارزشند با اين تفاوت كه ممكن است تعهدى قانونى داده باشند به پرداخت مهريههاى سنگين و نفقه و هزينههاى زندگى و اجرتالمثل براى همراهى با فردى بيگانه و فاقد دلبستگى در دوران خرابى اقتصاد و گرانى؛ آنهم همراهى و همخانگى و همباشى با فردى كه از درون نامحرم و در باطنش بدون ربط است و ممكن است اهل بىوفايى باشد با صدها مكافات و آلودگى كه گردابى از بلا را پيشامد مىسازد.
زمانهى پرتلاطم غيبت، روزگار قبضِ نابودگر و محروميت از حضور آگاهىست. حضور و آگاهى، ربط و همنشينىِ متناسب و محرميّت مىآورد. انعكاس تقابلى آن نيز قبضِ ناآگاهى و فريب با فتنههاى هزاردستانِ نيرنگِ اين زمانه و حزن و اندوهِ از دسترفتن عطوفت يكى يكىِ محارم و قسىگشتن خصّيصان و نداشتن غمخوار در درد روزافزون و جانكاهِ تنهايىست كه دامنسوز همه مىشود و هركسى را پناهجويى بىثمر و نااميد مىگرداند. امامرضا علیه السلام مىفرمايند :
« لا بُدَّ مِنْ فِتْنَةٍ صَمّآءَ صَيْلَمٍ يَسْقُطُ فيها كُلُّ وَليجَةٍ وَ بِطانَةٍ »[2] .
ناگزير فتنه و آشوبى سخت و بنيانكَن پيشامد خواهد كرد كه تمام مَحرمان و خواصّ فرو خواهند افتاد.
دوران انتظار و امتحان تابآورى
عصر غيبت، براى مؤمنان و معتقدان به ولايت، عصر انتظار، استقامت، فراست و صداقت در برابر شومبادهاى برخيزندهى روزگار، كارزار صداهاى برساخته و پوچ، تمايلات سرگردان و فاقد شخصيت، حركتهاى بدسگال و برنامههاى بدخواهانه، آلوده به ظلم و پليدىِ افقىساز است.
فرهنگ بنيادين شيعه براى زمان غيبت آرمان انتظار سبز و آگاهى و مصونداشتن خود از تحريفها و دورى از ستمكردن بر بندگان سرگردان و خستهى خداست كه هر مسيرى را مىآزمايند، راه نجاتى نمىيابند و ناگزيرند با چيرهاى باطل و عاطل بسازند و بسوزند.
در اين دورانِ آزمونِ گريزناپذيرِ همگان، فقط مؤمنانى كه از عنايت آگاهىهاى سالم و شناختى درست برخوردارند نسبت به ولايت اهلبيت علیهم السلام وفادار مىمانند و درگير قبض، سرخوردگى، اضطراب، فتنه، شبهه، خستگى و ريزش نمىشوند. خداوند مىفرمايد :
( أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ ).
آيا مردمان پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم، رها مىشوند و مورد آزمايش قرار نمىگيرند. و بهيقين، كسانى را كه پيش از اينان بودند آزموديم تا خدا آنان را كه راست گفتهاند معلوم دارد و دروغگويان را ( نيز ) معلوم دارد. عنكبوت / 2 ـ 3.
عصر غيبت، موضوع اين آيهى شريفه است كه با تأكيد و سوگندهاى متعدد در مورد زندگانى دنيايى فرموده كه مردمان اين زمانه پيوسته از رخدادى به ماجرايى تحويل خواهند رفت و در هر حادثهاى گروهى عهد مىشكنند و دستاويزى از دين را ترك مىگويند و شعائرى را تعطيل مىسازند و ايمان، امرى استثنايى و شناكردن برخلاف جريان غالب جهانى و تابآورى و نيالودن به عادتها و سنتهاى دامنگيرِ دنيويانِ پرآشوب است :
( لَتَرْكَبُنَّ طَبَقآ عَنْ طَبَقٍ فَمَا لَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ وَإِذَا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لاَ يَسْجُدُونَ بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُوعُونَ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ ).
كه بهقطع از حالىبهحالى برخواهيد نشست؛ پس چرا آنان باور نمىدارند و چون بر آنان قرآن تلاوت مىشود چهره بر خاك نمىسايند ( نه ) بلكه آنان كه كفر ورزيدهاند تكذيب مىكنند و خدا به آنچه در سينه دارند داناتر است. پس آنان را از عذابى دردناك خبر ده، مگر كسانى كه گرويده و كارهاى شايسته كردهاند، كه آنان را پاداشى بىمنت خواهد بود. انشقاق / 19 ـ 25.
زمانهى امتحان در تاريكى، اولياى الاهى و مؤمنانِ برخوردار از بردبارى و تابآورى را كيفى و باطنى، و بسيار اندك مىسازد و مردمان تنمند را كمّى، گسترده و غالب و آنان هم كه اهل ديانت مىشوند، بهطور غالبى در لايهى ظاهرى و سطحى دين و در دين عمومى متوقف مىشوند و به لايهى حقطلبى يا لايهى ايمان و ولايت باطنى نمىرسند.
باطن، نما و تعيّن اولياى اعلايى با بارش پياپى انبوه مشكلات غيبت، خُرد و شكسته مىشود و تمامى تار و پودشان پودر و در كورهى آتشِ بلايا خاكسترى بربادرفته مىشوند و در باطنشان آبادى حقتعالا مىماند و بس. غربت، غرق و غيبت كه سه منزل از اوديهى مقام ذات است و بعد از اوديهى قلبساز پيشامد مىكند، به صورت تشكيكى و بهحسب تابآورىِ اولياى عصر غيبت، آنان را بلاپيچ مىگرداند و همان غيبتى را كه براى امامعصر ( عجلالله تعالى فرجه الشريف ) است براى آنان پيش مىآورد. مهم اين است كه در بلاى ولايت كه انسان را از كارپردازىهاى رايج دور مىگرداند، به غربت، غرق و غيبت انس گرفت و ناخوشايندى نداشت، بلكه با خلّاقيت ربوبى براى زندگانى و همزيستىِ متناسب با محبّان ولايت، طرحى نو درانداخت و آيهى شريفهى زير را الگوى زيست و سبك زندگى مؤمنانه در زمان غيبت قرار داد :
( فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَکَ وَلاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ).
پس همانگونه كه دستور يافتهاى، ايستادگى كن و هر كه با تو توبه كرده ( نيز چنين كند ) و طغيان مكنيد كه او به آنچه انجام مىدهيد بيناست. هود / 112.
همراهشدن حقّى با خَلقى ناآگاه از حق در عصر غيبت، جانكاه است. رسولاكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند سورهى هود مرا پير كرد :
« شَيَّبَتْنِي هُودُ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِکَ فَقَالَ قَوْلِهِ فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْت »[3] .
سورهى هود مرا پير كرد. از ايشان پرسيده شد چرا؟ فرمود: بهخاطر آيهى ( فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ ).
فراز ( وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ ) در سورهى شورا آمده است، ولى پيامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم نفرموده است اين سوره مرا پير كرد. خداوند در اين سوره مىفرمايد :
( فَلِذَلِکَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَقُلْ آمَنْتُ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لاَِعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ لاَ حُجَّةَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ ).
بنابراين به دعوت پرداز و همانگونه كه مأمورى ايستادگى كن و هوسهاى آنان را پيروى مكن و بگو به هر كتابى كه خدا نازل كرده است، ايمان آوردم و مأمور شدم كه ميان شما عدالت كنم. خدا پروردگار ما و پروردگار شماست، اعمال ما از آنِ ما و اعمال شما از آنِ شماست، ميان ما و شما خصومتى نيست، خدا ميان ما را جمع مىكند و فرجام بهسوى اوست. شورا / 15.
آيهى امر به استقامت در سورهى شورا، قيد و زحمت ( وَمَنْ تَابَ مَعَکَ ) را ندارد. همراهساختن ديگرانى كه سستنهادند و نياز به همراهى و ملاطفت دارند، آنهم با حق كه البته داعى حقيقى به حق نيز خود اوست، آن هم در عصر غيبتِ ولايت، تنها با عشق و صفا تحملپذير مىگردد. در اين همپويى، بايد به گامهاى حق و به صفا و عشق و وحدت رفت، اما ديگران با گامهاى خود سويى ديگر مىروند و همراه نمىشوند. او به عشق مىخواند، ولى ديگران در حسابگرىهاى عقلِ مسّشده توسط شياطين انس و جنّ، در غيبتِ از اويند.
معرفت ولايت
در عصر غيبت، مهمّ معرفت امام علیه السلام و نعمت ولايت و انتظار نعمت حضور ايشان است؛ در روايت است :
« أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنِي اَلْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنِ اَلْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ( يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ )[4] فَقَالَ: يَا فُضَيْلُ اِعْرِفْ إِمَامَکَ فَإِنَّکَ إِذَا عَرَفْتَ إِمَامَکَ لَمْ يَضُرَّکَ تَقَدَّمَ هَذَا اَلاَْمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ وَ مَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ ثُمَّ مَاتَ قَبْلَ أَنْ يَقُومَ صَاحِبُ هَذَا اَلاَْمْرِ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ كَانَ قَاعِدآ فِي عَسْكَرِهِ لاَ بَلْ بِمَنْزِلَةِ مَنْ قَعَدَ تَحْتَ لِوَائِهِ قَالَ وَ رَوَاهُ بَعْضُ أَصْحَابِنَا بِمَنْزِلَةِ مَنِ اُسْتُشْهِدَ مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ »[5] .
فضيل بن يسار گويد: از امامصادق علیه السلام در مورد معناى اين فرمودهى خداى عزّوجلّ پرسيدم: ( ياد كن ) روزى را كه هر گروهى را با پيشوا و امامشان فرا مىخوانيم، آنحضرت فرمود: اى فضيل! امام خود را بشناس،كه تو چون امام خود را بشناسى به تو زيانى نمىرسد؛ خواه اين امر ( ظهور و حضور ) پيش افتد يا تأخير كند، و هر كس امامش را بشناسد سپس پيش از آنكه صاحب اين امر قيام كند، بميرد، چونان كسىست كه در سپاه آنحضرت، نه بلكه مثل كسىست كه زير پرچم حضرتش نشسته باشد.
جناب كلينى گويد: بعضى اصحاب، فراز اخير را چنين روايت كردهاند: همچون كسىست كه در ركاب رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به شهادت رسيده باشد.
معرفت امام مانند هر معرفت ديگرى نيازمند استادمحورى ولىّ زنده و حاضر است. به گفتهى خواجه حافظ: « ظلمات است بترس از خطر تنهايى ».
استيلاى استبداد و خودكامگى
غيبت، انزوا، محاق و قبضِ آگاهىها و گرفتارى به استبداد ناآگاهان و خودكامگىشان است؛ بهگونهاى كه اگر دانشى شكوفايى و رونق دارد، بايد در عصر فترت انديشه و سستى عشق و انزواى معرفت و حبس خانگىِ شناخت، با تحقيقِ ترديد به خيرخواهى آن نگريست.
در عصر غيبت، حضور در ظاهر نيست و آگاهى مسند و حكمرانى نمىيابد. با پنهانى ولايت كه فصلالخطاب و داور بر معرفت و منطق فهم درست است، ذهنهاى بريده از معنا، معرفت دينىِ بريده از خدا و معنويتِ بدون وصول حقّى به ساحت معنا مىسازند و در غيبت خويش و تاريكى ذهنِ عاجز و درمانده از يافت حقيقت، ظلمت ضرب مىكنند و حقيقت جعل مىكنند و شريعتى پرپيرايه و نامشروعهاى مىسازند براى شهريارىِ ناآگاهى، ناكارآمدى و ذليلىِ عيان.
غيبت و گمشدگى، غيبالغيوبِ عمومى آگاهى و عشق و فرورفتن ذهن در تاريكى و انغمار قلب در خاموشى، و چيرگىِ ناآگاهى و باطل با تمامى ايادى خويش و با بدسگالان و فرومايگان دنياطلب است.
امامصادق علیه السلام در حديثى طولانى وضعيت عصر غيبت را تبيين مىكنند و مىفرمايند در عصر غيبت، اهل باطل بر اهل حقّ چيرهاند و حقّ مىميرد و اهلش از ميان مىروند و مؤمن ساكت و خاموش است و سخنش پذيرفته نمىشود و ستم شهرها را درمىنوردد. در چنين زمانهاى كه مردمان ستمپيشه مورد خشم خداوندند، و تنها بهخاطر امرى كه در مورد آنان اراده فرموده، مهلتشان داده است؛ پس منتظر و چشم به راه باشيد و بكوشيد كه خداوند شما را در غير امورى ببيند كه عموم افراد به آن مشغول و بر آن زندگانى مىكنند ( و برخلاف جريان عادى رودخانه شنا نماييد ). روايت يادشده با سند زير قابل دسترسىست :
« مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ جَمِيعآ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ حُمْرَانَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ ذُكِرَ هَؤُلاَءِ عِنْدَهُ وَ سُوءُ حَالِ اَلشِّيعَةِ عِنْدَهُمْ… »[6] .
اين روايت تأكيد دارد حق و حقيقت به غربتى گرفتار مىشود كه اهل حق، اقتدار طرح حقانيت خود و حقتعالا را ندارند و كسى كه داعيهى ايمان و ديانت داشته باشد، دنبالكنندهاى در جامعه نخواهد داشت، بلكه ضد سنتها و عادتهاى رايج تلقى و منزوى مىشود.
فقاهت و معرفت ولىّ زنده و حاضر
با غيبتِ آگاهىهاى مبتنى بر حضور ولايت و امام معصوم علیه السلام ، آگاهىهاى دينى در عصر طولانى غيبت تعطيل نشده است. دستگاه آگاهى دينى در اين عصر بر فقاهت و اجتهاد در حوزهى شريعت و بر نظام عرفان و انباى باطنى و حكمت نورى در حوزهى معرفت و حمل حقايق قرآنى مبتنىست. اين دو دستگاهِ ادراكى قابل جمع در زُبدگانى قدسى و نابغه است. آموزهها و مقاصد شرع با اشراف كامل اين دو دستگاهِ آگاهىبخش محقق مىشود.
انسان الاهىِ اين عصر كه از لزوم مراجعه به وى مىگوييم، ولىّ زنده و حاضر در ميان مردمان عصر غيبت و نمايندهى امامعصر ( عجلالله تعالى فرجه الشريف ) است. چنين كسى دستكم بايد برخوردار از حيات قلبى باشد، وگرنه الاهى و حجّت و دليل براى عصر غيبت نيست و همان بشر عادى و محبوس در معقول ذهنى و مفهومِ خَلْقى و تنمند است.
يافت ولىّ الاهى در عصر غيبت، معرفت الاهى را بنيان مىدهد و نهاد علوم دينى را برخوردار از اسطقس، فصل مقوّم و منطق استنباط و حكمت قلبى مىسازد.
حضرات معصومين علیهم السلام به اعتبار برخوردارى از حقيقت و شهود صادق و دريافتهاى ناب باطنى و قلبى بهطور موهبتى، لزوم مراجعه و عصمتِ اعطايى دارند. شريعت نيز به همين معيار باطنى و حكمت قدسى لازم است استنباط شود تا دين، حقيقى و مستند به خداوند و برخوردار از حكمت و تماميت باشد.
پيشتر گفتيم چگونه با شروع عصر غيبت، حكمت باطنى امامى به محاق رفت و عصر غيبت، تيهِ سرگردانى انسانِ بريده از انسان الاهى و حكمت نورى گرديد. انسان بريده از ولايت، محال است كه به آگاهىِ معرفتى و باور قابل توجيه برسد، همانطور كه شتر را نمىشود در سوراخ سوزن كرد بدون آنكه شتر و سوراخ سوزن، كمترين تغيير و تحويلى بپذيرند. قرآنكريم در مورد كسى كه سمتِ راهنمايى و استادىِ انسان الاهى و آيهى روشن و بيّن و برينتوجيه او را نمىپذيرد، چنين مىفرمايد :
( إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلاَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَكَذَلِکَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ ). اعراف / 40.
در حقيقت كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند و از ( پذيرفتن ) آنها تكبر ورزيدند، درهاى آسمان را برايشان نمىگشايند و در بهشت درنمىآيند، مگر آنكه شتر در سوراخِ سوزن داخل شود و بدينسان بزهكاران را كيفر مىدهيم.
اين ماجراى انسان مادى در عصر غيبت است كه درهاى آسمان مادى براى او گشوده نمىشود و در سيرى ارضى و افقى محبوس است. او در سيرى افقى و كرانهمند است و ورود به بهشتهاى الاهى، سير صعودى و ارتقايى لازم دارد. بهطور ضرورى با سير افقى نمىشود شتر سركش و رمكردهى انسانِ عصر غيبت را از روزنِ آگاهىهاى درست و آيات الاهى كه كمترين كرنش و پذيرشى نسبت به آن ندارد و مبتلا به غرقگى در پوچى و خودمحورى و خودبنيادى انسان عصر روشنگرىست، به بهشت ورود داد.
تقليد از متخصصان صاحبشرايط
كسىكه برخوردار از اجتهاد و حيات قدسى و ولايت باطنى نيست، به شيوهى عقلا كه براى تأمين نيازهاى خود به متخصص مراجعه دارند، مىتوانند به مجتهد صاحبشرايط مراجعه و با احراز شرايط تقليد در او، از وى تقليد كنند و از امتيازِ
برخوردارى از حجت شرعى بهرهمند شوند و در پيشگاه داورى خداوند صاحب معذّر و معذور از توبيخ و تنبيه گردند.
تقليد شرعى، تبعيت كردارى و همان عمل به فتواى مجتهد صاحبشرايط در فروع غيرضرورى دين بدون لحاظ دليل اعتبار آن است كه نيازمند آموزش تخصصى و درازمدت مىباشد و عقل و علم و الهام فطرى عموم افراد بهطور عادى و بدون چنين آموزشى به يافت و چگونگى آن نمىرسد. بنابراين صرف علم و آگاهى به فتواى مجتهد و نظرگاه وى در فروع دين، بدون عمل به محتواى فتوا، تقليد و تبعيّت شرعى نيست.
در صورت عدم تقليد و عمل به دين بهطور خودبنياد و به حسب مطالعه و تحليلهاى عقلىِ خودِ كنشگر، چنانچه عمل دينىِ انجامگرفته مطابق با واقع باشد، چيزى بر كنشگر نيست، ولى در صورت مراجعهنكردن به متخصص دينى، وى بايد پاسخگوى كردار خويش باشد و بهرهمند از حجيت و معذّر نيست.
تقليد در عصر غيبت، مراجعه به متخصص صاحبشرايط است كه بهسبك عقلا در رجوع به متخصص مىشود به وى اعتماد كرد و افزون بر تخصص علمى، داراى ملكهى قدسى و عدالت مىباشد و با فقاهت خويش محتواى ديانت را كشف و صيانت و بقاى حيات دينى جامعه را ضمانت مىكند و نمىگذارد روند تاريخ دراز غيبت، دين را به اهمال بيالايد.
رجوع به هريك از متخصصانى كه شرايط تقليد در آنها احراز شود، بهدور از كشاكشهاى سياسى دنياداران و غوغايىشدن سيّاسان، امرى عقلايى و مجاز است كه ردع و منعى از آن نرسيده است. در نظام اجتهاد و تقليد نيز بر حجيّت ظواهر هم براى مجتهد و هم براى مقلّد در ناحيهى تقليد بسنده شده است و يافت واقع و يقين ضرورت ندارد.
در عصر غيبت نمىشود كه آگاهى و دانش و حتى ادعاى اجتهاد و دينشناسى به باطل و مقابله با حق و به نظريههاى رقيب و مدعى اما فاقد حقيقت مبتلا نشود و احتمال خطا و مغالطه يا خيانت و فريب يا ناآگاهى و پيرايهسازى و تحريف در ميان نباشد. بنابراين در دوران آشفتهبازار غيبت علم و معرفت و عشق، بايد آزاده و حقطلب و اهل تحقيق بود و تنها به آگاهى و علم و پژوهش و فقيهانِ مورد وثوق و اهل ولايت و دانشيانِ كتاب و راويتى تعهد داشت كه شرايط لازم براى رجوع را دارند و سطحىانديشى و اهمال نكرد تا گوى رستگارى را به عنايت ربود. در مقبولهى عمربن حنظله آمده است :
« مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ صَفْوَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ اَلْحُصَيْنِ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا يَكُونُ بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ فَتَحَاكَمَا إِلَى اَلسُّلْطَانِ أَوْ إِلَى اَلْقُضَاةِ أَ يَحِلُّ ذَلِکَ فَقَالَ: مَنْ تَحَاكَمَ إِلَى اَلطَّاغُوتِ فَحَكَمَ لَهُ فَإِنَّمَا يَأْخُذُ سُحْتآ وَ إِنْ كَانَ حَقُّهُ ثَابِتآ لاَِنَّهُ أَخَذَ بِحُكْمِ اَلطَّاغُوتِ وَ قَدْ أَمَرَ اَللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ.
قُلْتُ: كَيْفَ يَصْنَعَانِ؟
قَالَ: اُنْظُرُوا إِلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلاَلِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَارْضَوْا بِهِ حَكَمآ فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِمآ فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا بِحُكْمِ اَللَّهِ قَدِ اِسْتَخَفَّ وَ عَلَيْنَا رَدَّ وَ اَلرَّادُّ عَلَيْنَا اَلرَّادُّ عَلَى اَللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ اَلشِّرْکِ بِاللَّهِ »[7] .
عمر بن حنظله گويد: از امامصادق علیه السلام پرسيدم: ميان دو نفر از ياران ما و دوستان شيعىمان اختلاف و درگيرى دربارهى بدهى يا ميراث پيشامد مىكند. آنان داورى نزد قاضيان ( اهلتسنن ) نمودند؛ آيا رجوع به آنها جايز است؟
فرمود: هركس براى قضاوت نزد طاغوت برود و به نفعش حكم گردد، چنين است كه از روى ظلم و ستم آن را گرفته است؛ گرچه حق او اثبات شده باشد؛ زيرا او، آن را با حكم طاغوت به دست آورده است، در حالىكه خداوند فرمان داده كه به آن كافر شوند.
عرض كردم: چگونه مسأله را حل كنند؟
فرمود: مردى از خودتان ( شيعه ) را در نظر بگيريد كه حديث ما را روايت كند و در حلال و حرام ما بنگرد و از احكام ما آگاه باشد. پس او را به حَكَميّت و داورى بپذيريد؛ زيرا من او را بر شما حاكم و داور نمودم. پس هرگاه طبق حكم ما داورى نمايد و يكى از دو طرف دعوا حكم را از او نپذيرد، چنين است كه حكم خدا را سبك شمرده و بر ما رد نموده است و ردكننده بر ما، ردّ بر خداوند كرده است و اين، در حد و اندازهى شرك به خداوند است.
در حوزهى معارف بايد به صاحبان معرفت دينى و داراى حقيقت نورىِ تكوينى و برخوردار از دَم و نَفَس حقّى و مقامات ربوبى مراجعه كرد كه همينان هاديان خدا براى اين زمانهاند :
( إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ ). رعد / 7 .
( اى پيامبر! ) تو فقط هشداردهندهاى و براى هر قومى هدايتگر و رهبرىست.
انسانهاى الاهى عصر غيبت، همانند امامِ ولايت علیه السلام به ميزان بهرهمندى خويش از حقايق، در غربت و غرق و غيبتاند و گنگى و سكوت، وصفِ غالب آنان است. بهويژه محبوبان ذاتى كه در اوج وصول، بهخاطر ترك اسم و صفت و فعل، به هيچوجه از ظاهرشان كه بر اتيان واجبات شرعىِ همزيست خود بسنده دارند و در كارى بهطور شخصى و بشرى مشاركت نمىكنند، قابل شناخت نيستند و غوغاى باطنشان به ظاهر كشيده نمىشود و ظاهرشان نيز همانند باطنشان مجهول و در غيبت است و مصداق حديث حاضر و غايب مىباشند كه كسى متوجّه حال وصول آنان نمىگردد. آنان در تقيه و خفا و فاقد صراحت لهجهاند، مگر اينكه براى آشكارسازى معارف از خداوند كه موكّل آنان است، حكم رجوع براى دستگيرى از خلايق و اعلان معارف بگيرند كه در اين صورت نور شيرينِ روشنگر و پرچم افراشتهى نعمتِ هدايت در تاريكى ديجور و سخت و تلخ غيبتاند. در روايت است پيامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند :
« إِذَا ظَهَرَتِ اَلْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ اَلْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اَللَّهِ »[8] .
هرگاه بدعتها و قياسها و پيرايهها در ميان امت من آشكار گردد، وظيفهى عالِم دين و ولايىست كه با آگاهى خود، دانش حق و بدعتها را آشكار سازد و لعنت و دورى خدا بر داناى متخصصى باد كه چنين نكند.
سالوسيان شيّاد
در عصر دراز غيبت، شيّادانى هستند كه داعيهى نيابت ظاهر يا باطن دارند و با آنكه ممكن است به معرفت باطن يا اجتهادِ ظاهر شهره شوند، براى آنكه سفرهى تُهىِ ذهنشان و خاموشى و تاريكى دلشان آشكار نشود، قلمهايشان را مىشكنند و ثبت و ضبطى از خود نمىگذارند تا سندى از نداشتهها و ضعفها و كاستىهاى خود ارائه نداده باشند و مورد نقد و بررسى متخصصان واقع نشوند و سياست «النّاس حريصٌ عَلَى مَا مُنِع» را اجرا مىكنند، بلكه خلايق را در شكوهى سربهمهر و ممنوعيتِ خوشخيالين، در كنار ظاهرسازىها و سالوسها و نفاقها و رياهاى خويش مات و مبهوت سكوت خويش در مباحث معرفتى و حرّافى در امور عادى با تكيه بر دستگاه تبليغاتى پروپاگاند كنند.
درگيرشدن با حوادث و رخدادهاى غيبتِ پرآشوب و فتنهگر و فريبخوردن و ايجاد درگيرى براى كسانى كه خس و خاشاك مردهى روزگارند، به گاه مرگهايى كه ممكن است پياپى باشد، حسرتآور و نالهزاست. خدا نكند كه قتل و ريختن خون فرزندان بىگناه مادرانى دلسوخته براى چيرگى خس و خاشاكهاى مردهى عصر غيبت ولايت، در پروندهى كسى باشد. در زمانِ غيبتِ آگاهى و گمشدگىِ معرفت، لازم است محتاط بود و خود را به گرداب توهمات ديگران بهخصوص سالوسيان شيادّ و متظاهر مبتلا ننمود. غيبت مقام عصمت و ولايت، يعنى آگاهى نيست، معنويت نيست، دل و قلب نيست، عشق نيست. رخدادهاى زمانهى غيبت، اصالت شرّ دارند و حتى با احراز حجيت ظاهرىشان، نمىشود به خيربودن واقعىشان پى برد و بدون شبهه و احتمالِ خلاف، بىپروايى كرد؛ مگر آنكه كسى به حضرت ابرمعرفت و برينتوجيه وصل يافته باشد و تكليف روشن و فرجام عيان رخدادها و سهم آنها از حقانيت را بداند.
عصر غيبت، عصر چيرگىِ دنياداران باطل و اهل ظاهر بىمحتوا بر سرنوشت مردمان است كه نه رضاى حقتعالا را مىشناسند و نه آن را به پشيزى مىخرند، بلكه در دوران وانفساى غيبت پشيز به پشيز هر حركتى را محاسبه و منافع دنيوى و حتى دوستان ديرين و قديمى خود را بدون دخالت حرمت و كرامت انسانها، به نقد ستمها و حرامخوارىها خريد و فروش مىكنند. غايت نهايى صاحبان نفوذ و ثروت در تاراج تجارتى كه گويى همين بهشتشان است و با آن اِتراف و خوشگذرانى و به آن فخرورزى خَلقى و دنيوى دارند، چيزى جز سودمحورى، سوداگرى، روزمرّگى، لذّتمدارىِ غريزگى و فاقد غايت و مبتلا به سرگشتگى و بنبست معنايى نيست.
غرقگى در پوچى
در عصر تاريكى چشمها از رؤيت وجود و حقيقت حقتعالا، اگر كسى بخواهد ضرورت ازلى وجود را انكار كند و چنانچه ضرورتى هم بپذيرد، ضرورتِ غيرضرورت است، ابايى ندارد كه وجود و حتى نماى خودش به عنوان فاعل انكارگرا و انكارش را نيز عدمى و غيرحق و عارى از حقيقت بشمرد و با رندى و بازى با واژگانِ مفهومى، اين دو نما و سطح را كه وجدانى و قابل دريافت به علم حضورىاند، بهطور مفهومى، دو واقعيتِ معدومى بشمرد كه نيستى به ذات آنها راه دارد، بلكه ذاتى براى آنها نيست. چنين كسى هرچه خود را كندوكاوِ مفهومى مىكند به وصل ذات و وجود نمىرسد كه درد ريزش واقعى تعين را لازم دارد. او از مفهوم وجود آرام و قرارى نمىيابد و وجدانى نيز ندارد تا وجودى بيابد دلآرا تا به آن دل بسپرد و آن را سلب مطلق مىپندارد. نفسالامر قضاياى عدمى نيز خود عدم و نيستىست و ثبوتى در متن واقع ندارد و وجودى نيز نيست تا به آن اضافه شود. اگر براى روايت آنها ثبوتى نيز اعتبار شود، اعتبارى آلى و حاكى در ذهن است كه محكى و ثبوت خارجى ندارد، وگرنه معدوم نبود. وجود نيز براى چنين كسى مصداق ندارد و نفى واقعيت براى او عين نفسالامر و صدق و حق است. چنين كسى تسلسل را محال عقلى نمىشمرد و پديدهها سلسلهوار و بهطور ضرورتِ فيزيكى پديدار و بىهدف مىآيند و تا هستند، پديدار و بىهدف مىمانند و صحنهى پيدايش و افول آنان چيزى جز نظم خودبنياد در سرمشغولى و بازى نمىباشد. تنبيه تنى چنين كسى نيز دواى غرقگى وى در نيستى نمىشود؛ غرقگى در ضرورتِ فيزيكىِ فاقد غايت و گريزناپذير از پوچىِ واقعى و برنامهريزىشده براى خودِ پوچىست كه پوچى، تبيينِ قياسى قانونىِ خود پوچىست. هيچ تنبيهى پوچگرا را به اذعان قهرى به وجود و هدفمندى واقعيت نمىكشاند، بلكه درد و رنجِ پوچىِ مفهومى را به جان مىخرد و همه را ميهمان استهزاى وجود و پديدارى پديدهها مىگرداند كه اين رنجِ سرگردان و محنتِ بىهدف نيز عصيانىست كه از پوچى و تنمندىِ فيزيكى بهرهى او شده است. در پوچى هم بايد وقت گذراند و روزمرّگى كرد، سرگرم و تنمشغول شد و بازى كرد. تئورى حبس در واقعيتِ پوچى كه سيرى افقى دارد و با تنوّعپذيرىِ مبتنى بر علم و صنعت، در جايى به بنبست نمىرسد، كاربست عملى دارد. به تعبير قرآنكريم :
( وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الاَْخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ ).
اين زندگى دنيا جز سرگرمى و بازيچه نيست و زندگى حقيقى همانا سراى آخرت است، اى كاش مىدانستند! عنكبوت / 64.
روزگار غيبت، ادراك حسى و تجربى ماشينى مىشود و جادوى بازنمايىِ خيالين، صنعتى و چيره مىگردد و عقل به شيطنت و فريب، مفهومبازى و سرگرمسازى و سوداگرى مىكند.
در عصر غيبت، هريك انسانِ مادى و تنمند كه نهايت از محسوس ادراك به معقول ذهنى مىرسد اما به ساحت تصديق، پذيرش و ايمان به ولايت بار نمىيابد، يك مسير افقى و موازىست و از تابعان و طرفدارانى كه به آراى خود مشغول و خوش داشته است، خس و خاشاكى مرده و مگسهايى ضعيف و سرگردان و فرومايه مىسازد كه در عرصهى ناسوت براى اين و آن تاخت و تاز دارند و خوشرقصى مىكنند و به ساز او آواز و دَم مىگيرند، اما در جايى بر نمىشوند، مگر در بازنمايىهاى خيالين و لذتبخش خود كه آن هم خيالى متصل ولى بريده از واقعيت است كه پديدهاى موازى، نعمت، كاميابى و سعادت اخروى با خود ندارد و كسى را نه دروج نفسانى و نه عروج و آگاهى قلبى و نه معرفت روحى مىدهد، ولى ساحت عرفان و علم را به چهرهها و شهرههايى پروپاگاند و مدّعى اما بىخبر و ناآگاه و سرسپردهى دنياداران خودكامه و استيلاگر و چيرگان زمان مىآلايد.
پايدارى تقيه در عصر غيبت
گاه مىشود كه گفتهپرداز قدسى رعايت حال خود و نيز گفتهخوان را دارد و بهخاطر مصلحت مهمترى همچون حفظ خود يا گفته به تظاهر به همآوايى با مخالف مراد خود يا نهانداشتن آن، عنصر نيت گزارش از واقع و خبردهى را در آن دخالت نمىدهد. يعنى گفتهپرداز در چنين گفتهاى فاقد معناى مراد و در اصطلاح در حال تقيه و پردهپوشى معناى مراد و فاقد خبردهىست. با توجه به چندلايهاىبودن متون معارف و نظام معناشناسى گفتهشده و دارابودن معانى ظاهرى افزون بر معناى حقيقى، و صعب و مستصعب بودن زبان متون معارف، هر كس به فراخور ذهن و استعداد خود به يكى از معانى فروهشتهشده يا به معناى حقيقى دست مىيابد. اين در حالىست كه گفتهپرداز قدسى بهطور غالبى در اين موارد، عنصر گزارش از واقع را داراست و با زبان خاص خود، گفته مىپردازد. بنابراين در چنين گفتههايى همانند ديگر گفتهها، نهتنها ذهنِ مخالف با واقع، بلكه ذهنهاى مُحِبّ اما سادهانگار، به معناى فراتر از مقام خود دست نمىيابد تا نياز به پنهانداشتن آن باشد و گفتهخوان، خود در پرده و حجاب خويش قرار دارد. اين امر، منحصر به متون معارف است و تقيه در شرح و تفسيرهايى كه بر اين متون نوشته مىشود، لازم است؛ زيرا تقيه تنها در زمان ظهور برداشته مىشود.
علم و آگاهى داراى نسبيت است و در زمان غيبت، علم و آگاهى نيز در غيبت و پرده است. اين بدان معناست كه اولياى حقتعالا و دانشيان الاهى، در زمان غيبت، پناهى فراگير و امن نمىيابند تا زبان به حقيقت بگشايند. حقيقت براى اوليايى كه در ذات تعيّنشكناند، نسبيت ندارد و روش و دانش تمامى آنان يكسان و برخوردار از معرفت محبوبىست، اما خالص حقيقت در همين معرفت نيز به تمامى رخنمون نمىشود و دستكم شرايط زمانى و زيستهى معرفتپرداز و نشانهخوان، در چگونگى معرفت انتقالى مؤثر و كاراست. به تعبير قرآنكريم :
( وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنآ يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئآ وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ).
خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، وعده داده است كه بهحتم آنان را در اين سرزمين جانشين ( خود ) قرار دهد؛ همانگونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند، جانشين ( خود ) قرار داد و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند و بيمشان را به ايمنى مبدّل گرداند ( تا ) مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند و هركس پس از آن به كفر گرايد آنانند كه نافرمانند. نور / 55 .
جناب كلينى به سند خود روايت كرده است :
« حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي اَلْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنِ اَلْمُنَخَّلِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم : إِنَّ حَدِيثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ يُؤْمِنُ بِهِ إِلاَّ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلاِْيمَانِ فَمَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَدِيثِ آلِ مُحَمَّدٍ فَلاَنَتْ لَهُ قُلُوبُكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَاقْبَلُوهُ وَ مَا اِشْمَأَزَّتْ مِنْهُ قُلُوبُكُمْ وَ أَنْكَرْتُمُوهُ فَرُدُّوهُ إِلَى اَللَّهِ وَ إِلَى اَلرَّسُولِ وَ إِلَى اَلْعَالِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ إِنَّمَا اَلْهَالِکُ أَنْ يُحَدَّثَ أَحَدُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْهُ لاَ يَحْتَمِلُهُ فَيَقُولَ وَ اَللَّهِ مَا كَانَ هَذَا وَ اَللَّهِ مَا كَانَ هَذَا وَ اَلاِْنْكَارُ هُوَ اَلْكُفْرُ»[9] .
امامباقر علیه السلام به نقل از رسولاكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: حديث آلمحمد سخت و سركش است، جز فرشتهى مقرب يا پيامبر رسالى يا بندهاى كه خدا دلش را به ايمان آزموده است، به آن ايمان نياورد. پس حديثى را بپذيريد كه از آلمحمد علیهم السلام به شما رسيده و دل شما در برابر آن آرامش و فروتنى يافته و آن را شناخته است. و هر حديثى را كه دلتان از آن رميد و ناآشنايش ديديد، به خدا و پيامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم و عالِم آلمحمد علیه السلام رد كنيد و بازگردانيد. چنين است كه هلاكشده كسىست كه حديثى را كه تحمل و تابآورى ندارد، برايش بازگو كنند، و او بگويد به خدا چنين نيست، به خدا چنين نيست، و نفى و انكار با كفر برابر ( و داراى ارزشى يكسان ) است.
كتاب الكافى در روايت ديگرى آورده است :
« أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: ذُكِرَتِ التَّقِيَّةُ يَوْمآ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 8 فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَى رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم بَيْنَهُمَا فَمَا ظَنُّكُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ إِنَّ عِلْمَ الْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ يَحْتَمِلُهُ إِلاَّ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلاِْيمَانِ فَقَالَ وَ إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ الْعُلَمَاءِ لاَِنَّهُ امْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلِذَلِکَ نَسَبْتُهُ إِلَى الْعُلَمَاءِ »[10] .
امامصادق علیه السلام فرمود: وقتى نزد على بن حسين علیهماالسلام از تقيّه و پنهانكارى ياد شد، فرمودند: به خداوند سوگند، اگر ابوذر مىدانست كه در قلب سلمان چيست، او را به قتل مىرساند با اينكه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ميان آن دو پيمان برادرى بسته بود. پس دربارهى ديگر مردمان چه مىپنداريد؟ چنين است كه دانش و آگاهى عالمان، دشوار و سخت است، آن را جز پيامبر فرستادهشده و رسالى يا فرشتهى مقرّب يا بندهاى كه خداوند دلش را به ايمان آزموده است، تابآورى ندارد. پس فرمود: چنين است كه سلمان از عالمان است، چون مردىست از خاندان ما، از اينرو، او را در شمار عالمان ( اهلالبيت علیهم السلام) ياد كردم.
[1] ـ ابنبابويه، محمدبن على، كمالالدين و تمامالنعمة، ج 1، پيشين، ص 319.
[2] ـ ابنبابويه، محمدبنعلى، عيون اخبارالرضا، ج 2، تهران، جهان، بدون تاريخ، ص 6.
[3] ـ ر. ك : كنزالعمّال، ج 2، ص 313.
[4] ـ اسراء / 71.
[5] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 1، پيشين، ص 371.
[6] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 8، پيشين، ص 36.
[7] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 7، پيشين، ص 412.
[8] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 1، پيشين، ص 54.
[9] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 1، ايران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1363 ـ 1365، ص 401.
[10] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 1، پيشين، ص 401.