حضرت ناسوت
حضرت ناسوت
حضرت ناسوت همانند حضرات خَلقى ديگر، حضور فعل مقيّد حقتعالاست، اما بزرگترين امتياز آن اين است كه عالَم تغيير و تبديل مىباشد و آزادى و اختيار در آن است.
انسانهاى طبيعى ناسوت داراى انتخاب نسبى مىباشند و به اعتبار انتخابهاى خود مىتوانند رستگارى و شوربختى يا پيروزى و شكست خود را رقم بزنند.
تمامى ذرات طبيعى ناسوت داراى سير صعود و معاد مىباشند و هر كردارى در آن، يك حكمِ بشرى ناسوتى و محدود و يك حكم و قضاوت مثالى و ابدى دارد.
كردار در ناسوت به اقتضا، اختيار و ارادىست و نتيجهى عملها علىالحساب و مساعدىست و عدالت و حسابرسى، حضرتى پساناسوت ( برزخ صعودى ) و نيز دورهى رجعت ناسوتى را كه بعدتر از آن خواهيم گفت، با نظام جزادهى مشاعى حتمى و لازم ساخته است تا احسنبودن نظام تأمين و ضعيفكشى آن جبران شود. اختيارى و اقتضايىبودن تصميمگيرى در ناسوتِ پيشارجعت، آن را ضعيفزدا ساخته است.
ناسوت، حضرتىست متراكم كه حركت و ارتقا در آن سرعت و شتاب دارد؛ درحالى كه ارتقا و برشدن در حضرات ديگر به كندى صورت مىگيرد.
ناسوت، عالَمى يكپارچه تسبيح است كه حيات، سلامت، علم، عشق و حركت فناناپذير و بىپايان اما بر مدار حبّ و دوستى در همهى آن سريان دارد.
حركت تسبيحى اين پديدارها همان حركت عبودى ديگر پديدارهاست كه غايت حقيقى ظهور و تجلّىست. هر پديده خلقى داراى دو جهت حقى و خلقىست. جهت خلقى به كثرت آلوده و جهت حقى آن به وحدت مىگرايد كه حضرت حقتعالا با احدىِ جمع خود در آن ظهور و تجلّى نموده و چهرهچهره اوست.
ناسوت، حضرتىست كه واحد آن ماده و طبيعت است و كارپردازى در آن اقتضايى و مشاعى و با فعاليت درهمتنيده و فراگير و جمعى تمامى حضرات اِشرافى و همهى نماهاى آنهاست.
در متن مادهى ناسوتى، حركت است و مادّه بهطور مستمرّ سيّال، شناور و ناآرام مىباشد. حركت ماده اشتدادىست و بهسوى برترشدن و ارتقا در حال حركت است. اين حركت، از خود ماده است و نياز به فاعل بيرونى ندارد. در دل هر ذرّهى ناسوتى، عشق به كمالِ قائم به ذات نهفته است و اين عشق، كمالبخش هر پيدايىست.
شهود نما و ظهور ناسوتى، شهود فعل ناسوتى و مادى حقتعالاست. كسى كه در ناسوت از درك مظاهر فيزيكى حقتعالا عاجز است، با توجه به تأثير حاصل حيات و عملكرد و حضور ناسوتى در ديگر عوالم، از آن براى مشاهدهى درست ظهور در آن عوالم و حضرات براى درك حضور حقتعالا كمك مىگيرد. بنابراين كسى كه در اين عالم كور است، در آن عوالم نابينا خواهد بود :
( وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الاَْخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلا ). اسراء / 72 .
وهركه در اين (دنيا) كور(دل) باشد در آخرت (هم) كور(دل) و گمراهتر خواهد بود.
بعضى از پديدههاى اين عالم به گزينش الاهى مىتوانند برخوردار از نظام وحى الاهى و انباى تشريعى و معرفتى گردند.
در ناسوت، شياطين و نفس اماره بر ناسوت بهخصوص بر بازنمايىهاى خيال و اوهام چيرهاند و عدالت در آن استيفا نمىشود و حضرتى عصمتى نيست و چون حضرت آزادى و اختيار است، درگير اصطكاك و تنازع براى بقاست. بايد توجه داشت اين تنازع و اصطكاك در خود ناسوت پديدار شده است و در ساحت اسما و صفات الاهى و مظاهر آنها نزاع و ستيزى نيست و فاعليت حقتعالا در تمامى حضرات به عشق است. هم ظاهر و هم مَظهر و ظهور تمامى عشق است. نزاعهاى ظاهرى ناسوت نيز به عشق پيچيده شده است.
نعمتهاى ناسوتى با علم و صنعت تسخير و قدرت آن با حكمت نورى مهار و مديريت مىشود وگرنه زور ناسوتى ظلم، خشونت و فساد مىسازد و سلامت را مىگيرد. صنعت، امرى مقدس در ناسوت است چنانچه با حكمت مديريت شود. به روايت قرآنكريم، حضرت داوود 7 بعد از سير ملكوتى و همزيستى معنوى و برگزيدگى براى پيامبرى، افتخار موهبت صنعت را داراست :
( وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاكِرُونَ ).
و به ( داوود ) صنعت زره آموختيم تا شما را از ( خطرات ) جنگتان حفظ كند. پس آيا شما سپاسگزاريد؟ انبيا / 80 .
انسان الاهى و حكيم مىتواند راهنماى بشر عادى و فيزيكمند در دانشهاى مورد نياز براى زندگى ناسوتى باشد و صنعت بشرى را به سلامت ارتقا دهد.
آگاهىهاى تجربى و استقرايى با آگاهىها و دانشهاى شهودى در صورتىكه فعليت يابد، همانند عوالم مقارن و موازى، چنان درهمتنيدهاند كه نمىشود يكى را بدون ديگرى شناخت و بدون فراهمآوردن سلامت دنيوى و ناسوتى نمىشود به سلامت و سعادت ديگر عوالم توفيق يافت. بنابراين درستترين فلسفه، فلسفهاىست كه طبيعت و تجربه و استقرا را ارج مىنهد. هم آگاهىهاى تجربى در همين دنيا و ناسوت و علم مادى، كليد برشدن به عوالم ديگر و آگاهىهاى شهودىست و هم آگاهىهاى شهودى و عوالم ديگر كليد نفوذ در آگاهىهاى تجربى و عالم ناسوت و شناخت آن مىباشد. كسى مىتواند از دنيا و پديدههاى ناسوتى و مادى با دقيقترين و ژرفترين روايت، آگاهى دهد كه عوالم ديگر و پديدههاى معنايى و مينويى را به تجربه يافته باشد و كسى كه ذرّات مادى و آگاهىهاى دنيوى را بهطور تخصصى نيافته است و دنيا را به سلامت ندارد، نمىتواند به دليل اشتباك و درهمتنيدگى اين عوالم، گزارهاى صادق از ديگر عوالم داشته باشد و روايت درستى از آنها بگويد. غير از اين مسير، هركس راهى براى شناخت و آگاهى رفته باشد، نمىشود كه به وهميات و فريب و جهل مركب و مغالطات گرفتار نشده باشد.
همين موازنه ميان تجربه و فلسفه نيز برقرار است. فلسفه و عرفان مادر تمامى علوم انسانىند و چنان فلسفه و عرفان برخوردار از منطق و متدولوژى نباشند، ديگر علوم وابسته و تابع را نيز در انحراف، ركود و عقبماندگى مىبرند. علوم انسانى در صورتى حركت و تحوّل منتج و رونق مىگيرد كه دستگاه فلسفى و عرفانىِ مادر بازسازى شود و با نگاهى اشتباكى، جمعى و تطبيقى آنها را با محتواى تجربى به عنوان منطق مادى علم بهروز نمود. همانطور كه دانش پزشكى در هر مدت كوتاهى، خود را بهروز مىكند، علوم انسانى نيز بايد چنين باشد و در قرنهاى پيشين محصور و راجل نماند و در تاريكى، تار مغالطات بر كورسوى اين علوم نَتَند تا بيراههها و پيرايههاى آن همين بنبست بيمارى نشود كه اكنون هست. فلسفه و عرفان نمىتواند بريده از علوم تجربى و به گونهى ذهنى يا شهودى صرف براى آدم و عالم نظريه بسازد. نادرستى اين روش فلسفى و عرفانى از كثرت نادرستى گزارههاى ادعاشده و مبتنى بر اين روش، به دست مىآيد. فلسفه همانند علوم تجربى نيازمند آزمايشگاه و سير در طبيعت و لمس ميكروسكوپيك ذرّههاى آن است. فلسفه بايد طبيعتشناسى را به عنوان علمى مقدمى با خود داشته باشد، همانگونه كه براى درست انديشيدن به منطق نيازمند است. طبيعت، جزيى از منطق مادى و محتوايى فيلسوف و عارف است. وجود را نمىتوان بدون طبيعت به دست آورد و به ساحت آن راه يافت و از آن سخن گفت، مگر براى معدود انسانهاى الاهى كه وجود را بدون طبيعت و در هستهى مركزى ذات آگاهى مىيابند، اما اين راه براى عموم خلايق نيست و مسير آگاهى و معرفت را بايد از ناسوت و اكتساب از طبيعت شروع كرد.
ناسوت، هم بستر و هم فرصتى محدود براى آگاهى و دانايى و عاشقىست. شناخت و آگاهى را بايد از ناسوت و از دل طبيعت و از تن و درك حسى آن شروع كرد تا نهايت به علم و عشق وجودى رسيد.
انسان مادى كه مبدئى ناسوتى دارد، نخست توانايى دريافت آگاهى حسى و ناسوتى را مىيابد و از اين علم و آگاهى مىتواند به سوى شناخت عرفانى و معرفت معنوى و ربوبى و وجودى رشد يابد.
اصل انسان نسناسى و ناسى همين دنيا و زمين است و اصل الاهى براى غالب بشر نيست و علمى كه در آنها جريان دارد، از همين سَمت دنيا و طبيعت پيدايى يافته است و بايد همين آگاهى آشنا و دانش ناسوتى را مبنايى گرفت تا به صفا و خلوصى رسيد كه گرد و غبار دنيايى را از باطن آدمى جارو كند تا شايد به توفيق و جذب به علم عينى و به عشق و وحدت و حقيقتِ هرجايى رسانده شود.
ايدهى داروين راجع به فَرگَشت[1] ، مربوط به بعضى از انسانهاى تنمند است و بهطور جزئى صادق است. اين ايده بهطور جزئى و با موضوع انسان فيزيكمند با انديشهى سالم و بىپيرايهى دينى در تعارض و ناسازگارى نيست.
انسانهاى فقط تنمند بهخصوص نسناسها مىتوانند نتيجهى تكامل يا جهش حيوانى باشند. حيوانات نيز از گياهان پديد آمده و نمونههاى گياهى و حيوانى شبيه هم در طبيعت، فراوان شناسايى شدهاند. ايدهى داروين از پيدايش بعضى از انسانها مىگويد. چنين انسانهايى مىتوانند براى دورههايى داراى گذشتهى نسناسهاى زورمدار باشند كه از گونههاى متنوع جانورى پيدايى يافتهاند. البته نبايد پنداشت كه انسان تكامليافته فقط داراى صفت حيوانىِ جهشيافته است و برخوردار از صفات انسانى نيست؛ اگرچه انسانيت وى فاصلهى چندانى با مرتبهى حيوانى ندارد و مغزِ پديدههاى نخستينِ انسانى به پيچيدگىِ مغز ناسهاى خردمند و پرسشگر امروزى نبوده است. كودكان اگر آزاد گذاشته شوند و محدود نگردند، براى هر روز بيش از صدها پرسش دارند. جمعيت نسناسى و گونهى ناسى با هم پيوند داشتهاند و افراد بشر امروزى يا هنوز هم نسناسى محض هستند و يا ناسى محض و يا حاصل پيوندى از نسناسها و ناسها. همانطور كه بعضى از انسانها در رتبهها و گونههاى حيوانى و جانورى دستهبندى مىشوند و صرف برخوردارى از تنمندى انسانى آنها را گونهاى انسانى نمىكند. اين تنمندى در زن و مرد و جنسيت نيز تداخل دارد و طبيعت جنسى بعضى مخالف با تن تعينيافتهى آنان است و زنانى مردنما و مردانى زننما هستند.
تاژَكداران سبز كه همانند گياهان سبزينه ( كلروفيل ) و فتوسنتز دارند، ولى همانند جانوران به اطراف حركت مىكنند و از آغازيان دانسته مىشوند، پيشتر در نزد گياهشناسان گياه و براى جانورشناسان، جانور دانسته مىشد. اسپيروكِتها كه پديدههاى ميكروسكوپيك و بيمارىزا هستند نيز پيشتر ميانهى گياهان و جانوران رتبهبندى مىشدند. بنابراين استبعادى ندارد انسانهايى باشند ميانهى حيوان و انسان يا حيوانهايى انساننما يا انسانهايى حيواننما كه رتبه و جايگاه و تعين ويژهى خود را دارند.
نسناسهاى زورگو به مدار قدرت در ناسوت فعلى غالب مىباشند و از گونههاى حيوانى با مغزى پيچيدهتر شمرده مىشوند؛ اگرچه حيوانات بهراحتى داراى شعور مرموز و آگاهىهاى پيچيدهاى مىباشند كه بشر نيز آنها را بهراحتى درنمىيابد و دسترسى بشر به آن آگاهىها داراى روند و فرايندى بسيار سخت است. گونهى حيوانىبودن آنها و ضعف در عقل و اراده و قدرت تصميمگيرى، تكليفى شرعى متوجهشان نمىكند.
شرور و شرارتها برآمده از ناسوتِ خَلقى و قَدَر است و در عوالم پيشاناسوتى و در قضا حكم و در اعيان ثابته فقط علم است. با توجه به گستردگى عوالم، شرور ناسوتى كه اقتضاى اختيار و اراده و تغيير و تبديلپذيرى ناسوتىست، در قياس با آن، بسيار اندك و مانند خال در چهرهاى زيباست كه بر زيبايى آن افزوده است.
اراده و اختيار در كنار علم، عقل و قدرت نسبى، به ناسها تكليف و تعهد و مسؤوليتپذيرى شرعى داده است. بنابراين ناسها در ناسوت به حسب آگاهى و قدرت خود داراى اختيار مشاعى و مكلف و برخوردار از تكليف و مسؤوليت شرعى و تعهد نسبت به خداوند مىباشند.
اينكه در مقام اعيان ثابت هر پديدهاى چهرهى تعينات و احكام و عملكرد خويش را به فاعليت خداوند مىيابد، جبرى را پيشامد نمىكند، زيرا ناسوت همهچيز را به اقتضا مىكشاند و تابع آزادى و اراده و اختيار مشاعى و جمعى بشر مىگرداند و بشر مىتواند آن سرنوشت را درون خود پنهان دارد يا با بهترين تصميمگيرى و خيرخواهى به آن جلابخشى دهد. اين آزادى مشاعىِ اختيار و اراده نقش كاراى معرفت و عمل و تصميمهاى ناسوتى را در ساخت سرنوشت ابدى و حكم مثالى نشان مىدهد.
خداوند نيز به سبب اقتضايىبودن ناسوت با اديان الاهى يا با ارسال صاحبان معرفت وجودى و عشقى ( محبوبى ) كه در هر جايى و در هر دينى بهطور محدودند، از ناسها عقيده و ايمان مىخواهد تا شخصيت و تعين باورمندان را نورى سازد كه امرى فراتر از آگاهى طبيعى و غريزى و علم ذهنى و در خدمت اميال نفسانىست.
تفكر نفسانى و انديشهى عقل حسابگر و استدلالى از شخصيت طينى و تعين خاكى انسان فراتر نمىرود و به بشر خصيصهى آشنايى، آگاهى يا دانايى راجع به واقعيتها و تجربه و درك پديدارىِ پيداهاى دسترس و متناسب و قدرت نطق طبيعى مىدهد و ذوق معرفت و حقيقت و عشق و وحدت نمىآورد.
ناسوت داراى عالمى مثالىست كه سلولها، بازداشتگاهها، محبسها و حفرههاى عذاب براى مكافات عمل ظالمان به قهر و غلبه و جايگاههايى از نعمت و كاميابى براى مؤمنان دارد.
ولىّ الاهى در ناسوت يا هر حضرت ديگرى مىتواند با صرف فراخواندن فرد گرفتار، او را از عذاب بهطور موقت رهايى بخشد يا در صورت مودّت و انسِ متناسب فردِ گرفتار با ولىّ الاهى، صاحب ولايت مىتواند او را بهطور ابدى آزاد گرداند.
رهنمودِ ناسوت آگاه
در ناسوت، مثل تمامى عوالم بىكران و نامحدود، اصل علم و آگاهى، خود خداوند است و تمامى علمها از او و به او، بلكه خود اوست. هيچ علمى از هيچ علمى جدا نيست و همه يك علم است و پديدهها در نظامى مشاعى و مثل خواب قالى بر يك خواب و آغوش در آغوش هم، عاشق و آگاه مىشوند و كسى نمىتواند از « من » بگويد و براى من بخواهد و خودخواهى كند، بلكه هر كردارى براى همه است. همه براى همه هستند. چنين نيست كه يكى براى همه باشد يا همه براى يكى باشند. كسى كه براى كائنات نرمدلى دارد، نخست براى خود نرم است و انرژى و نيروى كائنات را جذب مىكند. رخدادها همه از انرژى شكل مىگيرند.
انسان با كالبد جسمانى و ذهن تنمند خود با ناسوت و در نظامى مشاعى ارتباط مىگيرد و با پديدههاى متناسب، همزيست مىشود.
ناسوت، طبيعتى معقول، آگاه، هوشمند و حكيم است كه اگر كسى را عاشق خداوند، طبيعت، مردم و خويشتن بيابد، خود به طبيعتِ معقول خويش، الهامبخش درستى و راستى براى وى به صورت منحصر و با نسخهى ويژهى او مىشود و راه آگاهى و يافت كارويژهى او را به وى نشان مىدهد و قوانين توفيق و سرعتعمل در نتيجهبخشى و جذب انرژى متناسب و همدوس را به خدمت او مىآورد.
طبيعت داراى شخصيتى زنده است و مىتواند نقش راهنماى طبيعى را براى كسى داشته باشد كه مىتواند با طبيعت عاشقى كند و هيچ حادثه و رخداد ناسوتى را ناخوش نمىدارد و مهر و قهر طبيعى براى او يكسان است.
چنين عاشقى اين شناخت را دارد كه با تفاوتهاى طبيعى و مرتبههاى پيشينى پديدهها و تنوع انسانها درگير نشود و اقتضاءات ربوبى و پيشين و سرّالقدر و دانش اندازهها و نيز ضرورتها و بايستههاى الاهى را غفلت نكند.
[1] ـ فرگشت: تغييريافتن متمادى و ادامهدار و بدون رشد كمالى و بار اخلاقىست كه به شكل گونهزايىِ درونجمعيتى يا ميانجمعيتها به آهستگى و پيوستگى به نام انتخاب انباشتى، يا به سرعت از يك موضع ايستاتا موضع بعدى به تعادل نقطهاى روى مىدهد و امروزه با ايدهى « سنتز مدرن » به اوج رسيده است.