وب سایت معرفی و خرید کتاب های صادق خادمی

دسترسی سریع و پنل کاربری

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

فصل دوم : آگاهى و انسان الاهى

 فصل دوم : آگاهى و انسان الاهى

بعد از علم ذهنى كه متأثر از تن و نفس است، انسان مى‌تواند برخوردار از دستگاه ادراكى قوى‌تر و بالاترى شود كه از سنخ حكمت و فرزانگى‌ست و ادراك قلبى و يافت دل نام دارد.

وجه ناميده‌شدن اين نوع از ادراك و آگاهى به حكمت، غيراكتسابى، جمعى، هجومى و دفعى و خلل‌ناپذيربودن آن است. اين نوع دانش مشكل دل و جان آدمى را چاره مى‌كند.

اين، شروعِ آگاهى‌هاى فراعقل عادى و موهبتى بيرون از قلمروى ذهن است.

اصطلاح علم كه مربوط به ذهن تنمند و نفس و در گرو قوانين و قواعد قبض‌ساز و اكتسابى‌ست، بدون پسوند و صفت نورى، بر ادراكات عقل عالى و حكمت قلبى به مسامحه اطلاق مى‌شود. قلمروى علم از ادراكات حسى تا برهان عقلى و جهان گزاره‌هاى معنادار به‌طور تخصصى‌ست.

اما با پيدايى قلب، درك و آگاهىِ نظرى، حكيمانه، فرزانه و راسخ مى‌گردد و اراده‌ى عملى بنيانى پايدار، تاب‌آور و مقاوم مى‌گيرد. بنابراين حكمت قلبى، آگاهى كامل و وقوف تمام به واقعيتى‌ست آن‌گونه كه هست و كاربست آن به نحوى كه بايد، به‌حسب توانمندى انسان و اقتضاءات همزيست به هدف قرب و اطاعت الاهى.

انسان تنمند، آگاهى‌هايش با ادراك حسى و ذهن معناياب و تحليلگرى به‌دست مى‌آيد كه وهم و خيال درگير با جزئيات و عقل دريافت‌كننده‌ى معانى مفهومى و كلى از سازه‌هاى آن است. اين علم و آگاهى به خلاقيت طبيعت مادى انسانى و ذهن فيزيكى پيدايى مى‌يابد.

افزون بر اين آگاهى مادى كه در ساحتِ ذهن مادى انجام مى‌گيرد، انسان، توانمندى بالاترى دارد كه با عقل قدسى و قلب و دل باطنى و ادراك شهودى پيدايى مى‌يابد و آگاهى با ريزش‌هاى پياپىِ داشته‌ها و فناى آگاهى حاضر، آن‌چنان صافى و رقيق مى‌شود كه به تجرد تحويل مى‌رود و به مرتبه‌ى آگاهى‌هاى ژرف‌تر و يا آگاهى‌هاى جمعى، هجومى و دفعى به نام حكمت و به بالاتر از آن، معرفت، بلكه به فوق‌تجرد و خود حقيقت دست مى‌يابد. امام‌رضا  7 در روايتى فرموده است :

« قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحآ إِلاَّ جَرَتْ يَنَابِيعُ اَلْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ[1]  ».

 رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بنده‌اى به اخلاص و صفا چهل روز را نمى‌گذراند، جز آن‌كه چشمه‌هاى حكمت از قلبش بر زبانش جريان مى‌يابد.

روايت يادشده حكمت هجومى و در جريان را گفته است كه از طريق زبان و روانى بيان و پربارى عيان، قابل شناسايى‌ست.

حكمت و آگاهى‌هاى عقل نورى بر حافظه و دستگاه ذهن مادى مبتنى نيست و به‌طور كلى دستگاه ادراكى متمايز و مستقلى از آن است و نمى‌شود ويژگى‌هاى آن را به اين جريان داد. بنابراين كسى كه از حافظه‌ى خود براى يادگيرى يا آموزش علوم بهره مى‌برد، به چنين ساحتى ورود نكرده است. چنين كسى بر معلومات بيات و مرده و بر پيشينه‌ى دانش و گستره‌ى حافظه اعتماد دارد نه بر علم زنده و فعال تا چه رسد به فراعلم و حكمت يا برتر از حكمت، به معرفت روحى.

مراد از انسان الاهى در اين كتاب و در ساحت عالى و برتر آن، انسان صاحب روح است كه زيسته‌اى در مقام فراتجرّد، ولايت، معرفت، صدق، تصديق، عشق، وحدت و ظهور تمام‌حقّى دارد، نه محورى نفسى و ذهنى كه از خَلق فيزيكى فراتر نرفته است يا تجرّد آن كه امرى تشكيكى‌ست، ضعيف، نوپا و لطافتى مشوب به مادّه دارد و هم‌مرز فيزيك است، به‌گونه‌اى كه با تنزلى به ماده تبديل مى‌شود يا ماده‌ى آن با ارتقايى به تجرّد تحويل مى‌رود.

اعتماد به حافظه‌ى مادى براى انسان تنمندى‌ست كه آگاهى و دانش وى ذهنى‌ست. البته در افراد محصور در نفس مادى اما داراى ماده‌اى بسيار لطيف، مى‌شود انفجار شفافيت ذهنى به اندازه‌ى خيلى محدود رخ دهد و اگر حافظه هم ضعيف باشد، بسيارى از علوم دريافتى قابل التفات و توجه و آگاهى براى آنان نباشد. گزارش‌ها و مستندات علمى از چنين كسانى براى رفع استبعاد از حكمت هجومى كفايت مى‌كند.

انسان الاهى داراى حكمت الاهى‌ست و آگاهى‌هاى وى هجومى‌ست و به هنگام تبيين واقعيت‌ها از آن‌ها به‌راحتى و با سهولت بخشش و ايثار دارد. برخلاف اساتيد حافظه‌محور كه برخوردار از سعه و وسعت و سهولت و ايثار در فرايند ياددهى ـ يادگيرى نيستند و مبتلا به قبض و سختى و عسر در انتقال آگاهى‌هاى محدود خود مى‌باشند.

قلب انسان الاهى در ابتداى پيدايش از رؤيت عقل نورى تغذيه مى‌كند و قلبى حكيم و فرزانه و برخوردار از خِرَد نورى‌ست. رؤيت عقلى يافت معنا به نور موهبتى‌ست و با رؤيت شهودى قلب كه مصداق را وصول دارد، متفاوت است.

ادراك قلبى از سنخ شهود دقيق باطنى‌ست. بنابراين انسان يا محدود به تن مادى و انسان تنمند است و يا افزون بر بُعد مادى و ظاهرى داراى ساحتى باطنى، معنوى و تجردى‌ست كه دركش حكيمانه و با نور فرزانگى‌ست.

ذهن شكوفا و برخوردار از خلّاقيت علمى و توان توليد علم، چنانچه با دورى از آلودگى و احساسات منفى و با طهارت، سلامت، حُسن خلق، محبت و عشق، هرچه بيش‌تر تلطيف، رقيق، صافى و بسيط شود، خود را به دستگاه ادراكى قلب مجرد و قدسى و خِرد ناب و حكمت تسليم مى‌كند و با معانى و حقايق تجردى هم از مقام دل و با روش طهارت و پاكى و ريزش و فنا و انس و موهبت قلب‌هاى متعدد تشكيكى و هم به مقام بالاترى به نام روح و به معرفت، پيوند و ربط مى‌يابد.

ذهنِ قلب‌پذير در پيوند و ربطى كه ميان ذهن و قلب دارد، هوش هيجانى، هوش جمعى، يكدلى، احساسات و عواطف را افزايش مى‌دهد.

ذهن در سير تكامل خود توانايى دارد با توجه به خودِ صرف و معلّق و رها از هر قيد و بندى، از تمامى اطلاعات و محيط پيرامونى و از هر خاطره و سانحه‌اى و از كثرت‌هاى ظهورى با ريزش‌هاى پياپى تخليه شود. ذهن اين توانمندى را دارد با انتفاى خواطر و ريزش داشته‌ها و فنا و در يك كلمه با انتفاى خويش و رفع تعين، به سكوت و خاموشى و به توفيق تسليم براى ساحت قلب، ولايت و نورانيت برسد.

مقام خاموشى و تسليم ذهن و مرتبط ساختن انديشه‌ى محدود ذهن به فرزانگىِ قلبى، با صدق و ترك مطلق طمع و هوس نفس و مهار آن ممكن مى‌شود.

در اين نظام سرشار از عشق، رابطه‌ى ظاهر و مظهر برقرار است و پديده و نيز تمامى كردار و صفاتِ مستند به او چيزى جز ظهور فعلى حق‌تعالا و علم و آگاهى او نيست و فرض تفكيك، دوگانگى، جبر و تفويض را نيز ندارد، بلكه يك ذات است كه در هر ظهورى به عشق و صفا و حكمت و حق و صدق كارپردازى و حكم دارد و آن‌چه ظهور از آن در ظاهر بهره دارد و نقش مى‌بيند، تحت حيات، سلامت، علم، قدرت و اختيار اعطايى حق‌تعالا به بنده در نظام اقتضايى ناسوتى‌ست. همين اقتضايى‌بودنِ ناسوت، تكليف، عدالت مشاعى و جمعى، نظام جزا، ثواب و مكافات را مى‌طلبد. عقل نورى، دريافت همين يك گزاره است كه تمامى گزاره‌هاى نورى را از آن استنتاج مى‌كند. اين همان مفاد فراز شريفه است :

(إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ  ). انعام / 57 .

فرمان جز به دست خدا نيست كه حق را بيان مى‌كند و او بهترين داوران است.

عقل مفهومى و مقيّد كه فربهى هوشمندى را پاس مى‌دارد، اين نحوه صدق، ريزش، فنا و حقّى‌شدن را تعريف‌ناپذير و عقل‌گريز و غيرقابل ارزشگذارى مى‌شمرد؛ زيرا موضوع آن عقل قدسى و نورى‌ست كه برتر از عقل مفهومى و عادى‌ست و با عقل مفهومى قابل تعريف و شناخت نيست و براى دريافت آن بايد مسير عقل نورى را پند گرفت. از اين‌جا به بعد ساحتِ فراعقل عادى و حضورِ قوىّ آگاهى و ساحت بسيار سخت و صعبِ صفا و وحدت در ناسوتِ اختيار با چيرگى اهل دغا و استيلاى فريب و دروغ است. عقل قدسى تنها با چنين حضورى دريافت مى‌شود. اين ادراك، همگانى و عمومى نيست و تنها براى بعضى كاربست دارد. براى همين، كم‌تر مورد تحقيق، پژوهش و تبيين قرار گرفته است.

نفس كه پيش‌تر در مراتب اماره، لوامه و ملهمه بوده است، در اين‌جا به تعبير قرآن‌كريم، نفس مطمئنه است و فريب و مغالطه نمى‌سازد و به قلب تحويل رفته است. عقل نورى و آگاهى‌هايى كه با استجماع عقل قدسى پيدايى مى‌يابد و حكمت خوانده مى‌شود، سمت داورى، هم براى يافته‌هاى شهودى و هم براى داده‌هاى شرعى و هم قضاياى مفهومى عقل استدلال‌گر و ناسوتى دارد و منطق درك آن‌ها به حساب مى‌آيد.

مواظبت بر حلال‌خوارى مستمرّ و پرهيز از حرام‌خوارى و با جلادادن دل به عبادت و نماز حكمى و نياز و ناز و تغذيه از محبت و عشق و صفا و محبت و ايثار و خروج از داشتن و بند حسابگرى و ورود به شدنِ بسيط و سكوت‌دادن و
خاموش‌ساختن ذهن و مديريت و مهار تمامى آثار و احكام نفس، ذهن و نفس تسليم ساحت قلب و دل مى‌شوند و انسان تنمند يا خود به انسان قلبى و باطنى و سِرّمند تحويل مى‌رود و دستگاه ادراكى قلب باطنى وى عهده‌دار فرزانگى و معرفت مى‌شود و يا خويشتن را تسليم انسانى الاهى مى‌سازد كه صاحب قلبِ نورى و حكمتِ موهبتى‌ست و او را نيز صيّاد حكمت مى‌گرداند.

رؤيت عقل نورى و حكمت قدسى قوى‌تر از حدس نوابغ است. كشف معنوى و شهودىِ سِرّ، خفا و اخفا، مراتب بعدى كشف است. در اين مراحل آگاهى از حواس ادراكى بدن و از مغز و قلب و كالبد جسمانى فارغ مى‌شود و مى‌توان بى‌تن، حيات و آگاهى داشت. عقل قدسى در اين مرتبه به حسب حضور و اشرافى كه دارد مى‌تواند با توجه و تهيه‌ى مبادى و زمينه‌هاى لازم پيونددهنده و انجذاب‌ساز، بسيارى از چيزها را با اشراف و احاطه‌ى خود به‌طور شفاف يا در صورت ضعف و عيار پايين، ابهام‌آلود و به‌طور كلى و اجمالى آگاه شود.

عقل قدسى، تعين و ظهورى بالاتر از طبع و نفس و امرى فراذهن است كه به فاعل شناسا حكمت صادق مى‌بخشد و داده‌هاى حِكَمى آن مطابق با واقع و حقيقت است و در تشريع نيز اگر با دستگاه اجتهاد علمى مستند به متون و دلايل و امارات معتبر شرعى و اصول عقلى باشد، شرعى و دينى و مستند به خداوند است كه متن صامت شريعت را با استحكام قلبى، گويا و به‌روز مى‌سازد.

آگاهى افزون بر مرتبه‌ى مادى و ادراك حسى و تجربى و استنتاج عقل حسابگر و استدلال‌گرِ شرطى و ذهن مفهومى و بعد از آن‌كه ذهن، امّارگى نكرد و هارى نداشت و از آلودگىِ ظلم و دروغ و نفاق و حرام و گناه، بدايندى و روى‌گردانى داشت و به غرور و تكبر و خودبزرگ‌بينى و فخرورزى و احساسات منفى نيالاييد و اهل خشوع و فروتنى شد و نماز و نياز و ناز و بى‌طمعى را به‌طور نسبى مراقبت كرد و به نفس مطمئن و به آرامش و طمأنينگى، رضايت، اطمينان، صدق و راستى و بى‌آزارى و به التفات به حقيقت وجودِ يكتا رسيد و تحت تربيت و عنايت و توجّه ربّ تعالا قرار گرفت، مى‌تواند داراى سه ساحت تجردى بالاتر گردد. بنابراين مراتب آگاهى فراذهنى و باطنى چنين است: نخست، مرتبه‌ى تجرّد عقلى نورى و حكمت، دوم، مرتبه‌ى تجرّد قلبى شهودگر و وصول به واقعيت و سوم، مرتبه‌ى فراتجرّد روحى و آگاهىِ معرفتى و شناختى و مرتبه‌ى چهارم، فراتجرّدِ وحدت با حقيقت وجودى كه مرتبه‌اى فوق‌تجرّد و بسيط به انبساط وجودى مى‌باشد.

ساحت‌هاى يادشده داراى عالمى فراتر از ادراك حواس و تجربه است؛ اگرچه تمامى درون آدمى به معيار انس و محبت و توان ربط و وصل با پديده‌ها مشاهده و تجربه مى‌گردد و سِرّ باطن و خفى و اخفا و حقيقت و وحدت با بى‌تعين، جان انسان است؛ جانى كه هرچه گرفتار خودخواهى و استكبار و خودبزرگ‌بينى و تنهايى برآمده از خودمحورى و خودكامگى و انزواى پى‌آمد ابتلا به نفسانيات نباشد و با جوهر ربط و انس و پيوند و همنشينى و همزيستى متناسب با همه، جمعيت و فراگيرى بيابد، عروج و برشدن و وصول بالاترى به‌حسب نفوذِ باطن دارد و با پديده‌هايى با كيفيت و زيبايى بالاتر يا از همه سهل‌تر با خود حق‌تعالا انس و حضور و قرب مى‌گيرد و لذت و نشاط وافرترى مى‌برد.

در اين‌جا اهميت گوهر ربط دانسته مى‌شود. تمامى پديده‌هاى مادى، مثالى و عقلى، از حق‌تعالا پيدايى و ظهور دارند و عين ربط به پروردگارشان مى‌باشند و همين ربط، به آنان آگاهى و ادراك فطرىِ حق‌تعالا و ميل و انس به او را داده است.

مهم است كه توجه شود اين مراتب از دسترس عقل حسابگر و مفهومى بيرون است و هر ساحتى تنها با ابزار مناسب و مسانخ خود شناخته مى‌شود و ابزار حكمت نورى نيز دل و قلب باطنى و روح و عشق پاك است، و عقل نورى با ابزارهايش قابل وصول مى‌باشد. عقل قدسى آلودگى نفسانى ندارد و پاك و صافى‌ست. بهترين راه براى وصول به اين مراتب، برخوردارى از دل، نيروى عشق و محبت خالص قلبى و نفى خود بلكه انتفاى خويش و آگاهى‌هاى خود و مهار هيجان‌ها و غليان‌ها و خواطر ذهن تا حد انسان معلق و آزاد و سكوت ذهنى و قلبى‌ست. اين مسير را نه با عبادت و انجام اعمال ظاهرى و معاملات زاهدان مى‌شود پيمود كه روش زاهدانه فقط به اصلاح برون و پالودن رفتارها و اعمال مى‌انجامد، و نه با رياضت زمانبر و مداوم مرتاضان مى‌شود رفت كه بر فرض سلامت رياضت، نهايت به تزكيه‌ى درون و كسب صفات پسنديده‌ى اخلاقى توفيق مى‌يابد، بلكه طريق يادشده از طريق نماز، نياز و نازِ اهل محبت با فناى كامل و با انتفاى حجاب‌هاى ظلمانى خود و تمامى لوازم خويش حتى عمل، و انتفاى التفات به حجاب‌هاى نورى و تعيّن‌شكنى و با ترك مطلق طمع به خود، به مردمان و به حق‌تعالا محقق مى‌شود كه از خويش درگذشتن و به خداى خويش رسيدن را تأمين مى‌كند و شعارش اين است كه فقط زنده باد حق‌تعالا و تنها حق‌تعالا عشق است و آباد باد و همه براى اوست و تنها او باعث و وارث تمامى‌ست.

در انتفاى التفات، هيچ خوديت و آگاهى و ذهنى نيست و با نفى التفات تفاوت دارد كه خودِ نفى‌كننده و عنصر آگاهى و توجه و نفى و ذهن در آن است و نفى التفات، التفات به آن است. در صفحه‌ى آغازين اين كتاب آورده‌ايم :

(إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ  ). انعام / 57 .

فرمان جز به دست خدا نيست كه حق را بيان مى‌كند و او بهترين داوران است.

حكم، برخوردار از شناخت حق از طريق شناخت هويت، باطن، حقيقت و ذات اشيا به گونه‌ى لِمّى و مستقيم و با سير نزولىِ علمى و آگاهى‌بخش و از بالا به پايين، و ادراك مطابقت يا عدم مطابقت يك نسبت، توليد قضيه‌ى شخصى علمى، تصديق، داورى و نسبت‌دادن، انشا، استناد و دليل برهانى، حقيقى، ذاتى و اولى ـ يعنى راستى و صدق، درستى و حقانيت، استحكام درونى، شفافيت و گويايى، اطمينان، يقين و جزم و انس و قرب و محرميت به نسبت حكمى و نيز صفت نورانيت قلبى و قرب به حق است. در هر علمى بر اساس حكم‌هاى آن مى‌شود به آگاهى رسيد. بر اساس آيه‌ى شريفه كه به صورت متعدد در قرآن‌كريم تأكيد شده است، حكم و نسبت‌دادن معيار توليد علم و آگاهى‌ست و حكم براى خداوند و ويژه‌ى اوست كه در قرآن‌كريم نيز تجلّى كرده و تنها با عقل نورى، حكمت و قرب يعنى وصول به صرفِ ظهورشدن و به‌تعبير ديگر، بى‌طمعى از خلايق، خود و حق‌تعالا و به بيان ديگر با نفى التفات، قابل دريافت اطمينانى‌ست. به تعبير قرآن‌كريم :

( يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرآ كَثِيرآ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُو الاَْلْبَابِ  ). بقره / 269.

( خدا ) به هركس كه بخواهد حكمت مى‌بخشد، و به هر كس حكمت داده شود، به‌يقين خير فراوان داده شده است؛ و جز خردمندان باطن‌گرا كسى پند نمى‌گيرد.

حكمت، قابل انتقال و داراى روشِ ايتايى‌ست. ايتا، آموزشِ تخصص‌ساز، پژوهش‌محور، توليدگر، بسط‌دهنده، فعّال، صيّادپرور و عالم‌ساز است، نه ياددهىِ يادگيرى‌محور، وابسته‌ساز، معلومات‌بخش، قبض‌كننده، منفعل، صيدده و فقط متعلّم و مطّلع‌ساز.

تعبير قرآنى ( أُولُو الاَْلْبَاب  ) به كسانى ناظر است كه باطنى توليدى دارند و رؤيت عقلى آنان برخوردار از باطنِ شكافته‌شده، نورى، اراده‌ى محكم، قدرت انشا و ابتكار دانش و آگاهى‌ست.

بنابراين قلب در دانش‌هاى هجومى، انباشته و مندمجِ خود به پيرايه‌ى عقل فعّال مشّا و صدرا يا انگاره‌ى فاقد دليلِ مُثُل ( ايده‌هاى ) افلاطونى وابسته و نيازمند نيست و در توليد آگاهى حكيمانه خودبنياد است.

قلب، تمامى بازشدن‌ها، تعين‌ها و آگاهى‌ها و ريزش‌ها و رويش‌ها را در خود و از خود و به خود مى‌يابد؛ بدون آن‌كه نياز به جهت فعاليت بيرون از خود داشته باشد. بر اين پايه، قلب‌يابى كليد همه‌چيزيابى و خودآگاهى هجومى‌ست.

ايتاى حكمت و برخوردارى از اقتدار حكم‌هاى درست و منطقى، چنانچه در بحث خلقت نورى خواهيم گفت داراى اقتضاى پيشينى و ربوبى با قابليت انشاى انسانى در مرتبه‌ى دستكارى و دخالت ژنتيكى و تربيت‌پذيرى‌ست كه با نماز، نياز و ناز؛ اعم از ناز حق و ناز خلق را كشيدن و احترام‌نمودن به مردمان يعنى با ظهورى‌دانستن خود و هر پديده‌اى و وجودى‌دانستن حق‌تعالا، زمينه‌ى بروز و استجلا مى‌يابد و خردمندان باطن‌گرا از اين نظامِ ايتايى پندپذيرى دارند. در حكمت، توقع و انتظار و غايت و هدف رخت مى‌بندد و حكيم همان شدنى‌ست كه پيدايى و بودن دارد و عقل نورى و قلب وى با رؤيت اين حقيقت اشراب مى‌شود و ذوق و سرمستى مى‌گيرد.

در سير معنوى صعودى، حكمت از منازل باب اوديه و پى‌آمدِ ابتلائات و گذر از منازل نفسانى‌ست. در اين منازل معنوى، فرد قدرت استماع و هم‌انديشى جمعى و توان توليد آگاهى و نوآورى علمى مى‌يابد و در جايى متوقف و در بند نمى‌شود.

حكم هر پديده‌اى همان مسير طبيعى و ويژه‌ى خود اوست كه در عوالم ديگر به انحراف نمى‌گرايد اما در ناسوت، مى‌شود مسيرها را تغيير داد و به هر چيزى تبديل‌ها داد تا به بهترين‌ها وصول يابد يا به حضيض بدترين‌ها برسد.

تغيير حكم و مسير پديده‌ها در ناسوت از مسير دخالت ژنتيكى شروع مى‌شود و مى‌شود فرزند آدمى را با تغيير ژنوم‌ها ( فرمان‌هاى خاص كدگذارى‌شده ) براى يافت حكمت نورى و پيمودن مقامات معنوى و برشدن به عوالم ربوبى اقتضا و زمينه داد يا انسان‌ها را با تغيير ژنتيكى به اقتضاى سوداگرىِ مفهومى يا حتى خباثت و دوزخى‌شدن مبتلا كرد. اين مسأله با مطالعه بر سير نزول علمى و آگاهى‌بخش، دقيق‌تر يافت مى‌شود كه چگونگى آن را ذيل بحث خلقت نورى خواهيم آورد. چنان‌چه با دستكارى ژنتيكى، اقتضاى حكمت براى كودكى كدگذارى شود و وى بر سه پايه‌ى نماز ( عبادت )، نياز ( توانمندى مالى و دستگيرى اقتصادى ) و ناز (محبت ) تربيت شود با توجه به ريشه‌ى محكم ژنومى، وى داراى قدرت بسط و تعين‌پذيرى‌هاى نامحدود با ريزش تعين‌هاى بى‌پايان مى‌شود و وى بالاخره تا حدود سى‌سالگى، نقبى به باطن خواهد زد به‌خصوص اگر با كاربست دستگاه بى‌طمعى، ظهورى‌دانستن خويش و نفى التفات، سنگين‌بارى نداشته باشد.

خِردِ نورى، نظرگاهش ساحت مجردات قدسى و عشق قلبى ( باطنى ) از طريق شهود باطنى‌ست و از دل باطنى، سيگنال ( نشانك ) و موج معنايى به‌طور انبوه و هجومى مى‌گيرد و آن‌ها را به عيان و به حضور و به خود شهود و بدون ابزار مشاهده مى‌بيند. سيگنال‌هاى دل دربردارنده‌ى پيام‌ها يا اطلاعاتى فشرده مى‌باشند و خود نيز زنده و آگاه و در آگاهى مستغرقند. از اين‌جا به بعد، انسان با ربط به عقل قدسى به دايره‌ى آگاهى‌ها از طريق دل و روح مى‌افزايد و با نورى و صافى‌شدن، توان الهام و وحى مى‌يابد و به هيجان باطنى، حيرت و هَيَمان و به عشق باطنى مى‌رسد.

قلب، امرى مشكـّك و داراى مراتب و دل‌هاست. ريزش و از دست‌دادن مدام دل‌ها و انتفاى دل پيشين، ابزار شناختىِ نيرومندتر و جلايافته‌ترى به نام فناى دل و بى‌دلى و عشق و هَيَمان و روح و معرفت را مى‌آغازد كه طورى وراى حكمت قلبى و بسيار بلندتر، مستحكم‌تر و شفاف‌تر از آن است.

هيمان، حضور حضرت حقيقت خالص به تمامى عشق است كه به‌طور حضورى حاضر است و چون حضور دارد، ذهن، موجود را از آن انشا مى‌كند. در چنين ساحتى، خود وجود به خود وجود شهودبخش است. حيرت از آن روست كه شاهد و مشهود و شهود يكى‌ست و وحدت دارد. اين ساحتِ روح حقّى و « انسان الاهى » با اضافه‌ى بيانى‌ست. كسى كه خود را از خويش به‌خاطر دوست خالى مى‌كند و خليل مى‌شود، مظهر ناسوتى مُهَيمِن است. در ميان پيامبران الاهى غير از نبى‌اكرم  صلی الله علیه و آله و سلم كه حبيب الاهى‌ست و بدون حجاب و با تخليل‌اش به بطون و ظهور در بدايت است، تنها حضرت ابراهيم در دوستى و محبت به مقام خليلى و هيمان و تخليل ميان خود و حق‌تعالا آن‌هم در سنين بالا رسيده است. افراد غيرمعصوم اگر به اين مرتبه از عشق برسند، ديگر تابع و پيرو نيستند و براى همين، فرد و مفرد و اولياى كمّل ناميده مى‌شوند كه برخوردار از دستگاه آگاهى ولايت كلى و معرفت روحى مى‌باشند.

[1] ـ ابن‌بابويه، محمدبن‌على، عيون اخبارالرضا، ج 2، تهران، جهان، بدون تاريخ، ص 69.

صادق خادمی وب‌سایت
صادق خادمی | متولد 1356 | نویسنده کتاب آگاهی و انسان الاهی | سی سال سابقه تحصیل و تحقیق در حوزه فقه، فلسفه و عرفان | فوق لیسانس فلسفه و کلام اسلامی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *