ولايت شفاعت
ولايت شفاعت
شفاعت به معناى ضميمهشدن چيزى فرودين و ضعيف يا ناقص به برتر، قوىتر و كاملتر از خود است كه برخوردار از ولايت الاهى و اقتدارِ پناهبخشى و توان دستگيرى، كمالدهى و تتميم است، بهجهت رفع كاستىهاى قصورى و حرمتشكنى از خداوند در نظام شراكت مشاعى و نتايج جمعى معاصى و ظلمها يا وصول به مرحمت و رضايت بالاتر خداوند بهطور دستگاهمند و تابع نظام حقتعالا به معيار محبت، همزيستى، اقتضاى پيشين و تحقق تناسب و ربط ايمانى ميان شفاعتكننده و شفاعتشده.
در فقه، حق شُفْعِه با شرايطى در مال مشترك و برخوردار از شراكت مشاعى براى شريك ثابت است. شراكت، ايجاد ربط مىكند و شريك نمىتواند با بخل و امساك يا احساسى منفى، بهرهمندى شريك از اين حق را منع كند.
شفاعت رحمت أَرْحَمُ الرَّاحِمِين
شفاعت داراى مراتب متفاوت از بدايات تا نهايات و معاد حقّى و همزيستى با حقتعالاست. بدايت شفاعت توسط مقام احديت و الاهيت و توسط تماميت رحمت و ربوبيت الاهى مىباشد. قرآنكريم مىفرمايد :
( فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظآ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ).
پس خدا بهترين نگهبان است و اوست مهربانترينِ مهربانان. يوسف / 64 .
شفاعتِ ( أَرْحَمُ الرَّاحِمِين ) داراى دو چهرهى بىواسطه و حقّى و چهرهى برخوردار از وساطت و ترتيب و ترتّب است. در عرصهى شفاعت، خود ( أَرْحَمُ الرَّاحِمِين ) كه كلىترين و سعىترين گسترهى مهربانى و رحمت را در ميان اسماى الاهى دارد و بسيار گستردهتر از ( الرَّحْمَن ) و ( الرَّحِيم ) است و شفاعت به اين اسم پيدايى و به آن ختم مىيابد، به وسط مىآيد و بندگان و پديدارها را با تماميت مهرورزى، در حصن حصين شفاعت و پناه امن گذشت و بزرگوارى و كريمى خود قرار مىدهد. در اين هنگام است كه خداوند نشان مىدهد شفاعتِ خداوندى در محشرى جمعى كه هيچ حول و قوه و توان و تلاشى در خور ارائه و ثمربخشى نيست، چه اقتدارى دارد و ظهور از خود چيزى جز روسياهى و ابتلا به شوكران معصيت ندارد و آنچه برخوردار از حقيقت است، عنايت ربوبىست و بس، آنهم در نظامى مشاعى ميان وجود و ظهور و بهدور از ضعيفكشى كه همهچيز به حكم خداوند مقتدر و مهربان و دور از استبداد است :
( فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ).
پس خداوند روز قيامت ميان شما داورى مىكند. نساء / 141 .
در اين صحنه، كسى كه رشتهاى مرتبط به اقتدار و رحمت خداوند را نداشته باشد، وامانده و در حرمان ابدىست و كسى هم براى او كارا و مؤثر نمىشود كه همه نهايت چيزى جز ظهور و پيدايى و چهرهى ازاويى نيستند. خداوند در وجه سببسوزى، همهى ظهور و پديدارها را به يك چشم مىبيند و همهى خلق براى او خالى از خلل و كاستىست و او ضامن تمامى پديدهها بهطور مستقيم و در صحنه با تمامى مهربانى و بزرگوارىست :
( مَا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ ).
در آفرينش آن ( خداى ) بخشايشگر هيچگونه اختلاف ( و تفاوتى ) نمىبينى، باز بنگر آيا خلل ( و نقصانى ) مىبينى؟ ملك / 3 .
مهم در اين وجه، پردهنشيننبودن در غفلت و ناآگاهى و در حجاب خود و خلق و گرفتار نبودن به انكار و عناد است، وگرنه انسان خَلْقى همان انسان تنمند و فاقد ربط است. انسان الاهى انسان حقىست كه زيست بدون سبب و واسطه و ربط مستقيم با حقتعالا دارد.
عاشق بىطمع و انسان پاك و الاهى، نه سببى را تخريب مىكند و نه در پى سببسازى مىرود.
شفاعت اخروى
صورت ديگر رحمت الاهى در بازگشت پديدارها و پناهبردن آنها به حضرت حقتعالا به صورت شفاعت اخروىست. ميزان بهرهمندى از اين شفاعت به تناسب بهرهمندى از هدايت الاهى در ناسوت است. بنابراين شفاعت داراى مشاهد و سكوهاى مختلفى مىباشد.
ظهور عشق حقتعالا به بندگانش و هيمانِ احديت شفاعت و مَظهر انسانی ( أَرْحَمُ الرَّاحِمِين )، حضرت فاطمهى زهرا سلام الله علیها است كه جلاى خلايق و صفا و خلوصبخشى به آنان در محشر است. در تفسير جناب فرات كوفىست :
« سَهْلُ بْنُ أَحْمَدَ اَلدِّينَوَرِيُّ مُعَنْعَنآ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: قَالَ جَابِرٌ لاَِبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ حَدِّثْنِي بِحَدِيثٍ فِي فَضْلِ جَدَّتِکَ فَاطِمَةَ إِذَا أَنَا حَدَّثْتُ بِهِ اَلشِّيعَةَ فَرِحُوا بِذَلِکَ.
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ :
امامصادق علیه السلام فرمود: جابر به امامباقر علیه السلام عرض كرد: جانم به فداىتان! اى فرزند رسولالله! برايم حديثى بفرماييد دربارهى فضيلت و برترى مادرتان فاطمه سلام الله علیها كه اگر آن را براى شيعيان روايت كنم، از شنيدنش شادمان و خرسند شوند. امامباقر علیه السلام فرمود: پدرم از جدش از رسولالله نقل كردهاند كه فرمود :
إِذَا كَانَ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ نُصِبَ لِلاَْنْبِيَاءِ وَ اَلرُّسُلِ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ فَيَكُونُ مِنْبَرِي أَعْلَى مَنَابِرِهِمْ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ ثُمَّ يَقُولُ اَللَّهُ يَا مُحَمَّدُ اُخْطُبْ فَأَخْطُبُ بِخُطْبَةٍ لَمْ يَسْمَعْ أَحَدٌ مِنَ اَلاَْنْبِيَاءِ وَ اَلرُّسُلِ بِمِثْلِهَا ثُمَّ يُنْصَبُ لِلاَْوْصِيَاءِ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ وَ يُنْصَبُ لِوَصِيِّي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فِي أَوْسَاطِهِمْ مِنْبَرٌ مِنْ نُورٍ فَيَكُونُ مِنْبَرُهُ أَعْلَى مَنَابِرِهِمْ ثُمَّ يَقُولُ اَللَّهُ يَا عَلِيُّ اُخْطُبْ فَيَخْطُبُ بِخُطْبَةٍ لَمْ يَسْمَعْ أَحَدٌ مِنَ اَلاَْوْصِيَاءِ بِمِثْلِهَا ثُمَّ يُنْصَبُ لاَِوْلاَدِ اَلاَْنْبِيَاءِ وَ اَلْمُرْسَلِينَ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ فَيَكُونُ لاِبْنَيَّ وَ سِبْطَيَّ وَ رَيْحَانَتَيَّ أَيَّامَ حَيَاتِي مِنْبَرٌ مِنْ نُورٍ ثُمَّ يُقَالُ لَهُمَا اُخْطُبَا فَيَخْطُبَانِ بِخُطْبَتَيْنِ لَمْ يَسْمَعْ أَحَدٌ مِنْ أَوْلاَدِ اَلاَْنْبِيَاءِ وَ اَلْمُرْسَلِينَ بِمِثْلِهِمَا ثُمَّ يُنَادِي اَلْمُنَادِي وَ هُوَ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَيْنَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ أَيْنَ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ أَيْنَ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ أَيْنَ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ أَيْنَ أُمُّ كُلْثُومٍ أُمُّ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا فَيَقُمْنَ فَيَقُولُ اَللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى يَا أَهْلَ اَلْجَمْعِ لِمَنِ اَلْكَرَمُ اَلْيَوْمَ؟ فَيَقُولُ مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ: لِلّهِ اَلْوَاحِدِ اَلْقَهَّارِ.
چون روز قيامت فرا رسد، منبرهايى از نور براى پيامبران و رسولان گذاشته مىشود، در روز قيامت، منبر من از از تمامى منبرها بالاتر است. خداوند به من مىگويد: اى محمّد! برخيز و سخن بگو! من در آن روز خطبهاى ايراد خواهم كرد كه هيچيك از پيامبران شبيه آن را نشنيده باشند. سپس منبرهايى از نور براى اوصيا و جانشينان انبيا ( امامان ) نصب خواهد شد كه منبر وصىّ و جانشين من علىبن ابىطالب در وسط و بالاتر از همه مىباشد، آنگاه خداوند مىفرمايد: اى على! خطبهاى بخوان، و على علیه السلام خطبهاى ايراد مىنمايند كه كسى از اوصياى شبيه آن را نشنيده باشند. سپس منبرهايى از نور براى فرزندان انبيا برپا خواهند كرد، پس دو منبر براى حسن و حسين 8 برپا مىشود و سپس به آنها گفته مىشود كه برخيزند و خطبهاى ايراد نمايند و آن دو حضرت خطبهاى بگويند كه هيچيك از فرزندان انبيا و رسولان مثل آن را نشنيدهاند. سپس جبرئيل ندا مىدهد: فاطمه دختر محمّد كجاست؟ خديجه كجاست؟ مريم كجاست؟ آسيه كجاست؟امّكلثوم مادر يحيى بن زكريا كجاست؟ وقتى آنها همه برخاستند، خداوند متعال مىفرمايد: اى اهل محشر! در اين روز، كرامت و بزرگوارى از آنِ كيست؟ محمّد، على، حسن و حسين مىگويند: كرامت، مخصوص خداوندىست كه يگانه و قهّار مىباشد.
فَيَقُولُ اَللَّهُ تَعَالَى: يَا أَهْلَ اَلْجَمْعِ إِنِّي قَدْ جَعَلْتُ اَلْكَرَمَ لِمُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ وَ فَاطِمَةَ. يَا أَهْلَ اَلْجَمْعِ! طَأْطِئُوا اَلرُّءُوسَ وَ غُضُّوا اَلاَْبْصَارَ فَإِنَّ هَذِهِ فَاطِمَةُ تَسِيرُ إِلَى اَلْجَنَّةِ.
بعد خداوند فرمايد: اى اهل محشر! من عزّت و كرامت و بزرگى را براى محمّد، على، حسن، حسين و فاطمه : قرار دادم، پس سر خود را فرود آوريد و به زير اندازيد و چشم خود را فروپوشانيد تا فاطمهى زهرا سلام الله علیها بهسوى بهشت رود.
فَيَأْتِيهَا جَبْرَئِيلُ بِنَاقَةٍ مِنْ نُوقِ اَلْجَنَّةِ مُدَبَّجَةَ اَلْجَنْبَيْنِ خِطَامُهَا مِنَ اَللُّؤْلُؤِ اَلْمُخْفَقِ اَلرَّطْبِ عَلَيْهَا رَحْلٌ مِنَ اَلْمَرْجَانِ فَتُنَاخُ بَيْنَ يَدَيْهَا فَتَرْكَبُهَا فَيُبْعَثُ إِلَيْهَا مِأَةُ أَلْفِ مَلَکٍ فَيَسِيرُونَ عَلَى يَمِينِهَا وَ يُبْعَثُ إِلَيْهَا مِأَةُ أَلْفِ مَلَکٍ فَيَصِيرُونَ عَلَى يَسَارِهَا وَ يُبْعَثُ إِلَيْهَا مِأَةُ أَلْفِ مَلَکٍ يَحْمِلُونَهَا عَلَى أَجْنِحَتِهِمْ حَتَّى يُسَيِّرُونَهَا عَلَى بَابِ اَلْجَنَّةِ.
در اين رخداد، جبرئيل محملى از مادهى بهشتى، براى حضرت فاطمهى زهرا سلام الله علیها آماده مىكند كه دوپهلوى آن را به ديباى بهشتى ( و با بهترين پارچهها و زينتهاى بهشتى ) پوشانيده و تزئين كرده و مهار آن از مرواريد و زين و جهاز آن از مرجان است و محمل را در حضور ايشان مىنشانند و حضرت فاطمهى زهرا سلام الله علیها بر آن سوار مىشود. آنگاه در حالىكه هزاران فرشته به سمت راست گسيل مىشوند و هزاران فرشتهى ديگر به سمت چپ تا در آنجا قرار گيرند و هزاران فرشته محمل را با پرهاى خود بهسوى بهشت سير و حركت مىدهند.
فَإِذَا صَارَتْ عِنْدَ بَابِ اَلْجَنَّةِ تَلْتَفِتُ، فَيَقُولُ اَللَّهُ: يَا بِنْتَ حَبِيبِي مَا اِلْتِفَاتُکِ وَ قَدْ أَمَرْتُ بِکِ إِلَى جَنَّتِي؟!
فَتَقُولُ: يَا رَبِّ أَحْبَبْتُ أَنْ يُعْرَفَ قَدْرِي فِي مِثْلِ هَذَا اَلْيَوْمِ.
چون محمل بر در بهشت مىرسد، حضرت زهرا سلام الله علیها به عقب مىنگرد، خطاب مىرسد: اى دختر محبوب من! براى چه ايستاده و عقب را مىنگريد در حالى كه فرمان دادم داخل بهشت شويد؟
حضرت فاطمه سلام الله علیها عرض مىدارد: پروردگارا! دوست دارم در چنينروزى قدر و منزلت من شناخته شود.
فَيَقُولُ اَللَّهُ يَا بِنْتَ حَبِيبِي اِرْجِعِي فَانْظُرِي مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ حُبٌّ لَکِ أَوْ لاَِحَدٍ مِنْ ذُرِّيَّتِکِ خُذِي بِيَدِهِ فَأَدْخِلِيهِ اَلْجَنَّةَ.
خداوند مىفرمايد: اى دختر محبوب من! بازگرد و در ميان اهل محشر بنگر، و هر كسىكه محبت تو يا يكى از فرزندان تو را در دل دارد، دست او را بگير و داخل بهشت نماى.
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: وَ اَللَّهِ يَا جَابِرُ! إِنَّهَا ذَلِکَ اَلْيَوْمَ لَتَلْتَقِطُ شِيعَتَهَا وَ مُحِبِّيهَا كَمَا يَلْتَقِطُ اَلطَّيْرُ اَلْحَبَّ اَلْجَيِّدَ مِنَ اَلْحَبِّ اَلرَّدِيءِ.
امامباقر علیه السلام فرمود: اى جابر! به خداوند سوگند كه فاطمهى زهرا سلام الله علیها در آن روز شيعيان خود را بهنحوى جدا مىكند و نجات مىبخشد كه پرنده دانههاى نيكو را از ميان دانههاى بىكيفيت برمىچيند.
فَإِذَا صَارَ شِيعَتُهَا مَعَهَا عِنْدَ بَابِ اَلْجَنَّةِ يُلْقِي اَللَّهُ فِي قُلُوبِهِمْ أَنْ يَلْتَفِتُوا فَإِذَا اِلْتَفَتُوا فَيَقُولُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: يَا أَحِبَّائِي مَا اِلْتِفَاتُكُمْ وَ قَدْ شَفَّعْتُ فِيكُمْ فَاطِمَةَ بِنْتَ حَبِيبِي؟! فَيَقُولُونَ يَا رَبِّ أَحْبَبْنَا أَنْ يُعْرَفَ قَدْرُنَا فِي مِثْلِ هَذَا اَلْيَوْمِ.
هنگامى كه حضرت فاطمهى زهرا سلام الله علیها با شيعيانش به در بهشت مىرسند، خداوند به قلب شيعيان حضرت زهرا القا مىكند كه بايستند و به عقب توجه كنند، پس آنان مىايستند و به عقب التفات مىكنند. خداوند عزيز و بزرگ مىفرمايد: اى دوستان من! براى چه عقب را مىنگريد در حالىكه شفاعت حضرت فاطمهى زهرا سلام الله علیها ـ دختر محبوبى خويش ـ را دربارهى شما پذيرفتهام. شيعيان گويند: پروردگارا! دوست داريم در چنينروزى قدر و منزلت ما ( شيعيان فاطمه ) شناخته شود.
فَيَقُولُ اَللَّهُ: يَا أَحِبَّائِي اِرْجِعُوا وَ اُنْظُرُوا مَنْ أَحَبَّكُمْ لِحُبِّ فَاطِمَةَ اُنْظُرُوا مَنْ أَطْعَمَكُمْ لِحُبِّ فَاطِمَةَ اُنْظُرُوا مَنْ كَسَاكُمْ لِحُبِّ فَاطِمَةَ اُنْظُرُوا مَنْ سَقَاكُمْ شَرْبَةً فِي حُبِّ فَاطِمَةَ اُنْظُرُوا مَنْ رَدَّ عَنْكُمْ غَيْبَةً فِي حُبِّ فَاطِمَةَ خُذُوا بِيَدِهِ وَ أَدْخِلُوهُ اَلْجَنَّةَ.
خداوند مىفرمايد: اى دوستانم بازگرديد و هر كسى را كه شما را براى دوستى فاطمه دوست مىداشته، و هر كسى را كه براى محبت فاطمه شما را خوراكى داده و هر كسى كه بدن شما را براى بهخاطر دوستى حضرت زهرا پوشانيده، و هر كسى كه جرعهاى آب براى محبّت فاطمه به شما داده، و يا براى محبّت فاطمه در غياب شما از شما دفاع و حمايت كرده است، دست آنان را بگيريد و داخل بهشت نماييد.
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: وَ اَللَّهِ لاَ يَبْقَى فِي اَلنَّاسِ إِلاَّ شَاکٌّ أَوْ كَافِرٌ أَوْ مُنَافِقٌ فَإِذَا صَارُوا بَيْنَ اَلطَّبَقَاتِ نَادَوْا كَمَا قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى: ( فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِينَ وَلاَ صَدِيقٍ حَمِيمٍ )[1] . فَيَقُولُونَ: فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ.
امامباقر علیه السلام فرمود: به خداوند سوگند كه از ميان مردمان كسى باقى نمىماند مگر شكورز، كافر و دوچهره. سپس وقتى اين سه گروه در ميان طبقات و گروههاى مردمان مىيابند كه چگونه مؤمنان به شفاعت فاطمه و شيعيان نجات مىيابند، مىگويند: در نتيجه شفاعتگرانى نداريم و نه دوستى نزديك، و اى كاش كه چاره و بازگشتى براى ما بود و از مؤمنان مىشديم!
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ مُنِعُوا مَا طَلَبُوا ( وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ )[2] ».[3]
امامباقر علیه السلام فرمود: هيهات، هيهات! كه آنچه را مىخواهند، نمىرسند و از خواستهى خود ممنوع خواهند شد و اگر هم بازگردانده شوند، بهقطع به آنچه از آن منع شده بودند، برمىگردند و آنان دروغگويند.
روايت يادشده نمودى از گسترهى شفاعت ( أَرْحَمُ الرَّاحِمِين ) و ظهور كامل شفاعت و ربوبيت حقتعالاست.
جهت ربط در شفاعت
جهت ربط و مسانخت به اولياى الاهى در صحنهى محشر، مودّت و محبت، عقايد و ايمان درست، اخلاص صافى و اعتقاد به مقام ولايت كلى و توحيد الاهىست. اعراض از مقام ولايت و انكار آن موجب حبط و نابودشدن تمامى كردار حتى اعتقاد به توحيد است. بعدتر خواهيم گفت چگونه تماميت نبوّت و توحيد به ولايت است.
مودّت، محبت و عشق به صاحبان ولايت الاهى، برخوردار از موهبت وجه تماميت عقايد و ربط كردار به حقتعالا مىباشد و همين ربط و انس زمينه و مناسبت را براى تكميل و تتميم نقصهاى طالبان و محبّان به واسطهى اقتدار انسان الاهى و ولىّ خداوند يا خود حقتعالا فراهم مىآورد.
همانطور كه روايت آورده است جهنم و عذاب ابدى آن مىماند براى سه گروه ترديدپذيران، كافران و منافقان، اين كركسان دوچهره؛ افرادى كه خوى جنايتورزىشان چنان ژرفايى دارد كه مكافاتهاى دنيوى و برزخى، نتوانسته است آنان را پاك كند و اقتضا و تناسبى براى بهرهبردن از شفاعت نيز ندارند و برخوردار از مولايى نمىباشند تا مددكارشان شود و بايد بهطور ابدى در دوزخِ رستاخيز به عذاب دردناكِ ظلمهاى متراكم و طغيان خويش مبتلا باشند.
ميان ناسوت و قيامت، مثال ناسوتى و مثال برزخىست. اين برزخها براى آن است كه عيار بندگان و آگاهى و تنبّه آنان با مكافاتها و تنبيههاى برزخى بالا رود و در محكمهى قيامت و زيست ابدى، خلايق با صفا، آگاهى و عيار بالاترى حضور يابند و در آن دادگاه مشاعىِ رحمت، تا مىشود ذلّت، خوارى و شرمسارى نبينند. بعد از آن نيز چنانچه تناسب و اقتضايى باشد، كاستىها با شفاعت و همسنخى و ربطِ متناسب جبران گردد. البته شوكران گناه به شفاعت هم كه آمرزيده شود، كاستى و آسيبِ واردشده از اين لازم ذاتى و شرمسارى آن، براى بنده مىماند.
شفاعت بر دو قسم ترفيعى و تحويلى ( تنزيلى ) است و همه نيازمند شفاعت هم براى اصل پيدايى و هم براى ارتقا و ترميم كاستىها مىباشند.
شفاعت تشريعى و تكوينى
شفاعت از تجليات رحمت است كه نمودى از آن در دنيا رهبرى و هدايت تشريعى و ولايت امامت است :
( وَكَذَلِکَ أَوْحَيْنَا إِلَيْکَ رُوحآ مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الاِْيمَانُ وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُورآ نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ أَلاَ إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الاُْمُورُ ).
و همينگونه روحى از امر خودمان بهسوى تو وحى كرديم. تو نمىدانستى كتاب چيست و نه ايمان ( كدام است )، ولى آن را نورى گردانيديم كه هر كه از بندگان خود را بخواهيم بهوسيلهى آن راه مىنماييم و بهراستى كه تو بهخوبى به راه راست هدايت مىكنى؛ راه همان خدايى كه آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، از آنِ اوست. آگاه باش كه ( همهى ) كارها به خدا بازمىگردد. شورا / 52 ـ 53 .
قرآنكريم نيز همانند پيامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم برخوردار از انواع شفاعتهاست :
« عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلنَّوْفَلِيِّ عَنِ اَلسَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : فَإِذَا اِلْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ اَلْفِتَنُ كَقِطَعِ اَللَّيْلِ اَلْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى اَلنَّارِ، وَ هُوَ اَلدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيلٍ، وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ، وَ هُوَ اَلْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ، فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَهُ تُخُومٌ وَ عَلَى تُخُومِهِ تُخُومٌ لاَ تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لاَ تُبْلَى غَرَائِبُهُ، مَصَابِيحُ اَلْهُدَى وَ مَنَارُ اَلْحِكْمَةِ، وَ دَلِيلٌ عَلَى اَلْمَغْفِرَةِ لِمَنْ عَرَفَ اَلصِّفَةَ »[4] .
رسولاكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: چون فتنهها مانند پارههاى شب تاريك شما را در برگيرد، بر شما باد قرآنكريم كه شفاعتكنندهاىست كه شفاعتش پذيرفته است و بر وساطت خود در بارگاه الاهى اصرار مىكند و سخنش تصديق مىشود و شكايتكنندهاىست كه شكايتش قبول مىشود.
كسى كه آن را پيشواى خود و فراروى خويش قرار دهد، به بهشت رهنمونش دهد و كسى كه به آن پشت كند و آن را پشت سر خويش قرار نهد، به دوزخ برانَدَش و به آتش دراندازَدَش. راهنمايىست كه بهترين راه را مىنمايد و گستردهساز، تبيينكننده و به دستآورنده است. جدايىساز است، نه ياوهپرداز. براى آن ظاهر و باطن است، آشكار و ظاهر آن حكمت و پنهان و درون آن علم است. ظاهرش شگفتانگيز و باطنش پرژرفاست، براى آن نشان و حد فاصلىست و براى آن نيز مرزىست ( باطن آن داراى باطنى ديگر است ). شگرفىهايش به شمارش نمىآيد و شگفتىهايش را پايانى نيست. چراغهاى هدايت و منزل منزل حكمت در آن است. راهنماست بر نيكىها براى آن كه بشناسدش.
هدايت تكوينى نيز از نمودهاى شفاعت تكوينى و ترفيعى و ارتقايىست. در روايت است :
« أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِ اَلْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحَسَنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ وَ اَلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ أَبِي خَالِدٍ اَلْكَابُلِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ تَعَالَى: ( فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنَا )[5] . فَقَالَ يَا أَبَا خَالِدٍ اَلنُّورُ وَ اَللَّهِ اَلاَْئِمَّةُ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ. يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ اَلاِْمَامِ فِي قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ اَلشَّمْسِ اَلْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمُ اَلَّذِينَ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اَللَّهُ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ وَ يَغْشَاهُمْ بِهَا »[6] .
ابوخالد كابلى گويد: از امامباقر علیه السلام دربارهى اين آيهى شريفه پرسيدم: پس به خدا و پيامبر او و آن نورى كه ما فرو فرستاديم ايمان آوريد. فرمود: اى ابوخالد! به خدا سوگند، مراد از نور، حضرات ائمه : است. اى ابوخالد! نور امام در دل مؤمنان تابندهتر و روشنتر از نور خورشيد تابان در روز است و ايشانند كه دلهاى مؤمنان را نورانى كنند و خداوند از هر كه خواهد نور ايشان را در حجاب و پنهانى سازد، پس دل آنها تاريك گردد و در ظلمت و سياهى فرو رود.
در رابطه با شفاعت مؤمنان از يكديگر به نقل از ابوبصير آمده است :
« اَلْعِلَلُ ، عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى اَلْعَطَّارِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مَدْيَنَ مِنْ وُلْدِ مَالِکِ بْنِ اَلْحَارِثِ اَلاَْشْتَرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ : دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ مَعِي رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ إِنِّي لاََغْتَمُّ وَ أَحْزَنُ مِنْ غَيْرِ أَنْ أَعْرِفَ لِذَلِکَ سَبَبآ؟! فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّ ذَلِکَ اَلْحَزَنَ وَ اَلْفَرَحَ يَصِلُ إِلَيْكُمْ مِنَّا لاَِنَّا إِذَا دَخَلَ عَلَيْنَا حُزْنٌ أَوْ سُرُورٌ كَانَ ذَلِکَ دَاخِلا عَلَيْكُمْ وَ لاَِنَّا وَ إِيَّاكُمْ مِنْ نُورِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَجَعَلَنَا وَ طِينَتَنَا وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةً وَ لَوْ تُرِكَتْ طِينَتُكُمْ كَمَا أُخِذَتْ لَكُنَّا وَ أَنْتُمْ سَوَاءً وَ لَكِنْ مُزِجَتْ طِينَتُكُمْ بِطِيْنَةِ أَعْدَائِكُمْ فَلَوْ لاَ ذَلِکَ مَا أَذْنَبْتُمْ ذَنْبآ أَبَدآ.
أبوبصير گويد با مردى از يارانمان به حضور امامصادق علیه السلام رسيدم و به ايشان عرض داشتم: قربانتان روم اى فرزند رسولالله! من بىسبب غمگين و اندوهناك مىشوم؟
امامصادق علیه السلام فرمود: اين اندوه و شادى از ماست كه به شما مىرسد؛ چون اگر اندوه و شادىاى به ما رسد، بر شما هم جريان مىيابد و نفوذ مىكند، براى اينكه ما و شما از نور خداى عزّوجلّ ( و مسانخ و شبيه ) هستيم، طينت ما و شما يكىست و اگر سرشت شما دستنخورده و پاك مانده بود، ما و شما برابر ( و همزيست ) بوديم، ولى طينت شما با سرشت دشمنان شما درآميخت و اگر چنين نبود، هرگز به گناه نمىآلاييديد.
قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ فَتَعُودُ طِينَتُنَا وَ نُورُنَا كَمَا بُدِئَ؟
ابوبصير گويد: عرض داشتم قربانتان شوم، آيا سرشت و نور ما بازمىگردد به همان اصلى كه از آن آغاز شده است؟
فَقَالَ: إِي وَ اَللَّهِ يَا عَبْدَ اَللَّهِ أَخْبِرْنِي عَنْ هَذَا اَلشُّعَاعِ اَلزَّاخِرِ مِنَ اَلْقُرْصِ إِذَا طَلَعَ أَ هُوَ مُتَّصِلٌ بِهِ أَوْ بَائِنٌ مِنْهُ؟
امامصادق علیه السلام فرمود: آرى به خدا سوگند! اى بندهى خدا به من بگو اين شعاع و پرتوى جوشان كه خورشيد بتابد چون برآيد بدو پيوسته است يا از او جدا شده است؟
فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ بَلْ هُوَ بَائِنٌ مِنْهُ.
فَقَالَ: أَ فَلَيْسَ إِذَا غَابَتِ اَلشَّمْسُ وَ سَقَطَ اَلْقُرْصُ عَادَ إِلَيْهِ فَاتَّصَلَ بِهِ كَمَا بَدَءَ مِنْهُ؟
فَقُلْتُ لَهُ: نَعَمْ.
عرض داشتم قربانتان بروم جدا و مفارق شده است. فرمود: نه اينكه چون خورشيد غروب كند و قرصش فروافتد برگردد و بدو پيوندد، چنانچه از او آغازيد؟
عرض داشتم: آرى.
فَقَالَ: كَذَلِکَ وَ اَللَّهِ شِيعَتُنَا مِنْ نُورِ اَللَّهِ خُلِقُوا وَ إِلَيْهِ يَعُودُونَ وَ اَللَّهِ إِنَّكُمْ لَمُلْحَقُونَ بِنَا يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ إِنَّا لَنَشْفَعُ فَنُشَفَّعُ وَ وَ اَللَّهِ إِنَّكُمْ لَتَشْفَعُونَ فَتُشَفَّعُونَ وَ مَا مِنْ رَجُلٍ مِنْكُمْ إِلاَّ وَ سَتُرْفَعُ لَهُ نَارٌ عَنْ شِمَالِهِ وَ جَنَّةٌ عَنْ يَمِينِهِ فَيُدْخِلُ أَحِبَّاءَهُ اَلْجَنَّةَ وَ أَعْدَاءَهُ اَلنَّارَ »[7] .
امامصادق علیه السلام فرمود: به خدا سوگند شيعيان ما چنين باشند، از نور خدا آفريده شده و پيدايى يافتهاند و به سوىاش باز گردند. بهخدا قسم شما در قيامت به ما مىپيونديد، و ما شفاعت مىكنيم و شفاعت ما پذيرفته مىشود! بهخدا شما هم شفاعت كنيد و از شما هم پذيرفته شود، و هيچكس از شما نباشد جز دوزخى در چپ خود دارد و بهشتى در سمت راستش و دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به دوزخ برد.
طينت، همان وجه ربط و همنشينىِ متناسب و ظهور اسماى مسانخ در سير تحويلى و نزول است كه هم نفْس و هم بدنهاى ارتقايى را در سير صعود مىسازد؛ بدنى كه در طول دورهى زندگى با آن بوده و بقاى شخصيت انسان با آن است و نفس به واسطهى آن در تن عنصرى تصرف مىكند. اين بدن از چهرههاى نفس است و فنا و نابودى نمىپذيرد.
روايت ابوخالد مىتواند به مرتبهى ارواح و فرشتگان مقرّب، پيامبران صاحب رسالت، مؤمنان دلآزموده و واجدانِ دلِ مجتمع اشاره داشته باشد. اين گروهها توجه همهجانبه به عشق و وحدت دارند. ويژگى اين گروهها مصونيت و خودنگهدارى از گناه است. اينان اهل ولايت و توحيد و داخل در حصن الاهىاند.
شفاعت اشارات و آگاهىهاى قلبى
مرتبهاى از شفاعتِ هدايتِ ترفيعى و بهرهبردنِ ارتقايى از آن، براى خواصىست كه به فهم اشارات متون معارف رسيدهاند؛ اشاراتى كه براى ديگران ناشناخته است. مرتبهى آنان فروتر از چهار گروه مذكور و فراتر از عموم مردمان است و احتمال خطا و افشاى معرفت براى افراد غيرشايسته از آنان مىرود. آنان مخاطبِ روايت زير مىباشند:
« مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ، عَنْ صَبَّاحٍ اَلْمُزَنِيِّ ، عَنِ اَلْحَارِثِ بْنِ حَصِيرَةَ، عَنِ اَلاَْصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَمِيرَاَلْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ يَقُولُ: إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، خَشِنٌ مَخْشُوشٌ، فَانْبِذُوا إِلَى اَلنَّاسِ نَبْذآ، فَمَنْ عَرَفَ فَزِيدُوهُ، وَ مَنْ أَنْكَرَ فَأَمْسِكُوا، لاَ يَحْتَمِلُهُ إِلاَّ ثَلاَثٌ: مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ، أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلاِْيمَانِ »[8] .
اميرمؤمنان علیه السلام فرمود: چنين است كه حديث ما دشوار و سخت و سركش و اصطكاكزا و زِبر است، اندكى از آن را به مردمان ارائه كنيد، پس كسى كه شناخت، افزونش كنيد و كسى كه انكار كرد، خوددارىاش كنيد. حديث ما را تابآورى ندارد مگر سه گروه: فرشتهى قربيافته، پيامبر رسالى و بندهى دلآزموده به ايمان توسط خداوند.
نمونهى عينى و الگوى روايت يادشده در دو روايت زير آمده است :
« رُوِيَ: أَنَّ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ كَانَ قَاعِدآ فِي اَلْمَسْجِدِ وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ فَقَالُوا لَهُ حَدِّثْنَا يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ لَهُمْ وَيْحَكُمْ إِنَّ كَلاَمِي صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ يَعْقِلُهُ إِلاَّ اَلْعَالِمُونَ. قَالُوا لاَ بُدَّ مِنْ أَنْ تُحَدِّثَنَا! قَالَ قُومُوا بِنَا فَدَخَلَ اَلدَّارَ فَقَالَ أَنَا اَلَّذِي عَلَوْتُ فَقَهَرْتُ أَنَا اَلَّذِي أُحْيِي وَ أُمِيتُ أَنَا اَلاَْوَّلُ وَ اَلاْخِرُ وَ اَلظَّاهِرُ وَ اَلْبَاطِنُ فَغَضِبُوا وَ قَالُوا كَفَرَ وَ قَامُوا فَقَالَ عَلِيٌّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ لِلْبَابِ: يَا ـ بَابُ اِسْتَمْسِکْ عَلَيْهِمْ فَاسْتَمْسَکَ عَلَيْهِمُ اَلْبَابُ ـ فَقَالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنَّ كَلاَمِي صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ يَعْقِلُهُ إِلاَّ اَلْعَالِمُونَ تَعَالَوْا أُفَسِّرْ لَكُمْ أَمَّا قَوْلِي أَنَا اَلَّذِي عَلَوْتُ فَقَهَرْتُ فَأَنَا اَلَّذِي عَلَوْتُكُمْ بِهَذَا اَلسَّيْفِ فَقَهَرْتُكُمْ حَتَّى آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَمَّا قَوْلِي أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ فَأَنَا أُحْيِي اَلسُّنَّةَ وَ أُمِيتُ اَلْبِدْعَةَ وَ أَمَّا قَوْلِي أَنَا اَلاَْوَّلُ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ أَسْلَمَ وَ أَمَّا قَوْلِي أَنَا اَلاْخِرُ فَأَنَا آخِرُ مَنْ سَجَّى عَلَى اَلنَّبِيِّ ثَوْبَهُ وَ دَفَنَهُ وَ أَمَّا قَوْلِي أَنَا اَلظَّاهِرُ وَ اَلْبَاطِنُ فَأَنَا عِنْدِي عِلْمُ اَلظَّاهِرِ وَ اَلْبَاطِنِ قَالُوا فَرَّجْتَ عَنَّا فَرَّجَ اَللَّهُ عَنْکَ »[9] .
اميرمؤمنان على بن ابىطالب علیه السلام به همراه گروهى از صحابه در مسجد نشسته بود. به ايشان عرض داشتند: اى اميرمؤمنان با ما سخنى نو بگوييد. حضرت فرمود: واى بر شما سخن من بر شما سخت و دشوار و سركش است و جز عالمان آن را به بند ( فهم ) نمىكشند. گفتند: بايد براى ما سخنى تازه بگوييد. فرمود: با من بياييد، آنگاه وارد خانه شدند و فرمود: من كسى هستم كه برترى يافتم و چيره شدم، منم كسىكه زنده مىكنم و مىميرانم، منم اوّل و پايان و ختم و ظاهرم و باطن و پنهان! آنها خشمگين شده و گفتند: اين كفر است و بلند شدند. اميرمؤمنان علیه السلام به در خانه فرمود: اى در آنها را بگير (تا از خانه بيرون نروند ). پس در خانه، آنها را گرفت. سپس فرمود: آيا به شما نگفتم كه سخن سخت و دشوار است و جز عالمان آنها را نمىفهمند؟ بياييد تا تفسير آنها را به شما بگويم. امّا اينكه گفتم من كسى هستم كه اوج و برترى گرفتم و چيره ساختم، يعنى اينكه من بر شما با اين شمشير برترى يافتم و بر شما چيره شدم تا به خدا و رسولش ايمان آوريد و مراد از اينكه من زنده مىكنم و مىميرانم، يعنى اينكه من سنت را زنده كرده و بدعت را از بين مىبرم و اينكه من اول هستم، يعنى من نخستين كسى هستم كه به خدا ايمان آوردم و مسلمان گرديدم و من آخَرين هستم، يعنى من آخرين كسىام كه پيامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم را با پوششاش كفن كردم و دفن نمودم و من ظاهر و باطن هستم، يعنى اينكه من علم ظاهر و باطن دارم. آنها گفتند: آسودهخاطرمان ساختى، خداوند تو را آسوده گرداند.
روايت دوم از كتاب عللالشرائع جناب شيخصدوق است كه علت برخى نامگذارىها، مناط بعضى از احكام، توجيه تكوينى بعضى از عقايد و نيز بعضى از كردارهاى پيامبران خدا آمده است. اين كتاب، از نخستين كتابهايىست كه باب پرسش، تحقيق و بررسى حتى در ضروريات عقايد شيعه را گشوده و مراجعه به مناط و معيار ثبوت حكم براى موضوع و چگونگى ورود به ساحتهاى باطنىِ معنا را الگوسازى كرده است. در اين كتاب آمده است :
« حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ اَلطَّالَقَانِيُّ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ اَلْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقُلْتُ لَهُ لِمَ كُنِّيَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِأَبِي اَلْقَاسِمِ؟ فَقَالَ لاَِنَّهُ كَانَ لَهُ اِبْنٌ يُقَالُ لَهُ قَاسِمٌ فَكُنِّيَ بِهِ.
قَالَ فَقُلْتُ لَهُ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ فَهَلْ تَرَانِي أَهْلا لِلزِّيَادَةِ؟! فَقَالَ نَعَمْ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ اَلاُْمَّةِ قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَبٌ لِجَمِيعِ أُمَّتِهِ وَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْهُمْ قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ عَلِيّآ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَاسِمُ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَقِيلَ لَهُ أَبُو اَلْقَاسِمِ لاَِنَّهُ أَبُو قَسِيمِ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ.
فَقُلْتُ لَهُ وَ مَا مَعْنَى ذَلِکَ؟ قَالَ إِنَّ شَفَقَةَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى أُمَّتِهِ شَفَقَةُ اَلاْبَاءِ عَلَى اَلاَْوْلاَدِ وَ أَفْضَلُ أُمَّتِهِ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ مِنْ بَعْدِهِ شَفَقَةُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلَيْهِمْ كَشَفَقَتِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لاَِنَّهُ وَصِيُّهُ وَ خَلِيفَتُهُ وَ اَلاِْمَامُ بَعْدَهُ فَلِذَلِکَ قَالَ أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ اَلاُْمَّةِ وَ صَعِدَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْمِنْبَرَ فَقَالَ مَنْ تَرَکَ دَيْنآ أَوْ ضَيَاعآ فَعَلَيَّ وَ إِلَيَّ وَ مَنْ تَرَکَ مَالا فَلِوَرَثَتِهِ فَصَارَ بِذَلِکَ أَوْلَى بِهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أُمَّهَاتِهِمْ وَ أَوْلَى بِهِمْ مِنْهُمْ بِأَنْفُسِهِمْ وَ كَذَلِکَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بَعْدَهُ جَرَى ذَلِکَ لَهُ مِثْلُ مَا جَرَى لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ »[10] .
ابنفضّال گويد از امامرضا علیه السلام پرسيدم: چرا كنيهى رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوالقاسم است؟ امامرضا علیه السلام فرمود: چون رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم فرزندى به نام قاسم داشت، و براى همين كنيهى ايشان ابوالقاسم است.
ابنفضال عرض داشت: اى فرزند رسولالله آيا شايستهى توضيح بيشتر و ژرفترى مىدانيدم؟ امامرضا علیه السلام فرمود: آرى! التفات دارى كه رسولاكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من و على دو پدران اين امّتيم؟ عرض داشتم: آرى، امام علیه السلام فرمود: آيا توجه دارى كه پيامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم پدر تمام امّت، و على علیه السلام نيز از همين امت است؟ عرض داشتم: آرى. امام علیه السلام فرمود: آيا خاطرنشانى كه على توزيعكنندهى بهشت و دوزخ است؟ عرض كردم: آرى. امامرضا علیه السلام فرمود: از اين رو به پيامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم ابوالقاسم گفته مىشود كه پدر قسمتكنندهى بهشت و جهنّم (يعنى اميرمؤمنان علیه السلام ) است.
ابنفضال گويد به امامرضا علیه السلام عرض كردم: معناى اين كلام چيست؟ فرمود: مهرورزى و شفقت پيامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به امتش، مانند شفقت و مهربانى پدران نسبت به فرزندانشان است، و بهترينِ امّت رسولاكرم صلی الله علیه و آله و سلم علىّ علیه السلام است، و پس از وى، شفقت على علیه السلام مانند مهر و شفقت پيامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم است، زيرا او وصىّ و خليفه، و امام پس از اوست. براى اين بود كه فرمود: من و على دو پدر اين امّتيم. رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم به منبر رفتند و فرمودند: هركس بدهكارى يا خانوادهاى پس از خود به ميراث مىگذارد، بدهى و هزينهى خانوادهاش را من مىپردازم، و هركس كه مالى و ثروتى به ميراث نهد، مالش براى ميراثبرانش مىباشد، از اين جهت پيامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم به مؤمنان از پدران و مادرانشان و همچنين از خودشان به خودشان اولاتر و برترند، و بعد از شهادت نبىاكرم صلی الله علیه و آله و سلم اين اولويت و برترى براى على علیه السلام جريان دارد و ثابت است.
اين روايت به جناب حسن بن على بن فضّال ( وفات 224 ق ) مىرسد. وى از ياران نزديك و خاصّ امامرضا و از فقيهان و محدّثان كوفى بوده است. در اين روايت، اگر جناب ابنفضال درخواست معناى لطيفترى از كنيهى مبارك پيامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم داشت، پاسخ نو و معنايى لطيفتر مىشنيد. برداشت معانى لطيف از روايات، در شبكهى معنايى متون قدسى و با قواعد علمى فهم متون معارف و با اجتهاد شيعى، از طريق انس با روايات و قرآنكريم، امرى روشمند و برخوردار از منطق علمىست. براى نمونه اگر اين روايت به كنيهى مبارك امّابيها عطف گردد و به آنچه در بحث ولايت شفاعت خواهد آمد توجه شود، معناى روايت بسيار ارتقا مىگيرد. در نقلى تاريخىست :
«عَن جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ : أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ كَانَتْ تُكَنَّى أُمَّأَبِيهَا».
امامباقر علیه السلام فرمودهاند: حضرت فاطمه سلام الله علیها به امّابيها و مادر پدرش كنيه داده شده است.
قديمىترين كتابى كه اين كنيه را آورده است، مَقَاتِلِ اَلطَّالِبِيِّين نوشتهى ابوالفرج اصفهانى ( وفات 356 ق )ست[11] . اين كتاب از شيعيانى گفته كه در جنبشهاى ضداموى و گرفتار قتل سياسى يا شهادت بودهاند. استنادات و منابع اين كتاب داراى اهميت است؛ چراكه هم كتابها و منابع استنادى كه نام مىبرد به دست آيندگان نرسيده و هم وى در نقل اخبار داراى دقت بوده است. روايات كتاب بهطور غالبى به نقل از محدّثان شيعى و از كوفيان است.
[1] ـ شعراء / 100 ـ 101 .
[2] ـ انعام / 28 .
[3] ـ كوفى، فراتبن ابراهيم، تفسير فرات الكوفى، پيشين، ص 298.
[4] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 2، پيشين، ص 598.
[5] ـ تغابن / 8 .
[6] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 1، پيشين، ص 195.
[7] ـ ابنبابويه، محمدبن على، علل الشرائع، ج 1، قم، مكتبة الداورى، بدون تاريخ، ص 93.
[8] ـ صفار، محمدبن حسن، بصائرالدرجات فى فضائل آلمحمد، پيشين، ص 21.
[9] ـ مفيد، محمدبن محمد، الاختصاص، بيروت، دارالمفيد، 1414 ق، ص 163.
[10] ـ ابنبابويه، محمدبن على، علل الشرائع، ج 1، پيشين، ص 127.
[11] ـ ابوالفرج اصفهانى، علىبن حسين، مقاتل الطالبيين، قم، مكتبة الحيدرية، 1423 ق، 1381 ش، ص 57 .