برترين شهود تحويلى و توصيفگريز
برترين شهود تحويلى و توصيفگريز
شهود جمعالجمعى و مشاهدهى ذات در تعين برتر كه نيازمند انس بسيط احدى و فناى كل براى ايجاد ربط است، نخستين تعين الاهى و بنيادىترين آگاهى بسيط انسان الاهى و نورى از حقيقت حقتعالا و وحدت آن پس از عجز از ادراك و پرستش ذات، آن هم بهطور حضورى و در حضور و با نهايت قرب است. اين مشاهده، برترين و كاملترين شهود انسان حقّى و آگاهى نورى در سير نزول و تحويلىست.
مقام تعيّنشكن ذاتِ حقتعالا كه عارى از تعين است، هيچ لحاظ، اعتبار، قيد، اسم و رسمى ندارد و مقام سكوت و حيرانى و فوق هيمان است كه پيدايى و وصولش و حتى وجود يا ذات يا حق ناميدنش ضيق خناق دارد؛ مقامى كه فقط وحدت وجود و حقيقت لا بهشرط مقسمىست به اطلاقى كه اطلاق مقسمى هم بيان بىقيدىاش هست. بنابراين شهود برتر حقيقت وجود كه كلمه مىشود و غيب وجود و وحدت آن را به ظهور و پيدايى مىآورد، براى انسان الاهى كه ظهور نورىِ مَظهرى دارد با وصف وحدت حقيقى و اطلاق و بساطت مُظهِرى حقتعالا و وصول به عشق و وحدت محقق مىشود و مقام ذات در اين مشاهده به تحويل مىرود؛ شهودى كه حقتعالا را در عشق و وحدت اطلاقى و بدون زبان مىيابد. درون و كنه تعينِ برتر نه جزوى دارد تا تركيب به آن راه يابد و نه غيرى مىپذيرد تا شريكش شود و هر لحاظ، كمال و كثرتى ظهورى در آن مندك، شكسته و بهاجمال است.
شهود تحويلى ( نزولى ) جمعالجمع، غيرقابل توصيف و روايت است؛ زيرا اين تعيّن، بهخودى خود صفتپذير نيست و آنچه از آن گفته مىشود، شرحِ گرفتار در ناچارىست. از اين شهود و آگاهى نمىشود گفتهاى پردازش كرد و هرچه گفته شود، آنچه نيست كه شهود مىشود و هر گفتهاى چنين شهود عالى را فروهشت مىدهد.
اين ذاتِ برخوردار از تعينِ برتر، همانند مقام ذاتِ عارى از تعين، مقام صمت و سكوتِ معرفتى و هَيَمان ( سرگشتگى و حيرانى ) و عشق ناب است كه چيزى براى شهودگر نيست؛ شهودگرى كه در تمكين و نهايت صفا و وحدت است. ادراك اين عيانِ بىنياز از بيان، جز به شهودِ الهىِ جمعالجمعى ممكن نيست و در واقع چون تعددى نيست، و وحدت محض است، آن ادراك و آگاهى نيست كه انسان طبيعى و فيزيكمند در جستوجوى آن است، بلكه تمامى آگاهىهاى بشرى و خَلقى در اين ساحت، فانى و ريخته مىشود، بلكه اگر اين فناى ذات باقى بماند و تعين احدى نيز از دست رود، انسان بىتعين به ذات بىتعين وصول مىيابد.
شهود آثار و احكام باطنى و اسماى ذاتى حقتعالا بهطور جمعى كه لحاظ خود ذات و كمونش در آن غلبه دارد نه وصفهاى ذات، شروع شهود عشق و وحدت حقتعالاست و در شهود آن، ذات با تعينِ وحدت و جمعيت و پوشيدگى اسماى ذاتى مشاهده مىشود كه هيچ تركيب درونى و نيز هيچ اسمى ندارد و بسيط است.
ذات حقتعالا به لحاظ وحدت باطنى و بدون معيارِ هيچ تعين و ظهور تفصيلى، نه ظهورى در آن است، نه اظهارى، نه حكمى ايجابى، نه سلبى، نه قيدى، نه محدوديتى و تمامى اسما، تعينات و آثار و احكام باطنى ذاتى ( نه اسماى ذات و نه اسماى صفاتى ) به صورت يكسان، بسيط و جمعى ظاهرند و خلافتى در آن نيست.
اسماى ذاتى در متن تعين اطلاقىِ احدى ذات در هم اندماج يافته و اين كثرت اندماجى ظهورى و جمعالجمعى، اتحاد نفسالامرى دارد و تنها شرحى ( و نه توصيف يا تعريف ) بر عشق و وحدت غيبى ذات است. احدىِ جمع اسما، عين ذات حقتعالاست و تفاوت آن با ذات در مرتبه و لحاظ آن است. در اين تعين، جز حقتعالا هيچ نيست.
تعين احدى، نخستين مرتبهى تحويلى حقتعالا به ظهورى كلىست كه دربردارندهى تمامى اعيان و دانا و آگاه به همهى اسما و صفات بهطور كلى و اجمالى و بهنحو اندماجى و بدون اضافهشدن به وصفىست؛ تعينى كه واحد سِعِىست و در مقابل و در عرض واحدهاى ديگر قرار نمىگيرد، بلكه در متن همهى آنها حضور دارد بدون آنكه به مرتبه و تعين آنها آميخته، آلوده و محدود شود.
وحدت ذاتى، تعيّن ذات در ذاتِ مستقل خود بر اساس حبّ ذاتى به اسمىشدن است كه عين ذات است و كثرات اسمايىِ انباشته ( اندماجى ) و آثار و احكام و وجوه نهفتهى ذات با آنكه در ذاتند، لحاظ نمىشوند و هيچگونه غيرى با ذات نيست. آنچه مورد بالاترين آگاهى و پرستش قرار مىگيرد، ذات از جهت تعين برتر است.
شهود ظهور حقيقت ذات حقتعالا در ذات خويش به اجمال و به شرط لاى از هر كمال و وجهى كه جز وجه ذات نيست، نخستين اسم و تعين حقيقت وجود و حقتعالا و برترين و زيباترين شهود انسان نورىست كه البته ماورايى اطلاقى، نامتناهى و تعينناپذير و حكمگريز يعنى مقام بىتعين را نشان دارد.
شهود برتر، در تحويلِ برتر ( نزول علمى ) به همت و تمكينِ شهود وحدت حقيقى ذات است و همت و تمكين در آن رؤيت نمىشود. اين شهود، علم جمعىالجمعى به صورت بسته، فشرده و پوشيده به تمامى تحويلها و احوال بعدى ذات حقتعالا و آگاهى به هر تعينى به لحاظ ربط باطنى آن با ذات حقتعالاست.
شاهدان وحدت جمعالجمعى نيز ظهور وحدت و بىتايىِ حقتعالا و اختصاصى و برگزيدهاند. تربيت الاهى چنين شاهدانى اگرچه دستگاهمند و داراى نظام و وحدت روش و برخوردار از منطق ربوبىست، بهطور گروهى و فراگير ممكن نمىشود؛ اگرچه مىشود در دورهاى به تعدادى انگشتشمار همراهى داشته باشند.
تعيّن ذاتى عشق و وحدت حقتعالا، همهى نيكويىها و زيبايىهاى حقيقى حقتعالا و همهى كثرات ظهورى و نمايى را هم به اجمال و هم به تفصيل در اعيان ثابت و در تفاوت اقتضاءات باطنى و پيشينى و خلقى به عشق پيدايى مىدهد و اين نماى يكتا و يگانه به حكم وحدت و عشقِ اطلاقىِ حقيقت وجود، در هر نمايى به جلوهى احدى خود چهرهاى دارد.
اسم و تعينى كه در اين مقام شهود مىشود، تنها « هو »ست كه حيث جمع و وحدت اسماى ذاتىِ مقام ذات است و خودِ ذات نيست. وصول به اين وحدت، از شهود و ادراك آن بالاتر است و در چنين وصولى نه شاهدى مىماند تا شهود كند و نه گفتهخوانى تا لازم باشد برايش گفتهپردازى كرد، بلكه حقيقت ذات در عشق و وحدت خود مستغرق است و ذات حقتعالا به خود ذات شهود مىشود و جز ذات رؤيت نمىشود. اين شهود از اسما و صفات و از هر ظهور و مظهرى فارغ است و فقط ذات هست و ذات كه به ذات شهود مىشود و به ذات بدون لحاظ اسما و صفات و كمالات، كارپردازى مىشود.
در تعين احدى، پديدآورنده و پديده هر دو مطلق و كلىاند، وگرنه ظهور و نمايانى اطلاقى، نمودى نداشت. آشكار، ذات احدىست كه به فاعليت اطلاقى تعين اطلاقى و بسيط پديدارى را كه همان آثار و احكام باطنى ذاتى اوست، پيدايى و ظهور داده است. اوصاف و كمالات اين مرتبه داراى وجوب ازلىست كه ويژهى ذات احدى و غيبالغيوب است؛ يعنى نه قابل تعلق به خلق است و نه قابل ادراك براى خلق و با آن، خلق از حق، تمايز و تفاوت مىيابد، مگر آنكه جنبهى خلقى خَلق در جنبهى ربىاش مغلوب و مستهلك گردد و به مقام فناى ذاتى و محو حقيقى و بقاى بعد از فنا رسد كه در اين صورت دويى برخيزد و تفاوت رخت بندد و مَظهر اين تعين الاهى برخوردار از اطلاق گردد :
« لا فَرْقَ بَينَکَ وَ بَينَهَا إِلاَّ أَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُکَ ».[1]
ميان تو و آنها ( آياتت ) تفاوتى نيست جز اينكه بندگانت و آفريدهات هستند.
همانطور كه اسما و صفات در تعين احدى مُظهِرى برخوردار از اندماجاند و فيض و خَلقى در اين ساحت نيست، مَظهر انسانى ختمى اين تعين برتر، اندكاك و استوا دارد نه انبساط و هيچ مظهرى جز خاتميت كه يكىست، مَظهر اندكاكى و كلى اين تعين اندماجى واقع نمىشود و فيض و خَلق به لحاظ مَظهرى بر مقام ختمى اطلاق مىشود نه به ظهور احدى يا واحدىِ اسما و صفات كه در اين صورت نقص بر حقتعالا وارد مىشود.
خاتميت در مقام ربوبى داراى تعيناتىست كه به لحاظ ختمبودن هيچگاه ظاهر نمىشود و كسى بر آن آگاهى نمىيابد، ولى به نحو علمى در صُقع (حضرت بىكرانهى ) ذات حقتعالاست.
[1] – طوسى، محمدبن حسن، مصباحالمتهجد، ج 1، بيروت، مؤسسة فقه الشيعة، 1411 ق، ص 803.