وب سایت معرفی و خرید کتاب های صادق خادمی

دسترسی سریع و پنل کاربری

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ولايت قربى و آگاهى

ولايت قربى و آگاهى

حقيقت هستى كه ذات حق‌تعالاست با حقيقت علم عينيت و در آثار و احوال همپوشانى دارند. حقيقت وجود با حقيقت حيات، علم، عشق، خير، مطلوب‌بودن، وحدت، شخصيت، تشخص، حق، حقيقت و صدق عينيت دارد. وجود و اوصاف آن بسيط، تعريف‌ناپذير، انقسام‌ناپذير و براى عقل، به ترتيب يادشده و با تنبّه در صفت متأخر اعرف هستند.

با بساطت وجود، حيات و علم و عشق و وحدت، عينِ ذات وجود و عين حُسن و نيكويى و خير است.

هستى و علم، در بسيارى از آثار، از جمله در بداهت مفهوم و حقيقت و بسيط‌بودن و تعريف‌ناپذيرى، با يكديگر مشتركند. بنابراين علم نيز همانند وجود در كمال آشكارى‌ست و آشكارتر از آن وجود ندارد.

علم، همانند حقيقت هستى و پديده‌هاى آن، آشكار، خويشتاب و روشناى ديگرى‌ست. وجود و علم و ظهور و آگاهى در مصداق با يكديگر متحد و در مفهوم و تحليل عقلى اختلاف و تغاير دارند. هم حق‌تعالا و هم ظهور و پيدايى داراى ادراك و علم و آگاهى‌ست. علم در هر ساحت و حضرتى متناسب با همان است. با بساطت علم، علم در هر موطنى كه باشد علم است و ميان علم‌هاى واضح و ابهام‌آلود تفاوتى نيست و ظهور و پديده‌هاى حق‌تعالا نيز با آگاهى عينيت دارند.

قوى‌ترين آگاهى از سنخ وحدت است كه مرز ميان فاعل شناسا و معلوم و دانسته‌شده‌ى متعين و متشخّص برداشته مى‌شود و اتحاد عقل و عاقل و معقول و علم و عالم و معلوم به حسب مرتبه‌ى ظهورى و پديدارى و به‌طور نسبى، رخنمون مى‌شود و نفس شناسا با توان حضور، همان دانسته‌شده‌ى حاضر مى‌گردد و به چهره‌ى آن درمى‌آيد و پيدايى و ظهور آنان با رفع تعينِ ميان آن‌ها، يك ظهور مى‌گردد. از اين رو اگر فاعل شناسا بتواند تعين ظهورى خود را از دست دهد و در اشراق و تجلى قلب بر هر تعينى، به فنا از تعينات خود دست يابد، هم خود را به كمال افزون‌تر وصول داده و گسترده و سعه شده است و هم قدرت مى‌يابد افزون بر اصل پيدايى‌دادن به معلوم، حتى آثار خارجى معلوم را بر پديده‌ى خود بار نمايد. با توجه به دخالت رفع تعين در توليد علم، عالمان مقرّب و انسان‌هاى الاهى به حسب توان رفع تعين و چگونگى فنا و بقايى كه دارند گروه‌بندى مى‌شوند.

همان‌گونه كه پديده‌هاى حقيقت هستى به مظاهر تشكيكى و مراتب متفاوتِ تحويلىِ فرودى و صعودى ارتقايى و فرازى و ساحت‌هاى مختلف غيبى و شهادى قابل تقسيم است، دانش انسانى نيز به همين گونه‌گونى‌ها قابل تقسيم است.

علم و آگاهى، اسم معنا و به‌گونه‌ى اتصافى، داراى تشخّص عينى‌ست. هرجا تشخّص باشد، مرتبه و نسبيت و صفت خاص و عيار اختصاصى خواهد بود كه برخوردار از حكمى ويژه است؛ به‌گونه‌اى كه با تغيير مرتبه، موضوع تغيير كرده و بايد حكم اختصاصىِ موضوع نوپديد را لحاظ كرد.

مراتب آگاهى و مقامات مقرّبان الاهى

با نامتناهى‌بودن پديده‌ها و نماهاى هستى كه اشتهايى بى‌پايان با طلب‌هايى سيرى‌ناپذير و همه‌چيزخواه به آن‌ها داده است، فاعل‌هاى شناسا و درجات اهل عرفان و شناسايى نامتناهى‌اند و محدود و محصور نمى‌گردند. آگاهى، سعه و گستردگى ظهورى مى‌آورد. با لحاظ بى‌انتها و پايان‌ناپذير بودن مراتب تجلّى و فعليت بى‌نهايت ظهور و بطون خداوندى كه در هر آنى در فعلى و تعينى‌ست، آگاهى و دانش و معرفت، پايانه و سيرى‌پذيرى ندارد. امام صادق علیه السلام فرمود :

« مَا مِنْ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ إِلاَّ وَ لاَِوْلِيَاءِ اَللَّهِ فِيهَا سُرُورٌ. قُلْتُ: كَيْفَ ذَلِکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ؟ قَالَ: إِذَا كَانَ لَيْلَةُ اَلْجُمُعَةِ وَافَى رَسُولُ اَللَّهِ  صلی الله علیه و آله و سلم اَلْعَرْشَ وَ وَافَى اَلاَْئِمَّةُ  علیهم السلام وَ وَافَيْتُ مَعَهُمْ فَمَا أَرْجِعُ إِلاَّ بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ وَ لَوْ لاَ ذَلِکَ لَنَفِدَ مَا عِنْدِي »[1] .

 شب جمعه‌اى نباشد، مگر اين‌كه براى اولياى خدا در آن شب سرورى‌ست. راوى گويد : عرض كردم قربانت گردم آن سرور و شادمانى چيست؟ فرمود: چون شب جمعه شود، پيامبر  صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه  علیهم السلام به عرش آيند و من هم با ايشان آيم و جز اين نباشد كه با علم كاربردى ( مستفاد ) برگردم و اگر چنين نبود، آنچه نزدم هست، پايان مى‌پذيرفت و نابود مى‌شد.

درياى آگاهى و شناخت، كناره و كرانه و پهنا و ستبرا و درازا و بلندا و ژرفا ندارد و هركسى به معيار قرب و عشق و وحدت، شناگرىِ ويژه و غوّاصى و خوضى منحصر دارد. به همين معيار، عالمان الاهى به حسب ميزان ترك طمع و طلب و ريزش و فنا و سعه‌ى آگاهى‌ها و حكمت‌ها و معارف به چهار گروه كلى قابل تقسيم‌اند: مقربان نوافلى، مقرّبان فرايضى، مقرّبان جامع دو قرب و مقرّبان مطلق و كلى كه به اراده‌ى خود در هر قربى مى‌آيند.

محور اين تقسيم، چگونگى قرب به حق‌تعالاست و بس. يعنى فرجام علم و عمل اين اصناف، حق‌تعالاست و آنان با قرب ربوبى، انسانىْ الاهى مى‌شوند با آگاهى‌هاى اختصاصى و منحصر.

انسان، اشتهاى سيرى‌ناپذير دارد و كمال مطلق را مى‌طلبد. كمال مطلق جز با نفى مطلق طمع و عشق صافى و پاك و وحدت بى‌بدن و شكست تعيّن، ممكن نمى‌شود.

مقرّبان نوافلى، حضرت حق واسطه‌ى ادراكى و كردارى آنان است. نتيجه‌ى قرب نوافلى فناى صفاتى و تخلق به اخلاق خداوندى به عنوان ابزار علم و آگاهى‌ست. در اين قرب و فنا و وحدت، جهات بشرى در جهات ربانى فانى مى‌گردد و حق از حيث ربانيت، مبدء صفات و افعال بنده مى‌گردد در حالى‌كه بنده پيش از آن از جهت بشرى مبدء افعال و صفات خود از جمله علم و آگاهى بود. تعين عبد در اين مرتبه از بين نمى‌رود. در اين قرب و انس، خداوند به‌طور ابزارى گوش و چشم و دست و علم و آگاهى بنده مى‌شود. شدت محبت و قرب و وحدت، خداوند را گوش و چشم بنده گردانده است. در اين قرب، بنده خود براى رسيدن به قرب الاهى، كردارى را بر خود ايجاب مى‌كند كه تنها فناى فعلى مى‌آورد و خود او مورد اعتبار است.

مقربان فرايضى، به‌عكس مقربان نوافلى، خود واسطه‌ى ادراكى و كردارى خداوند مى‌باشند. براى نمونه نمازگزار سمع الله لمن حمده را با لسان حق بر زبان جارى مى‌سازد و با گوش حق مى‌شنود. اين قرب، مقام قرب و فناى ذاتى و ولايت كلى‌ست. بنده در اين قرب به كنه و حقيقت علم و ديگر صفات حق‌تعالا و به سرّالقدر و دانش اندازه‌شناسى و به نهانخانه‌ى هر چيزى به‌طور جمعى دست مى‌يابد.

در قرب فرايضى، بنده كردارى را مى‌آورد كه خداوند آن‌ها را ايجاب كرده است و موجب فناى ذاتى و محوشدن جهت خلقى مى‌گردد. كنشگر، حق‌تعالا و ابزار و وسيله‌ى انجام كنش، جوارح و جوانح بنده است.

شرح حال دو گروه مقربان نوافلى و فرايضى در روايت زير آمده است :

« عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ اَلْقَمَّاطِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لَمَّا أُسْرِيَ بِالنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ يَا رَبِّ مَا حَالُ اَلْمُؤْمِنِ عِنْدَکَ؟ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ، مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّآ فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ وَ أَنَا أَسْرَعُ شَيْءٍ إِلَى نُصْرَةِ أَوْلِيَائِي وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ وَفَاةِ اَلْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ اَلْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ اَلْمُؤْمِنِينَ مَنْ لاَ يُصْلِحُهُ إِلاَّ اَلْغِنَى وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَى غَيْرِ ذَلِکَ لَهَلَکَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ اَلْمُؤْمِنِينَ مَنْ لاَ يُصْلِحُهُ إِلاَّ اَلْفَقْرُ وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَى غَيْرِ ذَلِکَ لَهَلَکَ وَ مَا يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا اِفْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذآ سَمْعَهُ اَلَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ اَلَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ اَلَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ اَلَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ »[2] .

 امام‌باقر  علیه السلام فرمود: چون پيامبر را به معراج بالا بردند، به خداوند عرض كرد: پروردگارا! حال مؤمن نزد تو چگونه است؟ فرمود: اى محمد، هر كه به ولىّاى از اوليايم توهين كند، آشكارا و علنى به مبارزه با من آمده و من به يارى اوليايم از هر چيز شتابان‌ترم، و من ( نيز نمى‌خواهم او را در هيچ‌كارى ناخوش كنم از اين رو ) در هر كارى كه انجام دهم، آن اندازه ترديد ندارم كه درباره‌ى قبض جان مؤمن دچار ترديدم، او از مرگ بدايند دارد، و من ناراحتى‌اش را خوش ندارم، و به راستى برخى از بندگان مؤمنم هستند كه جز توانگرى و غنا آنان را به صلاح و نيكويى نكشاند و اگر او را به حال ديگرى درآورم، نابود ( و ناشاد ) گردد، و بعضى از بندگان مؤمنم هستند كه جز كم‌برخوردارى اصلاح ( و شادشان ) نكند، و اگر او را به حال ديگرى بگردانم، چنين است كه از بين رود، و هيچ‌يك از بندگانم به من تقرّب نجويد با كردارى كه نزد من محبوب‌تر باشد از آنچه بر او واجب كرده‌ام، و چنين است كه به‌وسيله‌ى كردار نافله ( و مستحب ) به من تقرب جويد تا آن‌جا كه من دوستش دارم، و چون دوستش دارم، آن‌گاه گوش او شوم كه بدان بشنود، و چشمش شوم كه بدان ببيند، و زبانش گردم كه بدان سخن گويد، و دستش شوم كه بدان برگيرد، اگر با دعا بخواندم، اجابتش كنم، و اگر خواهشم كند، به او ببخشم.

در اين روايت، قرب فرايض كه مقرّب در آن ابزار حق‌تعالاست و با همه‌ى تعين و پيدايى خود در اختيار خداوند است و با الزام و ضرورت او در فناى ذاتى زندگى مى‌كند، نخست ذكر شده و سپس قرب نوافل آمده كه خداوند ابزار بنده است و بنده در فناى صفاتى‌ست.

از اين دو قرب، دو قرب ديگر به دست مى‌آيد: يكى جمع ميان قرب نوافل و فرايض كه مقام بقاى بعد از فناست و ديگرى قرب تمحض كه مقام احديتِ جمع است.

مقرّبان جامع بين دو قرب نوافل و فرايض كه هر دو قرب را با هم به‌طور فعلى دارند، برخوردار از مرتبه‌ى جمع‌الجمع و كمال به موهبت‌اند.

مقرّبان مطلق و كلى

مقرّبان مطلق و كلى به هيچ‌يك از اين احوال سه‌گانه مقيد و محدود نيستند، بلكه در هر قربى و در جمع ميان هر دو قرب نوافل و فرايض، بدون تقيّد به يكى، مى‌توانند ظاهر شوند و دوَران ميان سه قرب پيشين دارند. اين مقرّبان در مقام احديت‌اند. سفرهاى چهارگانه براى آنان در طول زمانىِ يكديگر قرار ندارد و مى‌توانند با اراده‌اى از سرّالقدر و عين ثابت هر چيزى آگاه شوند. در رواياتِ چندى علم و آگاهى امام، امرى ارادى و تابع مشيّت توصيف شده است :

« عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ عَنْ سَهْلٍ عَنِ اَلنَّخَعِيِّ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ اِبْنِ مُسْكَانَ عَنْ بَدْرِ بْنِ اَلْوَلِيدِ عَنْ أَبِي اَلرَّبِيعِ اَلشَّامِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ اَلاِْمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ عَلِمَ »[3] .

 « الْقُمـُّيـُّانِ عَنْ صَفْوَانَ: مِثْلَهُ إِلاَّ أَنَّهُ قَالَ: إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ أُعْلِمَ ».

امام‌صادق  علیه السلام فرمود: امام، هرگاه بخواهد كه بداند، مى‌داند. در روايت ديگرى‌ست: هرگاه امام بخواهد بداند، به وى اعلام مى‌شود.

نمونه‌اى از اين آگاهى و توجه ارادى در سوره‌ى مباركه‌ى انعام آمده است :

(إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ حَنِيفآ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ).

من از روى اخلاص، پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان‌ها و زمين را پديد آورده است و من از مشركان نيستم. انعام / 79 .

اين كه پديده‌ها محجوب و پوشيده نيستند و همه معلوم و ديده مى‌باشند، مسأله‌اى‌ست، اما اين‌كه به آن‌ها به‌صورت ارادى توجه و التفات و نظر شود و حضورى گردند تا مورد آگاهى قرار گيرند، مسأله‌اى ديگر است.

انسان الاهى توانمندى درك هر چيزى را در هر چيزى دارد و مظهر كاملِ «مَنْ لا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ»[4]  مى‌باشد. او بر ظاهر و باطن هر چيزى احاطه دارد و برخوردار

از جمع ميان اسماى ظاهر و باطن است. او همه‌ى اسماى حسناى الاهى را در هر اسمى كه ذات به حقيقت احدى جمعى در آن ظهور دارد، مشاهده مى‌كند. اين برترين مرتبه‌ى ولايت كلى‌ست. اميرمؤمنان علیه السلام مى‌فرمايد :

« إنّ رسولُ اللّهِ  صلی الله علیه و آله و سلم علّمَني ألْفَ بَابٍ مِن الحلالِ و الحرامِ ، و مِمّا كانَ و مِمّا يكونُ إلى يومِ القيامةِ ، كلُّ بابٍ مِنها يَفتَحُ ألفَ بابٍ ، فذلکَ ألفُ ألفِ بابٍ ، حتّى علِمتُ عِلمَ المَنايا و البَلايا و فَصلَ الخِطابِ »[5] .

رسول‌الله  صلی الله علیه و آله و سلم هزار باب از حلال و حرام و از آنچه بوده و تا قيامت خواهد بود به من آموخت، كه از هر باب آن هزار باب گشوده مى‌شود، كه هزار هزار باب خواهد شد، چندان‌كه دانش مرگ و ميرها و بلايا و فصل‌الخطاب را دانستم.

اميرمؤمنان  علیه السلام در مورد آگاهى‌هاى خويش، توصيف زير را نيز دارند :

« اندَمَجْتُ على مَكْنونِ عِلمٍ لو بُحْتُ بهِ لاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرابَ الأرشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ البعيدةِ »[6] .

 دانشى متراكم در سينه دارم كه بر شما نهان است و اگر آن را آشكار سازم همچون ريسمان‌هاى دلوِ آويخته در چاهى عميق و ته آن ناپديد ( كه به كف آن نمى‌رسد )، به‌لرزه درمى‌آييد.

آگاهى‌ها و دانش‌هايى كه بدون تناسب و ربط و انس قابل انتقال نيست. اميرمؤمنان علیه السلام مى‌فرمايد :

« وَاللّهِ لَو شِئتُ أن اُخبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنكُم بِمَخرَجِهِ ومَولِجِهِ وجَميعِ شَأنِهِ لَفَعَلتُ، ولكِن أخَافُ أن تَكفُروا فِيَّ بِرَسولِ اللّهِ  صلی الله علیه و آله و سلم . ألا وإنّي مُفضيهِ إلَى الخاصَّةِ مِمَّن يُؤمَنُ ذلِکَ مِنهُ »[7] .

سوگند به خدا، اگر بخواهم درباره‌ى هريك از شما بگويم كه از كجا مى‌آيد و به كجا مى‌رود و خبر بدهم از همه‌ى كارهايش، مى‌توانم، امّا خوف آن دارم كه با اين كار، به پيامبر خدا كافر شويد. البته من به خاصّان و ويژه‌شده‌ها، كه از كفر ايمن‌اند، خواهم گفت.

در قرآن‌كريم آمده است :

( وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ  ).

و بگو ( هر كارى مى‌خواهيد ) بكنيد كه به‌زودى خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست و به‌زودى به‌سوى داناى نهان و آشكار بازگردانيده مى‌شويد. پس ما را به آنچه انجام مى‌داديد، آگاه خواهد كرد. توبه / 105 .

وحدت سياق رؤيت خداوند، رسول و مؤمنان را از يك سنخ و همسان مى‌داند.

انسان الاهى در مقام فناى ذاتى و احديت جمعى، به‌طور مَظهرى وسيع‌تر از عالم واحديت و اسما و صفات الاهى و مظهر تجليات ذاتى و اسمايى نامحدود حق، يكى پس از ديگرى مى‌باشد و بر اعيان ثابت نيز به‌طور مَظهرى محيط است. با اين حال، همواره تشنه لقاى ظهور و تجليات بيش‌تر است، زيرا هر تجلّى ربطى ويژه براى تجليات ديگر و پيدايى تازه است. اين وصف قلب انسان الاهى‌ست :

« يَقولُ اللّهُ عزَّ وَ جَلَّ : لاَ يَسَعُنِي أرْضي ولا سَمائي ولكِن يَسَعُني قَلبُ عَبدِيَ المُؤمِنِ »[8] .

 در حديث قدسى، خداوند مى‌فرمايد: زمين و آسمان من، سعه و گنجايش مرا ندارند، امّا دل بنده‌ى مؤمنم ، ظرفيت مرا دارد.

بى‌پايانى مقام ذات حق‌تعالا و تجلى‌هاى نو به‌نو، بلنداى حقِ معرفت را غيرقابل صعود و فتح مى‌كند. پيامبراكرم  صلی الله علیه و آله و سلم فرموده‌اند :

« مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ »[9] .

 ظهور و تجلى‌هاى حق‌تعالا كه در عرش باطن، كرسى ظاهر، آسمان‌ها و زمين‌ها متعين است، در قلب ولىّ حق همانند حلقه‌ى انگشترى در كويرى بى‌پايان و بى‌كرانه است و قلب شريف انسان الاهى بر همه‌ى آن‌ها احاطه دارد و مى‌تواند از آن‌ها به‌طور ارادى و با خواست خود آگاهى بگيرد. اين سعه در آيه‌ى شريفه‌ى زير نشان شده است :

( وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْکَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْکَ عَظِيمآ  ).

و خدا كتاب ( منطق و روش ) و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمى‌دانستى به تو آموخت و تفضل خدا بر تو همواره بزرگ بود. نساء / 113 .

در روايت زير اميرمؤمنان  علیه السلام ادعا دارد هر چيزى را مى‌دانند. حذف متعلق پرسش، عام‌بودن مورد سؤال را مى‌رساند :

« أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلاََنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الاَْرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلاَمِ قَوْمِهَا »[10] .

مردمان، از من بپرسيد پيش از آن‌كه مرا از دست دهيد، كه من راه‌هاى آسمان را بهتر از راه‌هاى زمين مى‌شناسم، پيش از آن‌كه فتنه‌اى پديد آيد كه همچون شتر بى‌صاحب گام بردارد و مهار خود را پايمال كند و مردمان را بكوبد و بيازارد و عقل صاحبان خود را ببرد و در حيرتشان گذارد.

اگر اشكال شود در روايت زير، امام‌باقر  علیه السلام از حرف مستأثر و پنهان سخن گفته‌اند :

« إنَّ اسمَ اللّهِ الأعظَمَ على ثلاثةٍ و سَبعينَ حَرفآ، وَإنَّمَا كانَ عندَ آصَفَ مِنها حَرفٌ واحِدٌ فَتَكَلَّمَ بهِ فَخَسَفَ بِالأرضِ ما بَينَهُ و بينَ سَرِيرِ بِلقِيسَ حتّى تَناوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ ، ثُمّ عادَتِ الأرضُ كما كانَت أسرَعَ مِن طَرفَةِ العَينِ ، و نحنُ عِندَنا مِنَ الاسمِ الأعظَمِ اثنانِ و سَبعونَ حَرفآ ، و حَرفٌ عِندَ اللّه ِ تَبارَکَ و تعالا استَأثَرَ بهِ في عِلمِ الغَيبِ عِندَهُ ، و لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاَّ بِاللّهِ العَلِيِّ العظيمِ »[11] .

 اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است كه آصف يك حرف آن را مى‌دانست و آن را به زبان آورد. پس هر آنچه ميان آصف و تخت بلقيس بود در كام زمين فرو رفت و آصف دست دراز كرد و تخت را برداشت و سپس زمين به حال نخست برگشت و اين همه در يك چشم‌برهم‌زدن رخ داد. هفتاد و دو حرف از اسم اعظم نزد ماست و يك حرف نزد خداوند تبارك و تعالا مى‌باشد و آن را به علم غيب خود ويژه گردانيده است و هيچ قدرت و توانى جز از خداى بلندمرتبه‌ى بزرگ نيست.

بايد گفت علم به آن يك حرف هم در آيه‌ى شريفه‌ى زير ثابت شده است :

( عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدآ إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ  ).

داناى نهان است و كسى را بر غيب خود آگاه نمى‌كند جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد. جن / 26 ـ 28.

در روايت است :

« رُوِيَ عَنْ مُحَمَّدِبْنِالْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ قَالَ لَمَّا تُوُفِّيَ مُوسَي بْنُ جَعْفَرٍ علیه السلام أَتَيْتُ الْمَدِينَةَ فَدَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا  علیه السلام. فنَظَرَ الرِّضَا  علیه السلام إِلَى ابْنِ هَدَّابٍ فَقَالَ إِنْ أَنَا أَخْبَرْتُکَ أَنَّکَ سَتُبْتَلَى فِي هَذِهِ الاَْيَّامِ بِدَمِ ذِي رَحِمٍ لَکَ كُنْتَ مُصَدِّقآ لِي قَالَ لاَ فَإِنَّ الْغَيْبَ لاَ يَعْلَمُهُ إِلاَّ اللَّهُ تَعَالَى. قَالَ  علیه السلام : أَوَ لَيْسَ اللَّهُ يَقُولُ: ( عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدآ إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ  ) فَرَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم عِنْدَ اللَّهِ مُرْتَضًى وَ نَحْنُ وَرَثَةُ ذَلِکَ الرَّسُولِ الَّذِي أَطْلَعَهُ اللَّهُ عَلَى مَا شَاءَ مِنْ غَيْبِهِ فَعَلِمْنَا مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة »[12] .

 محمّدبن‌فضل هاشمى گويد: بعد از شهادت امام‌كاظم  علیه السلام وارد مدينه شدم و خدمت امام‌رضا  علیه السلام رسيدم… سپس امام‌رضا  علیه السلام رو به جانب عمروبن‌هدّاب كرد و فرمود: اگر به تو خبر دهم كه در همين روزها مبتلا به خون خويشاوندت خواهى شد، سخن مرا تصديق مى‌نمايى؟ پاسخ داد: نه، زيرا غيب را جز خدا كسى نمى‌داند. حضرت فرمود: مگر خداوند نمى‌فرمايد ( عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدآ إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ  ). پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مورد پسند خداوند است و ما وارثان او هستيم. او همان پيامبرى‌ست كه خداوند بر رازهاى نهانش آگاه نموده و ما نيز مى‌دانيم آنچه را كه پيش از اين بوده است و آنچه را كه تا روز قيامت خواهد شد.

اين يك حرف كه در روايت آمده است، علمى‌ست كه با فناى ذاتى يا رفع تعين مى‌توان شهودش كرد. انسان الاهى با فناى از خويش به‌طورى در حقايق سريان دارد كه به گونه‌ى تفصيل آگاهى دارد بر غيب ذات و آثار و احكام اين غيب كه حقايق اسماى الاهى و خزاين مفاتيح غيبند و از آن‌ها خبر مى‌دهد.

مشاهده‌ى همه‌اشيايى و بساطت كمالى

مشاهده‌ى حضرت حق‌تعالا بر طبق قاعده‌ى همه‌اشيايى وجود عين مشاهده‌ى همه‌ى اشياست كه مقدم بر همه‌ى آن‌ها و علم قبل از ظهور خَلقى و پيدايىِ فعلى مى‌باشد. چنين دانشى به وحدت الاهى تعلق مى‌گيرد و نه پيدايى آن‌ها در مرتبه‌ى ويژه و تعين خود كه به ذات حق‌تعالا با حفظ تعين راه ندارد و غيرازلى‌ست.

همچنين شناخت هر پيداى متحصّلى كه به حسب شخصيت ظهورى مصداق بسيط و واحد براى محمولات ذاتى بسيارى‌ست كه به‌حسب شدتش متكثرند و تمامى نعت‌ها و وصف‌هاى كمالى او به نمايى واحد در او جمع آمده‌اند و با تعين او متحدند، شناخت همه‌ى آن محمولات و اشيا مى‌باشد. اين محمولات از حيثيت ذاتىِ حق‌تعالا انشا مى‌شوند و نه از حيثيت تقييدى و يا تعليلى او. اين محمول‌ها و كمالات همان اعيان ثابتند كه به‌طور ذاتى نه مجعولند و نه غيرمجعول، بلكه به عرض ذات موجودند و نه به تبع او و همه‌ى اين اعيان نيز به عرض ذات با هم متحدند كه به عرض علم به ذات و با آن و به علم واحد همه از ازل تا ابد شناخته مى‌گردند. از اين‌رو علم به اشيا در مقام ذات و پيش از پيدايى آن‌ها در عالم عين و مقام فعل، نه اجمالى‌ست و نه تفصيلى.

اعيان ثابت چنان‌كه پيش‌تر گذشت حقايقى‌اند لازم اسما و صفات الاهى و در مكنون ذات حق‌تعالا كه از غيب به شهادت نمى‌آيند و آگاهى بر آن‌ها از ناحيه‌ى انسان الاهى از سنخ علم حق‌تعالاست و نه از غيبى كه حضورى ندارد. بنابراين اين‌كه امام‌صادق علیه السلام به يكى از دو علم تصريح كرده‌اند، به اين معنا نيست كه علم ديگر از ايشان نفى مى‌شود. به تعبير ديگر اثبات الشىء نفى ماعدا نمى‌كند. امام‌صادق  علیه السلام مى‌فرمايند :

« إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ: عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لاَ يَعْلَمُهُ إِلاَّ هُوَ مِنْ ذَلِکَ يَكُونُ اَلْبَدَاءُ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلاَئِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ »[13] .

 چنين است كه خداوند را دو علم است: علمى نهفته و در خزانه كه جز او نمى‌داند و بَدا از اين علم است. و علمى كه به فرشتگان و رسولان و پيامبرانش تعليم داده است كه ما آن را مى‌دانيم.

در روايتى ديگر، چنين آمده است :

« عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ رِبَاطٍ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ كَامِلٌ التَّمَّارُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  علیه السلام فَقَالَ لَهُ كَامِلٌ: جُعِلْتُ فِدَاکَ حَدِيثٌ رَوَاهُ فُلاَنٌ؟! فَقَالَ: اذْكُرْهُ. فَقَالَ: حَدَّثَنِي أَنَّ النَّبِيَّ  صلی الله علیه و آله و سلم حَدَّثَ عَلِيّآ علیه السلام بِأَلْفِ بَابٍ يَوْمَ تُوُفِّيَ رَسُولُاللَّهِ  صلی الله علیه و آله و سلم كُلُّ بَابٍ يَفْتَحُ أَلْفَ بَابٍ فَذَلِکَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ. فَقَالَ: لَقَدْ كَانَ ذَلِکَ. قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ، فَظَهَرَ ذَلِکَ لِشِيعَتِكُمْ وَ مَوَالِيكُمْ؟ فَقَالَ: يَا كَامِلُ! بَابٌ أَوْ بَابَانِ. فَقُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاکَ، فَمَا يُرْوَى مِنْ فَضْلِكُمْ مِنْ أَلْفِ أَلْفِ بَابٍ إِلاَّ بَابٌ أَوْ بَابَانِ. قَالَ فَقَالَ: وَ مَا عَسَيْتُمْ أَنْ تَرْوُوا مِنْ فَضْلِنَا مَا تَرْوُونَ مِنْ فَضْلِنَا إِلاَّ أَلْفآ غَيْرَ مَعْطُوفَةٍ »[14] .

 يونس بن رباط گويد: من و كامِل تمار خدمت امام‌صادق  علیه السلام رفتيم. كامل به آن‌حضرت عرض داشت: قربانت، يك حديث است كه فلانى روايت كرده است. فرمود آن را باز گو. عرض داشتم: پيامبر  صلی الله علیه و آله و سلم براى اميرمؤمنان در روز شهادتش هزار باب دانش بازگفت كه از هر بابى هزار باب گشوده مى‌شد و اين هزار هزار باب شد. فرمود: آرى، چنين بوده است. عرض كردم: فدايتان شوم، براى شيعيان و مواليان شما از اين علم ( و اين همه باب ) چيزى ظاهر شده است تا بر آن آگاه گردند؟ فرمود: اى كامل! يك باب يا دو باب. عرض داشتم: قربانتان شوم، از فضل شما كه هزار هزار باب است جز همان يك باب يا دو باب روايت نشده است؟ امام فرمود: توقع داريد كه از فضل ما چه اندازه روايت كنيد؟ نشايد كه از فضل ما جز به مقدار يك الف غيرمتصل روايت كنيد.

الف نامعطوف، به شيوه‌ى خطّ كوفى الفى ناقص و كوتاه است.

[1] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 1، پيشين، ص 254. بصائرالدرجات، ج 1، پيشين ص 131.

[2] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 2، پيشين، ص 352.

[3] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 1، پيشين، ص 258 .

[4] ـ كفعمى، ابراهيم‌بن على، المصباح ( جنة الامان الواقية و جنة الايمان الباقيه )، ج 1، عراق، نجف اشرف،1405 ق، ص 260، دعاى مشلول.

[5] ـ صفار، محمدبن حسن، بصائرالدرجات، پيشين، ص 305.

[6] ـ شريف الرضى، محمدبن حسين، نهج‌البلاغه، تصحيح صبحى الصالح، پيشين، ص 52.

[7] ـ همان، ص 250.

[8] ـ ابن ابى‌جمهور، محمدبن زين‌الدين، عوالى اللئالى العزيزية فى الاحاديث الدينية، ج 4، پيشين، ص 7 .

[9] ـ مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، ج 68، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1368 ـ 1403 ق، ص 23.

[10] ـ شريف الرضى، محمدبن حسين، نهج‌البلاغه، تصحيح صبحى صالح، پيشين، ص 250 .

[11] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 1، پيشين، ص 230.

[12] ـ قطب راوندى، سعيدبن هبه‌الله، الخرائج والجرائح، ج 1، قم مؤسسة الامام المهدى، 1409 ق، ص 341.

[13] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 1، پيشين، ص 147.

[14] ـ كلينى، محمدبن يعقوب، ج 1، پيشين، ص 297.

صادق خادمی وب‌سایت
صادق خادمی | متولد 1356 | نویسنده کتاب آگاهی و انسان الاهی | سی سال سابقه تحصیل و تحقیق در حوزه فقه، فلسفه و عرفان | فوق لیسانس فلسفه و کلام اسلامی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *