وب سایت معرفی و خرید کتاب های صادق خادمی

دسترسی سریع و پنل کاربری

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

خدا در شعرهای مدرن و سفسطی

دین و فرزانگی

شعر نوین ایران و مواجهه با خدا

تعليمات شاگردان و پيروان سطحى‌انديش بودا و نه فرزانگی بودا، در شعرهاى بعضى از شاعران  فارسى‌زبان با تصويرسازى‌هاى بديع و آفرينش‌هاى آميخته به طبيعت‌گرايى افراطى به‌خصوص در موضوع آزادى و عشق بازتاب داشته است.
بعضى از شاعران شعر نوين، بوديسمِ تمام‌بشرى، معنويتِ فاقد خدا و تصوّف انسان‌محور، و طبيعت و كيهانى خودبنياد و رها از خدا يا طبيعت‌خدايى را در شعرهاى خود به‌طور خيالين و با افسون‌هاى زبانىِ لذت‌بخش بازنمايى كرده‌اند؛ همان‌طور كه آيين‌هاى باستان با سروده‌هاى موسيقايى آغازيده و ماندگار شده‌اند.
بايد التفات داشت كه غالب مردمان با خيال زيست دارند و مرتبه ی زیست انتزاعی ذهن و خردورزانه در آنان شكوفا نشده است و براى همين زبان خيالين زبانى مردمى و همه‌فهم است.

فریب صلح کل

زبان خيال مى‌تواند از اختلالات معنايى و رنج‌هاى روانى نيرو بگيرد، در اين صورت، اوج بلندبالايى از جريان واژه‌هاى ياغى را در تناسبى مرموز و مضاعف ترانه مى‌سازد و شعر را آكنده از دروغ و رؤياهاى فريبنده و خدعه‌هاى خيالين مى‌گرداند. طبيعت و از جمله شعرِ همين دنيا اگر آرمانِ فقط‌زبانىِ شفقت همگانى و رياى آرامش‌طلبى پيروزمند در سرابى خيالين بگیرد، زلف خيال‌انگيزش هرچه آشفته‌تر، آشوبگرتر و بيهوده‌تر، بهتر و دلپذيرتر. از شعارهايى كه در شعر نوين پارسى بازنمايى فراوانى دارد اين است: بايد زندگى كرد و بگذار زندگى كنند؛ زندگىِ يكپارچه و برخوردار از وحدت. مهم نيست چه كسى سياست مى‌كند، زندگى هرچه هست، زندگى را بايد با همه و به اشتياق و در صلح كل زندگى كرد، بى‌اعتنا به آنچه كه زندگى بايد باشد. اين شعار، تمامى كامش بر زبان است، ولى در كردار بشر نه صلحى‌ست و نه وحدتى، بلكه بشر جز گرگ‌هايى هار و آوارهاى جنگ و نزاع نمى‌بيند؛ گرگ‌هايى كه به هارى زوزه‌ى درندگى و دريدگى و انتقام مى‌كشند.

نفی طمع

عصاره‌ى تعاليم بودا براى رهايى از رنج و كاميابى و بختيارى در اين شعر به‌زيبايى گنجانده شده است :
« كام ما حاصل آن زمان آمد
كه طمع برگرفته‌ايم از كام »
شعر مدرن زير از نيروانا و بودا استعاره مى‌گيرد هم براى بيان آرامش بى‌پايان و هم براى تصوير اندوه و رنج فراگير در شعرى كه به تپش عشق به معشوق، هم از شادى ساده‌ى او گفته است و هم از اندوه گران‌بارش :
« چندان كه بگويم
” امشب شعرى خواهم نوشت ”
با لبانى متبسم به خوابى آرام فرو مى‌رود
چنان چون سنگى
كه به درياچه‌اى
و بودا
كه به نيروانا…
اگر بگويم كه سعادت
حادثه‌اى است بر اساس اشتباهى؛
اندوه سراپايش را در بر مى‌گيرد
چنان چون درياچه‌اى
كه سنگى را
و نيروانا
كه بودا را. »
آرامش و اندوهى درهم كه تمامى پيرامون معشوق را گرفته و او را نسبت به آرامش و اندوه در وضعيتى يكسان و فارغ از هر خيال قرار داده است :
« نخست
ديرزمانى در او نگريستم
چندان كه، چون نظرى از وى باز گرفتم
در پيرامون من
همه چيزى
به هيأت او درآمده بود.
آن‌گاه دانستم كه مرا ديگر
از او گريز نيست. »
نمونه توصيف‌هاى طبيعى كه در بعضى اشعار مدرن به زبان فارسى باززايى خيالين شده‌اند براى مردمانى كه محصور در زيست خيالين‌اند، قرن‌ها پيش‌تر در وصف خدايان هندو با انديشه‌ى كيهان‌زايى به زبان سانسكريت آفرينش يافته‌اند.
شعر بودايى ايران همانند بودا شفقت همگانى به تمامى مظاهر طبيعى دارد با اين تفاوت كه مظاهرى كه ادبى مى‌شود يا به‌طور كلى و حتا در آفرينش بريده از خداوند هستند يا پساآفرينش، خودبنياد و بريده از خداوندند يا همانند خداى هندوان چنان خدا در آن‌هاست كه خدا عين آن‌ها ولى محدود به همين مظاهر و پديده‌ها گرديده و با چشم سر هم قابل رؤيت است.

گل نیلوفر

در شعر نوين، گل نيلوفر آبى بسيار مى‌آيد كه زيبايى تنها، خاموشى گويا و بى ما و نماد آرامش بودا و سرير خداوند در آيين هندوست و تخمدان آن، رمزِ بطن كيهان است. آخرين گام‌هاى سرشار از خوشامد خيالين، همانند بودا از كار مى‌آغازد و عمل را صدا مى‌كند و سپس آرامش و رهايى از رنج را كه گل نيلوفر گرفتار در مرداب، استعاره از آن است، با سماع حقيقت و خلسه‌ى آواز آن است‌، يافتنى مى‌شمرد و به‌جاى قرن، گل نيلوفر را مسيرى انسانى و راست برمى‌گزيند. قرن، همان زيست رنجور انسان تنهاى معاصر است كه گاه سطحى سيمانى خوانده مى‌شود. شعر نيلوفر، زندگى خواب‌ها با باززايى‌هاى مكرر و نظريه‌ى پوك، ميان‌تهى، پوچ و سراب پديده‌ها در پيروان بوديسم است. رواج چنين شعرهايى ذهن و خيال نوجوانان ايرانى را به تناسخ باطل آلودگىِ سنگين داده است.
اين شعرهاى نوين، يا زير آسمان مزامير به هوش آمده‌اند يا شارحِ عرفان بودايى تبت‌اند، يعنى هم بوداگرايىِ شعرى‌ست و هم از غزل غزل‌هاى سليمانى و مزاميررَوىِ داودى و تعبيرهاى آهنگين تَنَخ گرده‌بردارى شده، آن هم نه به زبان شاعرانى بريده از خدا، بلكه سكولارهايى مهاجم و معترض به خدا كه در هيچى و زيستن اجبارى و فقدان اختيار در دنياى آزاد و پراقتضاى دنيا، حس داشتن گمشده‌اى پيداناشدنى دارند كه فقدانش تكرار گرفته و غيرمسؤولانه غم‌ها، اندوه‌ها و رنج‌هايى پايان‌ناپذير براى‌شان ساخته است.

شعر عصیان

شعر عصیانگر مدرن، زبان زودرنجى‌ها، كابوس‌ها، دل‌دادن‌ها، شيدايى‌ها و دل‌برداشتن‌هاست. در آن‌ها عصبانى‌شدن‌ها، پرخاش‌ها و سايه‌ى مرگى چهارپاره مى‌شود كه در عصيان شعرى نه‌تنها احساس، بلكه زندگى مى‌شود در زير سايه‌ى سنگين خدايى كه بازتاب اقتدارگرايىِ وحشت‌بارِ افسر سرسخت رضاشاهى و نيز خداى خشمگين يهوديان است نه حقيقت خداوند كه به عشق پديده‌هايش وصل بسيار كوتاه و بسط اطلاقى و وحدت آنان را مشتاق‌تر است و بايد در كنار جلال او، جمال سرشار از وعده، مهر، رأفت و عشق او را ديد تا بتوان عاشق خداوند شد و در كنار جمال او، جلال پر از تهديد و وعيد او را نيز ديد تا بتوان با اقتدار، بنده‌اى مطيع و درست‌كردار شد و پليدى را با بى‌باكى به او مستند نساخت و در شوكران عصيان غرق نگرديد و به اين بى‌پروايى، گمراهى و ناآگاهى آشكار گرفتار نگرديد كه گناه، جسارت و خودسرى، عصيان نيست. عصيان هرچه باشد، چنانچه مستمرّ گردد، اراده‌ى آدمى را سركوب و زايل و او را مأيوس و سست و ضعيف و انسان را برده‌ى شيطان، بلكه شيطانى انسى مى‌كند كه براى ديگران به عصيان، فريب، يأس، سستى و تسليم مى‌سازد. چنين كسى به استحقاق عذاب و عقوبت الاهى هم تأديب  خواهد شد.
به‌طور كلى سروده‌هاى عصيانى كه عليه حقايق فلسفى به سفسطه‌ى جوانى و طغيان با شكستن تمامى ادب‌ها و حريم‌ها مى‌آشوبد، سراينده را به واكنش‌هاى اجتماعى و مردمى و نقدهاى فلسفيان، بازتاب نفسانى و عارضِ قهرى شوكران‌نوشى، بى‌ارادگى و ازخودبيگانگى و به مواجهه‌ى عادلانه‌ى حق‌تعالا و حسابرسى كيفى و مشاعى الاهى مبتلا مى‌سازد كه حاصل جمع تمامى كيفيت خوبى‌ها و تأثير جمعى بدى‌هاست و شاعر از مخمصه‌ى حتمىِ سه عارض ويرانگرِ شعرش آن هم به‌طور بى‌حد و مرز، و از گيوتينِ خودانتقام و دامنگير گفته‌اش در نظام مشاعى هستى و آفريده‌ها و اراده‌ى الاهى، گريزگاهى نمى‌يابد؛ اگرچه شعرش از لحاظ ادب شاعرانگى در خور تحسين باشد.
در دستگاه عدل الاهى، اختلالات پارادوكسيكالِ منبع لحاظ مى‌شود، ولى آنان كه با قوّت ذهن و اراده و اختيار و به‌طور دستگاهمند به نشر هذيان‌هاى ناشى از اين اختلالات دامن مى‌زنند، مسؤول اصلى اقدام براى اشاعه‌ى عصيان شناخته مى‌شوند.
آنان همچون ابليس ياغى، عصيانگرى و توليد و نشر وسوسه دارند. بعضى شعرها نه از زبان شاعر كه وحى و القاى حاصل از هم‌آغوشى با شيطان، مربّى عصيان است. قرآن‌كريم از اين دستگاه اقتضايى و دستاورد كردارها مى‌فرمايد :
( وَ كَذلِکَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّآ شَياطينَ الاِْنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورآ وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ. وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ ). انعام : 112 ـ 113 .
و بدين‌گونه براى هر پيامبرى دشمنى از شيطان‌هاى انس و جن برگماشتيم. بعضى از آن‌ها به بعضى براى فريب ( مردمان ) حرف‌هاى آراسته القا مى‌كنند و اگر پروردگار تو مى‌خواست چنين نمى‌كردند. پس آنان را با آنچه به دروغ مى‌سازند، واگذار. و ( چنين مقرر شده است ) تا دل‌هاى كسانى كه به آخرت ايمان نمى‌آورند به آن ( سخن باطل ) بگرايد و آن را بپسندد و تا اين‌كه آنچه را به دست آورند كه بايد به دست بياورند.
شعر مدرن، در كارنامه‌ى پرهياهو و مغرور خود، با استكبار، خدا را بنده نيست و به اختيار رهايى و يلگى بيش‌تر و عصيان فزون‌تر را خواهش مى‌كند و تا تمناى هم‌آغوشى با شيطان بزرگ پيش مى‌رود. عجيب اين است كه در اين ميان، فرياد جبر و قهر را تا هرجا كه ميلش مى‌كشد، بلندتر مى‌سازد.
انسان تنها آفريده‌اى‌ست كه در دنيا هم به سرشت و طبيعت و جبلّى و باطن و دل و به عشق و هم به اراده‌ى آزاد در ايجاد كيفيت كارهاى مربوط و خلق ارادى تشخص و تميز او و سرنوشت خويش، حيات مشاعى دارد. بسيارى از شاعران مدرن، اين گزاره‌ى فلسفى را يا نمى‌دانند يا به عمد و به سفسطه، كشش و كوشش عاشقانه و جبلّى وجود و پديده‌هايش و اراده‌ى آزاد انسانى را جبر و قسر و قهر مى‌سُرايند يا به خطا در دنياى سرشار از اقتضا و تناسب و مرتبط با باطن و دل و عشق و نيز اراده‌ى حق تعالا، اراده‌ى نامحدود را آرزو مى‌كنند.
شعر نوين، نه‌تنها فلسفه و هستى‌شناخت در مرتبه‌ى ذهن تنمند خود ندارد و حكمت عصيان و اراده‌ى آزاد و مشاعى انسان را نمى‌شناسد، از سستى و بى‌ارادگى در عمل و بى‌خودى و بى‌هويتى هم رنج مى‌برد و شعرى شده است كه در رؤياهاى خيالين و بيهوده‌اش، شيطانى خيره، باده‌پيما، مستانه از او كام مى‌گيرد و بر او خدايى مى‌كند و به‌استهزا و طعنه يا به اعتقادى آلوده، آن را دستِ در كارِ خدا و لطف او مى‌پندارد كه هستى مِى‌آلود شاعر را از او گرفته است و به جاى او، آن هم با خشمى دوزخين، هستى مى‌كند و هستىِ سراينده را تيره‌روزى، آزردگى و ذات سفسطى داده و چنان هويت كاذبى گرفته است كه رؤياى هم‌آغوشى معصيت‌آلود با شيطان و شيطانى‌شدن و دلبستگى به هوس‌هاى دنيايى را بر رؤياى پاك خدايى‌شدن و عشق به خدا، كامياب‌تر و خواستنى‌تر مى‌پندارد. چنين عصيانى انسان و شعر مدرنش را به تمامى نيكى‌ها بى‌ميل و روى‌گردان از تمامى خوبى‌ها و مبتلا به پوچى و ازخودبيگانگى مى‌سازد.
حكمت عصيان در دنياى آزاد كه هرچيزى به اقتضاست، همچون توجيه ابتلاءات، تلنگرى براى توجه‌داشتن به ظهورى‌بودن خود و نداشتن ذات و دورى از غلوّانگارى، خودذات‌پندارى، استكبار، خودبرتربينى و مبتلانشدن به ادعاى الوهيت و دعوىِ ( أَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى ) و توجه به ارزش طهارت و رخنمونى بندگىِ خالص و نيز خودشناسى و حق‌باورى و مبارزه‌ى خستگى‌ناپذير براى بروز عشق پاك و بى‌طمع هم به مِهر و هم به قهر خداوند و شكوفايى شجاعت مبارزه با شرارت‌ها در دنياى رقابتى و عصيان‌آلود و نمايش زيباى آزادگى و حق‌طلبى و پايدارى و تاب‌آورى در هجوم انبوه ناملايمات و توان ريزش و فناست كه اين مكارمِ كمالى، انسان را نه‌تنها انسان، بلكه الاهى مى‌كند و نه ظهور انسانيت انسان كه ظهور ربوبيت است؛ مقاومتى انسانى كه حتى با شكست در برابر تمامى ددمنشى بدخواهان باز هم پايدارى مقدس و تاب‌آورىِ تحسين‌شده است. به‌خصوص كه خداوند هركسى را بى‌تا و براى اجرايى‌ساختن حكمى يكتا و انجام كارى بى‌تكرار در جايى آفريده است و پديده‌اى تلف و عاطل و باطل نيست. حكمى كه براى اجراى آن نمى‌شود از بلا و سختى‌ها كامياب نشد و بايد توانمند بود تا بتوان پايدارىِ موفق داشت.
بازندگان مأيوس اين ميدان، يا بى‌خبران غمگين و ناآگاهان نامراد از اين حقيقت الاهى‌اند يا افرادى كه ضعف و ناتوانى دارند؛ آنان كه به دليل ضعف، استقامت و پايدارى در اجراى اراده‌ى حق و حكم او را از دست مى‌دهند و بريده از اين سِرّ حياتبخش و نيروزاى خداوند، به ضعف و خوارى تسليم مى‌شوند و اسيران در بندِ غمگين عصيان و انحطاطِ سركشى مى‌گردند كه چون حق‌باورى و حق‌اعتمادى و خوديت و هويت ظهورى ندارند به لاك پوچى و واهمه مى‌خزند و اگر در غفلتى سنگين باشند، ( بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ ) وصف مرتبه‌ى دردناك و پوك و تنهايى و بيگانگى آنان است و تنيدگى و ترس، اختاپوسِ جدايى‌ناپذيرشان مى‌گردد.
البته طبيعت هوشمند نيز به اصل بقاى قوى در فضاى تنازع ناسوت، ضعيفان عاطل و باطلِ بريده از مبدء نيروبخش و فياض خداوند و مأيوس از امداد قدسى و عنايت ربوبى را حذف و آنان را ابتر و فراموش مى‌دارد. پديده‌ها ظهور حق‌تعالايند و وجود هر ظهورى فقط خداست و بس. ظهور و وجود با آن‌كه هم‌پيوسته‌اند و نمى‌شود  يكى را بدون ديگرى اعتبار كرد، ولى وجود وجود است و برخوردار از ذات و ميزبان ظهور و ظهور فقط ظهور است و نه غير و فقط ميهمان تجلّى‌هاى حق‌تعالاست بدون آن‌كه قبض گناه، تنگ‌نظرى كاستى و عصيان ظهور يا افراط شرارت به حق‌تعالا مستند يا قابل انتقال و تبادل باشد.
هم‌پيوستگى وجود و ظهور سرشار از كششِ دلِ وجود و كوشش جان ظهور و جاذبه‌ى جانانِ عشق است و نه جايى براى طرح اجبار، اكراه، زور، اقتدارگرايى و رضاخانى‌شدن در ميدانِ يكّه‌تازىِ خداى وحشتناك يهود است و نه جايى براى پوچى، پوكى و ميان‌تهى ديدن ظهور از كمالات؛ چه ظهور به ظهورِ وجود در اوج غنا و  بقاى ابدى‌ست و همين به ظهور اميد، روشنى، زيبايى، رستگارى، بى‌نيازى، بى‌طمعى، آرامش و عشق وفادار و وصول عاشقانه مى‌دهد اگر به اين حقيقت آگاهى و تذكّر داده شود و به آن التفات و خودآگاهى داشته باشد.
ظهورى‌بودن پديده‌ها به آن‌ها اختيار ظهورى در نظامى مشاعى و جمعى داده است. چنين دستگاهى جبر و زور ندارد و ظهورى از اراده و اختيار خداوند است كه ظهور را اختيار تجربى و محسوس داده است.
به عكسِ هستى و پديده‌هايش كه از دَم وجود حيات و توان دارند، پاره‌اى از شعرهاى نو همان واقعيت‌هاى ذهنى و زيستى شاعرانى لاابالى در عمل و سفسطى در خيال را سرود مى‌سازد: ظلمتى از شراره‌ى شومِ تيره‌بختى و قهر شومِ نوميدى كه شاعرانى اين‌دست معتادش هستند با حسرتى ژرف از نداشتن خوشبختى حقيقى و كاميابىِ اقناع‌كننده؛ رنجى كه به تشخيص روان‌شناسى، گاه ريشه در ابتلا به قطب‌هايى متناقض، پارادوكسيكال و متناقض‌نما و در نشناختن  هستى و بى‌معنايى در زندگى، از خودبيگانگى و ضعف و ناتوانى در پايدارى و عجز در تاب‌آورى دارد كه به اقدام‌هاى مكرر و گاه ناموفق براى پايان‌دادن به ناملايمات زندگى از طريق خودكشى انجاميده است.
اين سنخ شعرها، زندگى مدرن اما از خودبيگانه‌ى شاعر است كه در قاب كلمات تصوير شده است با دين و كانون روشنفكرى‌اى كه همان شعرهاى سفسطى‌شان هست و واقعيتِ زندگىِ بريده‌ى شاعر از حقايق را بازتاب مى‌دهد با احساس نازك و تأثرهاى مدامى كه آن را با زبانى همذات كتاب مقدس يهود و خداى خشمگين‌اش و شعرهاى مزامير عبرى و غزل‌هاى سليمان و صنايعى بدون روتوش و با گويشى محاوره‌اى و معصومانه مى‌تراود! شعر نوين عصيانى‌ست سفسطه‌اى با چاشنى بى‌نزاكتى كه به خشم و اعتراض سرود شده؛ همان بار معنايى كه در مزامير به خردپذيرى، ايمان و ادب، زخمه‌ى موسيقى يافته است :
«و نه از مشرق و از مغرب
و نه از پايين‌دست
سرافرازى آيد
و خدايى‌ست كه با دادورى
مى‌كِشاند به حضيضِ خوارى
قتل‌يارىْ مغضوب
پاددينىْ دجّال
مى‌دهد تاژ فرا آن دگرى. » مزمور 75 : 6 ـ 7.

همذاتی با جریان ها و حمایت هدفمند تبلیغاتی و نشر

بعضى از شاعران همگن نه اين‌كه همچون بودا و فرزانگان به ماورا نفوذ كرده و روشن و فرزانه يا عارف ! شده يا حتا فلسفه‌ورزى كرده يا به آرمان‌هاى ايرانى و پارسى يا حياتىْ اخلاقى، متعهد و وفادار باشند، بلكه به بودا و تعليمات بودايى و هندوان يا به غزل غزل‌هاى سليمان در عهد عتيق يا به نظام‌هاى فلسفى اروپاييان تشبّه ناقص و همذات‌پندارى داشته و با تقليد ناشيانه از آن‌ها، آن هم در سطح خيال و غرقگى در لذتِ بازنمايى‌هايش و بدون تجربه‌هاى فراطبيعى و بيگانه از رؤيت  و بيدارى معنوى و در فضايى مرموز، شيطانى و بيگانه از خدا و با اصرار به همانندپندارى از تعاليم بودا و كتاب‌هاى مقدسِ دوره‌ى باستان يا فيلسوفان غربى، در  هيأتى افسرده و گاه شيدا و با بى‌معنايى مُشاغبى موجى از شور واژه‌ها كه به‌صورت غالب خاستگاهى معين ( اختلالات پاردوكسيكال در مرتبه‌ى وهم و خيال ) دارند ( نه سرچشمه‌اى از نبوغ عقلى! ) با حمايت تبليغات كلان به ساحل فرهنگى جامعه مى‌كوبند و تلاطمى از لذت با ترويج هرهرى‌گرى مى‌آفرينند، آن هم با گرته‌بردارى از همان مفاهيم تحريفى و محتواى فرهنگى شبه‌قاره‌ى باستان يا فلسفيان اومانيستىِ اروپا و با همان تصويرهاى شاعرانه‌اى كه نسخه‌ى اصلشان به‌خصوص كتاب‌هاى مقدس در آيين‌هاى باستانى دارند، به‌ويژه اگر شعر زاييده در هواى گرم و طاقت‌فرساى جنوب هند باشد كه مردابى تخديرى و نشئه‌كننده مى‌شود و نيلوفر خيال مى‌پرورد و توحش زبان را رام مى‌گرداند و ايهامى مطلوب و آكنده از لذت به آن مى‌دهد.
غزل غزل‌هاى سليمان توصيف تحسين‌شده‌ى عشق و لذت شهوانى با زاويه‌ى ديد دختران اورشليم است. در آن هم عاشق و طالب عشق مى‌سرايد و هم زبان معشوق و محبوبه زبان تمناست. تصويرهايى از زبان معشوق كنار هم آمده كه ترجمه‌ى شاعرانگى بعضى بندها چنين گرد آمده است :

بریده ای از کتاب دین و فرزانگی | فصل بودای فرزانه | ادامه متن در کتاب دین و فرزانگی آمده است.

صادق خادمی وب‌سایت
صادق خادمی | متولد 1356 | نویسنده کتاب آگاهی و انسان الاهی | سی سال سابقه تحصیل و تحقیق در حوزه فقه، فلسفه و عرفان | فوق لیسانس فلسفه و کلام اسلامی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *