وب سایت معرفی و خرید کتاب های صادق خادمی

دسترسی سریع و پنل کاربری

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

درآمد

درآمـد

آگاهى، توصيفى براى ادراك، فهم، علم، حكمت و معرفت به همراه توجه و انتباه است. آگاه كسى‌ست كه مى‌داند و مى‌داند كه مى‌داند و خودآگاهى و هوشيارى مى‌سازد. اما علم و دانايى، روايتِ روشمند و مستند واقعيت است.

كتاب حاضر تحليلى‌ست بر چيستى آگاهى، چگونگى تحقق آگاهى انسان تنمند، چيستى ذهن او، مطالعه‌ى فيزيكاليسم ذهنى، مقايسه‌ى آگاهى ذهن مادى و علم و تفسير مفهومى با آگاهى انسان الاهى و حكمت و معرفت كه بر قلب مى‌نشيند، تفاوت‌هاى ميان آگاهى ذهن و آگاهى قلب و خودآگاهى برآمده از آن‌ها و تلاش براى يافتن پاسخ‌هاى واقعى به بنيادى‌ترين پرسش‌هاى فلسفه‌ى ذهن.

علم و آگاهى، حياتِ متفاوت هر پديده و هر كسى و كيفيّت ممتاز اوست. شخصيت هركسى و حقيقت او و فصل مقوّم وجودى ظهورى ( نه ماهوى ) وى و معناى او، علم، آگاهى، معرفت و كشف‌هايى‌ست كه از حقيقت دارد و هر كسى همان دانايى‌ها، حكم‌ها و اعتقادهاى اوست كه به آن‌ها توجه ارادى دارد. هركسى همزيست، بلكه همان مى‌شود كه به آن توجّه، آگاهى، باور، انس، محبت و عشق دارد و به آن به اختيار حكم مى‌كند. هر انسانى به حسب تعينات علمى و ادراكات خويش، برخوردار از فصل مقوّم‌هاى وجودى‌ظهورى متعدّد و شخصيت‌هاى بى‌شمارى‌ست. انسان با آگاهى‌هايش و با حكم‌هايش به شخصيت خويش ظهور و تعيّن مى‌بخشد و ميهمان ابدى آخرين مرتبه‌ى آگاهى و سرنوشت علمى و معرفتى خويش و در شبكه‌ى حكم خود مى‌گردد و خداوند بلكه هر پديده‌اى را به چهره‌ى كيفيت معرفت خويش و تصديق‌ها و حكم‌هاى خود مى‌يابد.

آگاهى با ناآگاهى برابر نيست، بلكه آگاهى كيفيت‌زا و مرتبه‌ساز است و ناآگاهى و دانش‌طلب‌نبودن، سرگشتگى، بى‌معنايى و غرقگى در پوچى و به تعبير اميرمؤمنان، هَمَجٌ رَعَاعٌ و فاقد عيار انسانيت و قرب است.

عالِم و دانا با نادان و جاهل ارزش و معنايى برابر ندارد و انسانيت انسان به علم، حكمت، معرفت و حكم و عقيده‌ى اوست و اين تفاوت، چنان پى‌آمدهايى كارا در سلامت حيات ناسوتى و سعادت و رستگارى ابدى دارد كه قرآن‌كريم نيز آن را هشدار داده است :

( هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ  ).

بگو آيا كسانى‌كه مى‌دانند و كسانى‌كه نمى‌دانند يكسانند؟ زمر/  9.

آفرينش انسان به افتخار علم است و انسان با آگاهى موهبتى و قلبى، انسانى الاهى مى‌شود. خداوند براى آفرينش انسانِ جمعى در ميان تمامى كمالاتى كه دارد، به علم قلبى آدم به عنوان انسان خويش افتخار مى‌كند و در اعتراض فرشتگان، به آگاهى‌هاى موهبتى او مباهات دارد. خداوند به آدم نام‌ها را آموزش داد.

( وَعَلَّمَ آدَمَ الاَْسْمَاءَ كُلَّهَا  ).

و (خدا) همه‌ى نام‌ها را به آدم آموخت. بقره / 31.

آنگاه از فرشتگان خواست آن نام‌ها را بگويند، چون ناتوان شدند، خداوند به آدم كه از خداوند رحمان اسما و بيان آموخته بود، فرمود تا به آنان بگويد چه آگاهى‌هايى براى ارائه دارد.

( قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ  ).

فرمود: اى آدم! ايشان را از اسامى‌شان خبر ده. بقره / 33.

 خداوند در سوره‌ى رحمان كه عروس قرآن‌كريم است، مهم‌ترين شاخص رحمانيت و مهرگسترى خود را ياددهى و آموزش و جريان ياددهى و يادگيرى و بيان و زبان و انتقال معنايى به انسان قرار داده كه همه در خدمت آگاهى‌ست.

( الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الاِْنْسَانَ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ  ). رحمان / 1 ـ 4.

( خداى ) رحمان، قرآن را ياد داد، انسان را آفريد، به او بيان آموخت.

مرحمت خداوند، زمينه‌ى ياددهى و يادگيرى و پرسشگرى، و آفرينشِ انسان، اقتضاى آموزش و دانايى بر اساس همدلى و رحمت و مَحرَميّت دارد.

خداوند با علم به خويش، به خود توجه و عنايت كرد و با آگاهى از خود و بهجت عشق خويش، تعين علمى و نقشه‌ى آفرينش و پيدايى و ظهور را رقم زد؛ آفرينشى كه سراسر علم است.

دانش و آگاهى و ياددهى و فراگيرى هم در طبيعت نقش خورده و اثر پذيرفته و هم خودِ طبيعت و ديگر عوالم از سنخ آگاهى‌ست. انسان هم خود آگاه است و هم در عوالم و حضرات، انواعِ آگاهى‌هاست. هر پديده‌اى انبوهى آگاهى متراكم، فشرده، شهودى، حضورى و منحصر دارد.

در علم حضورى، علم به شىء عين خود شىء است و واقع، نزد فاعل شناسا و عالِم حاضر است. خود حقيقت نيز تمامى علم، آگاهى و خويشتاب است. اگرچه حقيقت خودش از حيث اطلاقى‌اش به سبب شدت ظهورش در خفاست و ظهور و پيدايى‌اش كه تعين حقيقت است، معلوم و آشكار و قابل شناخت و آگاهى مى‌شود.

اما خود علم و آگاهى چيست و چه شناختى از خود آگاهى داريم؟ روش تحصيل آگاهى كدام است؟ در اين كتاب از علم و آگاهى مى‌گوييم: از امكان، حدود، ارزش، انواع و ابزارهاى آگاهى و چگونگى ياددهى و آموزش و فراگيرى و از روش‌شناسى علم و معرفت و از واقعيت‌هاى آگاهى و آگاهى آن‌گونه كه هست و نيز از حقيقت آن و آگاهى آن‌گونه كه بايد باشد و نيز از انسان الاهى كه با آگاهى‌هايش الاهى و معنادار مى‌شود و اين‌كه كدام آگاهى‌ها انسان را الاهى و مستند به خداوند و مربوط به او و معنادار مى‌سازد.

آگاهى، هم مفهومى و هم معنايى و مصداقى‌ست و با توجه به چندگونگى‌اش امرى كيفى و كيفيت‌ساز و با لحاظ چگونگى‌اش، به حيات و به انسان‌ها معنا مى‌بخشد و ميان آن‌ها تفاوت مى‌سازد. آن‌كه آگاهى حِكَمى، فرزانگى و شناخت قلبى ندارد و در آگاهى مفهومى و بريده از باطن محصور است، سرگشته و با سيرى افقى مى‌شود و آن‌كه برخوردار از معنا و قرب، و مَحرمِ به حقيقت است، با عنايت مستقيم و سبب‌سوزى محبوبى و وحيانىِ تحويلى و نزولى يا با ارتقاى صعودى به تدلّى ( سبب‌سوزى و جذب ) يا ترقّى ( سبب‌سازى محبّى )، حياتى الاهى، طيّبه، كريمه، مبارك و آسودمند از سيرى عمودى‌ست. در كتاب حاضر، از اين روش‌هاى آگاهى خواهيم گفت.

حضور در اين‌جا ملاك معلوم‌شدن است. وجود يا ظهور به صرف وجود و پيدايى، براى فاعل شناسا معلوم نمى‌گردد، بلكه افزون بر آن، فاعل شناسا به حضور نياز دارد. حضور با شاخصِ ربط و معيار تناسب و سنخيت شكل مى‌گيرد كه گوهر آن ربط، انس و جذب است. انسان الاهى با انس و جذب به خداوند به او ربط و زيسته‌ى الاهى مى‌يابد. ارتباط و پيوند متناسب و جذب و همنشينى و همزيستى مى‌تواند از نوعى ربط بياغازد و به علاقه، شوق، مشابهت، عشق، اتحاد و وحدت برسد. وحدت، امرى مشكـّك است و نوع عالى آن، در وحدت عقلى و بى‌تنى‌ست كه نهايت عشق، ابتهاج، سرور، شادى و نشاط را داراست، بلكه بسيار بالاتر از آن، وحدت در بالاتر از مجرّدات و در فراتجرّد و خود حق‌تعالا و در بى‌تعين است كه در اوج بداهت است و تعريف و توصيف نمى‌پذيرد.

 وحدت در حق‌تعالا، با حق‌تعالا عينيت دارد. رابطه‌ى عينيت حق‌تعالا با كمالاتش را توضيح خواهيم داد.

مطالعه‌ى تطبيقى علم

نوشتار حاضر به مطالعه‌ى تطبيقى مسأله‌ى علم و آگاهى و مراتب عمده‌ى انسانى كه تفاوت آن‌ها برآمده از سنخ آگاهى‌هاى آنان است، يعنى انسان تنمند و فيزيكى و انسان الاهى در پرتو مقايسه‌ى داده‌هاى تجربى و استقرايى، عقل‌ورزى فلسفى، خرد و رؤيت حكيمانه و شهود باطن و متون معارف و دين و منبع وحىِ الاهى مى‌پردازد و شرايط لازم و كافى براى درك، فهم و شهود و الگوى مفهومى آن‌ها را بيان مى‌دارد و تأكيد مى‌كند انسان عادى و تنمند، تنها از طريق ربط ولايى به انسان الاهى و اخذ معرفت از او معنادار مى‌شود؛ چراكه او با ربط مستقيم و قلبى به خداوند، برخوردار از آگاهى، معنا، معرفت، حقيقت و برين‌توجيه شده است.

از آنجا كه مسأله‌ى اين نوشته‌ى بنيانى، پديده‌اى چندتبارى و كثيرالاضلاع است، ناگزير از مطالعه‌ى ميان‌رشته‌اى‌ست، در غير اين‌صورت هرگونه مطالعه‌اى به تحريف مسأله‌ى آگاهى انجاميده و خطاى وجه و كنه را موجب مى‌گردد. اخذ روى‌آوردهاى گونه‌گون به معناى جمع جبرى و التقاط ديدگاه‌هاى علمى ( تجربى ـ استقرايى )، عقلى، شهودى و وحيانى نمى‌باشد؛ اما اين رويكرد، در نهايت، توفيق ادعايىِ هريك از آن‌ها در كشف و تبيين اين مسأله را به دست مى‌دهد.

روش تجربى

روش تجربه و استقرا براى درك آگاهى و كشف، ساده‌ترين، كوتاه‌ترين و كامل‌ترين مسير آموزش و نقطه‌ى شروع موفق و الهام‌بخش است.

در كتاب حاضر از معتبرترين روايت‌هاى آزمايشگاهى و قابل سنجه‌ى بيولوژيك و مطالعه‌ى فعاليت‌هاى حياتى تن و رابطه‌ى آن با محيط و زيست‌شناسىِ عصبى (نوروبيولوژى ) و چگونگى كاركرد نظام مغزى و نيز قلب و تمامى اندام تنى و نيز نقش كائنات در خصوص تجربه‌ى آگاهى و دانش به‌طور مختصر و با بيانى ساده و عارى از اصطلاحات پيچيده و به ميزانى كه براى اين كتاب لازم و كافى بوده، بهره برده شده است.

رويكرد فلسفى

كتاب حاضر، براى شناخت آگاهى و علم، افزون بر تكيه بر شناخت تجربى، بعدتر كه پيش مى‌رود فلسفيدن مفهومى را ارج نهاده و با روش عقل‌ورزى در جست‌وجوى معناى آگاهى و چگونگى دانايى و فهم معرفت و روش‌شناسى توليد دانش برآمده و داده‌هاى شرطى فلسفى را راجع به معرفت‌شناسى تحليل كرده است.

در نظام عقل‌ورزىِ اين كتاب سعى شده است به‌گونه‌ى روشمند، هماهنگ و سازگار از آراى مستدل و متكى به دلايل بين‌اذهانى و با گزاره‌هاى فلسفى برهانى از آگاهى، وجود علمى و احكام و آثار آن و از انسان‌شناسى گفته شود. براى اين‌كه كتاب حاضر از زبان فلسفه‌ى رايج و عمومى دور نشود و جنبه‌ى معرفتى آن غلبه نيابد، بر وجود و احكام و احوال آن و بر گزاره‌هاى اطمينانى و برهانى بدون تقيد به فلسفه و مشربى خاص و با ارج‌نهادن به گزيده‌گويى و دورى از درازگويى، حصرِ گفته شده است. البته از گزاره‌هاى مبنايى اين كتاب، امكان انتقال آگاهى به طريقى غيرمفهومى و از راه ارايه‌ى مصداق مى‌باشد.

با آن‌كه كتاب پيشِ رو، داراى روشى فلسفى و عقل‌ورز است، از نتايج اين تحقيق آن است كه تلاش‌هاى عقلى و فلسفى سنتى با همه عظمتى كه دارد، در نيل به فهمِ ساحت آگاهى، هم در شناخت ذهن مادى و تنى و هم در شناخت آگاهى‌هاى تحويلى و سير نزولِ آگاهى‌بخش و علمى و موهبتى مانند نظام وحىِ الاهى و نيز در شناخت سير صعود و معراج قلبى و رجعتِ عدالت‌گستر، فيروزمند و موفّق نبوده است. از دلايل آن، اتخاذ گزاره‌هاى اشتباه در مسايل بنيادى و ريشه‌اى فلسفه‌هاى سنتى‌ست. حتى حكمت متعاليه‌ى جناب صدرالدين شيرازى ؛ و نيز نظرگاه‌هاى پساصدراييان، دامنگير خلط و خبط‌هايى‌ست كه اين نظام فلسفى را از تحليل درست مسايل آگاهى و نيز ولايى دور داشته است و با اين فلسفه نمى‌شود از فلسفه‌ى ذهن و فلسفه‌ى ولايت گفت. فلسفه‌ى ملاصدرا در زمان خود و در گذشته فلسفه‌ى معيار بوده است، اما فلسفه در ذات خود تقليد را نمى‌پذيرد، به‌خصوص اين فلسفه‌ى در زمان كه تابع دانش‌هاى زمان خود بوده است، چنانچه با همان محتواى تاريخى با تعصب و تصلّب به زمان امروز آورده شود، به تحريف و كشاندن حجاب متراكم بر شناخت واقعيت‌ها منجر مى‌گردد.

فلسفه در ذات خود تقليد را نمى‌پذيرد و با آن تلاش مفهومىِ در بند زمان، نمى‌شود فلسفه‌ى ذهن و نيز فلسفه‌ى حكمت قلبى و علوم و آگاهى‌هاى تابع آن را دريافت، چه رسد به ولايت و امامت انسان الاهى و معارف و حقايق آن.

فلسفه‌ى مفهومى با حكمت و عقل قدسى و با طبيعت، تجربه و لابراتوار، منطق مادى مى‌يابد و بدين‌گونه در قدمت تاريخى و گذشته‌ى علمى محبوس نمى‌نماند و به دانشى مستحكم، كارا، داراى زبان، به‌روز و برخوردار از جامعه تبديل مى‌شود.

معضل فلسفه‌ى مفهومى و ذهنى، بريدگى اين دانش از صاحبان حكمت قلبى و ولايت باطنى در تاريخ طولانى عصر غيبت است. فلسفه از زمانى كه حكيمان و صاحبان آگاهى قلبى را از دست داد و به انحصار فلسفيان مفهومى و با تكيه بر معقولات ذهنى درآمد، به انحطاط مبتلا شد و سازوكار، دستگاه و نقشه‌ى واقع و عالم عين و آدم را از دست داد و فقط ذهنى و انتزاعى و بريده از هرگونه واقعيتى شد.

حضور شهودى

خود علم، تمامى حضور است و علمِ حضورى توصيف‌ناپذير است؛ اگرچه درك مى‌شود و چنانچه خواهيم گفت با مفهوم و معقول مى‌توان به شناختى آلوده و برخوردار از حيث ابزارى و لحاظ يك گذر و معبر به آن رسيد، ولى اگر فاعل شناسا بى‌واسطه به حضور آگاهى رسد و آن را با دلى عاشق و تجربه‌ى باطنِ صافى و بدون آلودگى بيابد، به شناختى واضح وصول مى‌يابد. بنابراين تحقيق حاضر به رويكرد وجدانى و حضور در صحنه‌ى ادراك و معرفت در كنار روايت معتبر اين حضور و تحويل‌بردن آن به مفهوم براى بين‌اذهانى‌شدن و شناخت معقول علم و آگاهى بهره برده است.

منظور از معرفت حضورى، نظامى از آراى هماهنگ و سازگار و متكى به شهود درباره‌ى هستى و حق‌تعالا و چگونگى رهيافت ذوقى و چشيدنى به حقيقت و غرق‌شدن در آن است، نه مكتوبات و مسفورات و آرا و نظرگاه‌هاى رايج و گاه بسيار متفاوت يا متقابل عرفانى.

براى وصول به سرچشمه‌ى صافى شهود لازم است برخوردار از نظام انبا و دانش‌هاى جمعى و هجومى بود؛ نظامى كه مبتنى بر تئورى تحقيقى انسان الاهى به‌خصوص انسان مورد عنايت الاهى به‌طور نزولى، تحويلى و محبوبى‌ست؛ انسانى كه تجربه‌ى عينى عشق پاك و علم جمعى و جمعيت آگاهى و دانايى و توانايى رؤيت و شهود معنوى بلكه تماميت معرفت و برين‌توجيه را به‌طور فعلى درون خود و به عشق و وحدت و به موهبت نزولى برخوردار است و صدق كامل و تمام مى‌باشد و اقتدار آگاهى‌بخشى و وصول‌دادن عينى انسان طبيعى و تنمند را به واقعيت‌ها دارا مى‌باشد.

نظام انبايىِ معيار، بدون واسطه‌ى متن و مفهوم و معقول به حقيقت تكوينى علم و آگاهى، در نهايتِ شفافيت و روشنى و بدون ابهام و ايهام وصول دارد. انبا، تجربه‌ى معرفتى و درك شهودى و باطنى‌ست كه چون محدوديت‌هاى درك استقرايى و تجربه‌ى حواس شناخته‌شده و مفهوم عقلانى را ندارد، بسيار قوى‌تر، شفاف‌تر و دقيق‌تر از آن‌هاست. براى همين، لازمِ عقل‌ورى‌ست كه اين گزاره‌ها دست‌كم معتبر فرض شوند تا با فراهم‌شدن زمينه و لابراتوارهاى لازم براى بررسى‌هاى استقرايى، مورد مقايسه، ارزيابى و سنجه قرار گيرند.

نظام انباى شهودى به‌طور مستقيم به يافت حقيقت تكوينى مى‌رسد و نياز به واسطه‌گرى متن و مفهوم ندارد كه گفته در مرتبه‌اى بسيار نازل نسبت به شهود اصل حقيقت مى‌باشد. انبا از واقع خبر مى‌دهد و در امور عبادى مى‌تواند مددكار فهم درست شريعت در ساز و كار اجتهاد دينى شود.

نظام انبايى، هم قابل انتقال قلبى و مصداقى‌ست و هم روايت‌پذير است و هم قابل الگوگيرى و تقليد و پذيرش اطمينانى و ارادت‌محور از گزاره‌ها و متن انبايى كه گزارشى از مشاهده‌هاى روايتگر قدسى و انسان الاهى در قالب گفته و جهانى از يك نظام معرفتى و برخوردار از تماميت و سازگارىِ منطقى‌ست.

وحىِ قرآن‌كريم

برتر از تمامى اين رويكردها، تحقيق عملىِ انس‌محور بر متن قدسى قرآن‌كريم است كه شرح حال وحيانى حقايق است. همدلى با قرآن‌كريم، به شكلى روشن و ساده و به معيار طهارت ظاهرى و پاكى باطنى، آگاهى‌بخشِ آگاهى بلكه چاره‌ى تمامى مشكلات باطن و جان آدمى‌ست :

( إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ  ).

كه اين ( پيام ) به‌قطع قرآنى‌ست ارجمند در كتابى نهفته كه جز پاك‌شدگان بر آن دست ندارند. واقعه / 77 ـ 79.

 دين وحيانى، متكى به وحى الاهى‌ست. در اين كتاب توضيح داده مى‌شود وحى، انشاى مستقيم الاهى و مستند به خداوند است و به موهبت الاهى و امرى تحويلى و نزولى‌ست، نه به تلاش و اكتساب بشرى و ارتقا و صعود. آگاهى‌هاى وحيانى با تجربه و مكاشفه‌ى عرفانى تفاوت دارد و نمى‌شود وحى را مكاشفه و رؤيت يا رؤياى خيالين خواند. مكاشفه به حوادث يا حقايق تعلق مى‌گيرد. رؤيت حوادث، نوعى استدارج و محروم‌شدن از اشراف بر حقايق معنوى، تجردى و ثابت است. كشفى كه متعلق آن حقايق باشد، فرد را محقق و واصل مى‌گرداند. اگر وى وابسته به هيچ حقيقتى نگردد، مقام جمعى مى‌يابد.

وصول به آگاهى دينى و معارف وحىِ ختمى داراى نظامى گزينشى‌ست نه پذيرشىِ سعى‌محور. وحى اگر به صورت واژگان و به شكل متن قدسى و گفته باشد، با نظام اجتهاد و استنباط دينى و به معيار عقل و تناسب ملكه‌ى قدسى قابل فهم يا رؤيت عقلى يا ديگر انواع رؤيت مى‌باشد. ملكه يا عقل قدسى در نظام اجتهاد دينى توان ناطق‌كردن متن صامت دين را دارد و شبكه‌ى معنايىِ حكمت قدسى آن چنانچه موهبت شود، بر متن حاكم است.

مهم‌ترين منبع شناخت آگاهى و ساحت‌هاى آن، متن قدسى قرآن‌كريم است كه با روش انس، طهارت، محرميّت و قرب مى‌شود به ساحت قدسى كتاب خداوند ورود يافت و از معارف كدگذارى‌شده و زبان تخصصى آن، رمزگشايى كرد. اين ورود نيازمند سير باطنى و ملكه‌ى قدسى‌ست. فرزانگان حكيم كه برخوردار از عقل نورى به موهبت هستند، وحىِ قرآن‌كريم را مى‌يابند نه الهيات، كلام و فقه ظاهرگرا كه باطن و ولايت باطنى شيعه را به حاشيه رانده است. ماجراى ظاهرگرايان و تأثير آنان را بر سير كيفى علم و آگاهى در جامعه‌ى مسلمانان، بعدتر خواهيم آورد.

گزاره‌هاى وحيانى و مرسل، صورتِ نقلى و گفته‌ى حقيقت و ابزارى براى كشف حقيقت از طريق انس و اجتهاد قدسى و دينى‌ست. اجتهاد دينى متكى به عدالت ( ملكه‌ى قدسى يا ولايت موهبتى ) و نيز متعهد به علم و پژوهش است. تعهد به علم استقرايى كه در موضوع‌شناسى حكم مؤثر است و تأكيد بر نقش ارادت و عشق و لزوم استادمحورى و داشتن راهنما و هادى در يادگيرى هر تخصصى، از مؤلفه‌ها و سازه‌هاى گمشده، مهجور يا غفلت‌شده در نظام آموزش و نيز در اجتهاد دينى‌ست.

گزاره‌هاى وحيانى و رسالى دين ختمى كه دانشِ مستند و دستگيرِ دانش است، ناظر به حقايق ساحتِ نفس‌امرى و واقعِ لازم و مورد نياز بشر است كه آن را به‌حسب كمال و در بعضى موارد به‌نسبيت حكايت مى‌كند. در اين ميان، بعضى از معارف فلسفى و تكوينى مانند بديهيات و گزاره‌هاى رياضى، حقيقت صرف و محض هستند و درگير نسبيت نمى‌باشند.

نسبيت، وصف حقيقت عينى نيست، بلكه وصف فاعل شناساست. بر اين اساس، خير و شرّ و كمال و نقص، تمامى امورى وابسته و اضافى‌ست و هيچ‌يك اطلاق ندارد. يعنى خيرى براى مرتبه و فردى كمال و همان خير براى مرتبه و فردى ديگر شرّ و نقص است. خير، ميل زيستى و اشتياق طبيعى يا جبلّى و فطرى هر پديده است و كيست كه بداند چه چيزى يا چه آگاهى براى چه كسى مناسب و خيرِ اوست و درستى‌ها كدام است و نادرستى‌ها كدام؟

وحى، هم خود از غيب است و هم حكم و روايت مستقيم الاهى و انشاى خداوند از غيب بشرى و ناسوتى و غيب حضرات ديگر و غيب پديده‌ها و امورى‌ست كه بر علم و عقل انسانِ نوعى پنهان است. غيب، امرى نسبى‌ست و مرتبه‌ى فراتر نسبت به مرتبه‌ى فروتر، براى فرد ناآگاه كه توانايى تماشاگرى و آگاهى و رؤيت مرتبه‌ى پنهان را ندارد، غيب به شمار مى‌آيد و وحى واسطه‌اى به شكل گفته مى‌شود تا آن حقايق را به معنا تبديل كند. ظهور و تجلى در مسير نزول و علمى و نيز صعود و عملى خود داراى مراتبى‌ست كه كمال سنخيت و سازگارى و تناسب را با هم دارند و به لحاظ فردِ تماشاگر است كه غيب و پنهانى يا شهود و آشكارى‌ست و براى همين، غيب، امرى نسبى‌ست.

درك سازه‌هاى آگاهى و ساختار آن و يافت حقايق، امرى روشمند و داراى منطق علمى‌ست. ملاكِ حقيقت، كشف خارجى حقيقت است كه دين آن را با دستگاه «وحى » و ادراك شهودى با ساختار « معرفت » وصول مى‌دهد و علم استقرايى و تجربى يا مفاهيم فلسفى نيز با آن هماهنگ و مطابق مى‌باشد. بنابراين درستى و راستى و صدق معرفت، آن را با حقيقت هماهنگ مى‌كند. در اين صورت، اگر هيچ‌يك از لايه‌هاى آگاهى به پيرايه‌هاى ناآگاهان غيردانشى مبتلا نشده باشد، تمامى اين رويكردها با هم يك روايت دارند و به تعبير منطقى تمامى اين معانى و محتواها فقط يك گزاره‌ى صادق و معتبر مى‌باشند، نه گزاره‌هاى متعدد.

بر اساس آنچه گذشت، در كتاب « آگاهى و انسان الاهى » به آرايى متعهدم كه يا تجربى و قابل آزمون باشد يا مبتنى بر برهان و روش منطقى و يا برخوردار از مشخصه‌ى نظام انبايى يا مبتنى بر گزاره‌هاى وحيانىِ قرآن‌كريم است.

ماجراى آگاهى حاضر

كتاب « آگاهى و انسان الاهى » داراى نظامى منسجم و درهم‌تنيده از رويكردهاى متفاوت علمى و نيز بنيانى فلسفى‌ست كه بن‌مايه‌ها و نظريه‌ى علم‌شناسى و آگاهى‌شناختِ آن مى‌تواند نظام آموزشى، اعم از آموزش و پرورش و آموزش عالى و نظام تربيتى و پرورشى را بر گزاره‌هاى معتبر بنياد نهد و در خصوص اجتهاد دينى نيز به عنوان نظريه‌اى پايه لحاظ شود. يعنى مى‌تواند به تغيير اساسى در بنيان فهم اجتهاد دينى و چگونگى تحصيل در حوزه‌هاى سنتى و به‌روز و كارآمدسازى آن‌ها در عصر گسترش اطلاعات و اشتراكى و جمعى‌شدن دانش‌ها در ناسوت اختيار و آزادى و فيروزى اراده‌هاى مستحكم بينجامد. در نگاهى عام‌تر، اين گزاره‌ها سبك آگاهى و ايده‌هاى مربوط به زندگى معنادار را مى‌سازند.

نوشته‌ى حاضر در زمينه‌ى شناخت علم و آگاهى و چگونگى يادگيرى، با رويكردى جمعى ميان ساحت‌هاى علم، فلسفه، عرفان و دين به‌طور مشاعى و درهم‌تنيده از ساحت پيدايى تا فرجام آن را تعقيب كرده، اگرچه آنچه به سامان رسيده در برابر ساحت عظيم علم و آگاهى كه به عينيتِ بى‌پايانىِ وجود و خداى نامتناهى و پديده‌هاى بى‌شمارش بى‌كرانه است، تعيّنى بسيار محدود و كوتاه است، به‌خصوص كه ايجاز و خلاصه‌گويى را ارج نهاده است.

با اين حال، با توجه به نسبيت آگاهى، نمى‌شود خطاى هيچ انديشه‌ى بشرى از جمله همين كتاب را به صفر رساند و تنها اهتمام علاقمندان و ژرف‌انديشى محتاطانه و مطالعه‌ى دور از شتاب‌زدگى و هم‌انديشى در نقد و بررسىِ محتواى كتاب مى‌تواند به عيار و خلوص آن بيفزايد.

پايان‌نامه‌ى « ساحت غيبى اهل‌بيت  علیهم السلام» كه در شهريورماه سال 1383 شمسى در مشهد قدس رضوى و در كنار مضجع شريف امام مهربانى‌ها، عالِم آل‌محمّد دفاع‌شده و بحث تطبيقى ميان فلسفه، عرفان و دين مى‌باشد، متن پايه‌ى كتاب حاضر است. اين پايان‌نامه با محذورات و الزامات پايان‌نامه‌هاى دانشگاهى و در فرصتى محدود نوشته شد كه توفيق بازانديشى و نشر آن تا سال جارى (  1402 شمسى ) روى داد و به كتاب « آگاهى و انسان الاهى» تبديل شد.

مسأله‌ى پايان‌نامه‌ى يادشده كه در فصل دوم اين كتاب آمده اين است كه انسان الاهى و به‌خصوص اهل‌بيت علیهم السلام افزون بر ساحت طبيعى و نفسانى كه با ساحت روح الاهى آنان موازنه و ارتباط مستقيم دارد و از آن متأثر است، داراى ساحت‌هاى غيبى ديگر و وجه ربى بى‌واسطه هستند كه در مقام فناى ذاتى و به‌ويژه در خصوص خمسه‌ى طيبه علیهم السلام در مرتبه‌ى وصول به مقام ذات الاهى قرار دارد. همين امرِ طولى، شرافت، قداست و برترى آنان را سبب گرديده است. وجه خلقى آنان فروكاسته‌شده از ساحت ربّى آنان بلكه مستغرق در وحدت است كه در نهايت اعتدال و استواست و از اين جهت، اشرف پديده‌ها مى‌باشند. انسان الاهى در چهره‌ى محبوبى ذاتى كه به‌طور تكوينى و با اراده‌ى مستقيم خداوند محبوبى‌ست و همين محبوبيت تكوينى منشأ تمامى كمالات او از جمله ولايت و عصمت است، داراى مزاج اعدل و مظهر احدى و تمام حقيقت حق و برخوردار از عصمت و حقيقت و نورانيت در تمامى ساحت‌هاى پديدارى‌ست. چنين انسان الاهى جز با قتل و شهادت از دنيا نمى‌رود.

جامعيت بحث، پرهيز از افراط و تفريط در تفسير روايات باب ولايت و فضيلت‌هاى اهل‌بيت علیهم السلام ، گشودن برخى از پيچيدگى‌هاى نظرى پذيرش ساحت‌هاى غيبى اهل‌بيت علیهم السلام و تبيين چارچوب شناختى شيعى نظريه‌ى انسان كامل و انسان الاهى و ولايى و تلاش براى ارايه‌ى مسير نظام‌مندسازى معناشناسىِ متون معارف از ويژگى‌هاى اين كتاب است. اين امتياز به ارتقاى آگاهى‌ها و استحكام دانش‌هاى دانشوران سخت‌كوش نسبت به منقبت‌هاى اهل‌بيت علیهم السلام و بازگشايى درهاى جديد فهم معارف الاهى مى‌انجامد. تا آنجا كه نگارنده اطلاع دارد تاكنون نوشته‌ى جامعى در باب ولايت به دست ما نرسيده و آنچه كه به سامان رسيده نيز تنها نوشته‌هايى كوتاه و پراكنده و در خصوص بعضى موضوعات ولايى بوده است. همچنين در موضوع آگاهى، اين نوشته داراى رويكردى جامع، ميان‌رشته‌اى و تطبيقى‌ست.

فصل نخست كتاب از چيستى آگاهى و از ذهن انسان تنمند مى‌گويد و از اين‌كه آگاهىِ برآمده از حواس ادراكى، خيالى و عقل مفهومى و دستگاه ذهن، داراى خاستگاهى فيزيكى، مادى و تمام‌تنى‌ست. ذهن مادى با مغز و قلب و ديگر اندام مادى و تنى، سازمان آگاهى بشر و به تعبيرى فيزيكاليسم ذهنى را مى‌سازد. ماده‌اى كه مى‌تواند از طريق همدوسى، ارادت، عشق، كاميابى، دانش‌هاى درست، مطالعات خوب، پژوهش‌هاى منطقى، استادمحورى و يكّه‌شناسى و ترك تعيّن‌هايش لطافت بگيرد و به تجرّد و به دستگاه آگاهى قلبى و حكمت تحويل رود و برخوردار از حكم نورى و الاهى شود. يعنى همان چيزى كه موضوع فصل دوم كتاب مى‌باشد و انسان تنى و فيزيكى را فراتجرّد و الاهى مى‌سازد.

پايان‌نامه‌ى پايه‌ى اين كتاب، در فضاى معنوى حرم رضوى، با راهنمايى و نكته‌سنجى‌هاى استاد عزيز دكتر سيدمرتضى حسينى شاهرودى تكوّن يافت و با انس مداوم با آثار استاد فرزانه حضرت آيت‌الله محمدرضا نكونام به نونوشته‌ى حاضر تبديل گرديد كه از سويداى سينه شكرگزار ايشانم. همچنين سپاسدار دكتر غلامحسين ابراهيمى دينانى هستم كه در مقام مشاوره‌ى پايان‌نامه بوده‌اند.

وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الاُْمُورِ

صادق خادمى

            آزاد باد طهور دانستن

          زنده‌باد آگاهى

          شهريور 1383 مشهد قدسى / شهريور 1402 قم مبارك

كليه‌ى حقوق مادى و معنوى اين كتاب مطابق قوانين نشر و كپى‌رايت محفوظ و متعلق به مؤلف است. هرگونه استفاده از تمامى مطلب يا اجزاى آن به‌طور چاپى يا رقومى، و نيز تلخيص، اقتباس و ترجمه‌ى كتاب بدون اجازه‌ى مؤلف و استناد معيار ممنوع است.

ادامه نوشته در متن کامل کتاب

 

صادق خادمی وب‌سایت
صادق خادمی | متولد 1356 | نویسنده کتاب آگاهی و انسان الاهی | سی سال سابقه تحصیل و تحقیق در حوزه فقه، فلسفه و عرفان | فوق لیسانس فلسفه و کلام اسلامی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *